ترک تعلیم واجبات بهعنوان علت نزول بلا در جامعه
تأکید آیتالله بهجت بر فقه بهمثابه درمان روح و جسم
پیوند میان علم فقه و گشایشهای مادی و معنوی
فقه بهعنوان یقینیترین علم در نگاه الهی
ضرورت راهاندازی آموزش احکام صنفی و عمومی
رسالت عمومی در رساندن معارف اهلبیت (علیهمالسلام)
مقابله با شبهات مدرن و خرافات همچون تناسخ و قانون جذب
تبلیغ بهمثابه احیای قلوب و نصرت امام زمان (عج)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
آیا اگر این قسمت از تبلیغ یعنی تعلیم مسائل واجب و حلال و حرام را ترک کنیم، بلا نمیآید؟ آقای بهجت یکی از عوامل جاری شدن بلا را این میدانند که تعلیم واجبات و حلال و حرام ترک میشود. خودش به کنار، آموزش دیگر داده نمیشود، یاد نمیدهند، کسی دنبال یادگیریاش نیست. نمایش میدهند، آموزش میگیرند... بلا را جاری میکند! آقای بهجت خیلی تکیه داشتند و عنایت داشتند به مباحث فقه؛ چه به نحو تخصصی، چه به نحو عمومی، با حلال و حرام احکام آدم آشنا بشود. طلبکارها اگر فقه درس بخوانند، هر طالب علمی در هر سطحی که است، مشکلات مالیشان برطرف میشود. برخی بزرگان دچار بیماری شده بودند، راه نمیتوانستند بروند، سنشان هم زیاد بود. آقای بهجت فرموده بودند که "درس فقه را شروع کنید، بیماریتان خوب میشود."
رهبر انقلاب فرموده بودند که: "شما بانک رهبر هستید. یک دانه درس فقه بگذارید، خیلی از گرفتاریها حل میشود. مشکلات حل میشود، مورد عنایت واقع میشود." رهبر انقلاب در دوره ریاست جمهوریشان هم نتوانسته بودند کلاس درس برگزار کنند؛ ولی در دوران رهبری که کارها خیلی بیشتر شد، به فرمایش محمود آیتالله بهجت – چون آقا خیلی عنایت داشتند به هر کلمهای که آقای بهجت میگفتند، بدون چون و چرا قبول میکردند و عمل میکردند، اینجور بودند در برابر مرحوم آیتالله بهجت – برکاتش را دیدند. به همه رسید، به ما هم رسید. درس خارج؛ ما الان خودمان موضوعات مختلف را، خارج فقه ایشان را مطالعه کردیم، کار کردیم، خیلی قابل استفاده است. این درس فقه بسیاری از مشکلات، مشکلات خانوادگی و ابتلائات فراوانی که در زندگی هست، با این درس فقه برطرف میشود. این آن «قوتِ یقینی» است، از آن علمی است که خدا از ما میخواهد. یعنی در هر چیزی اگر شک داشته باشیم؛ در مورد اهل علم که ملائکه برایشان استغفار میکنند، حیوانات استغفار میکنند، ملائکه بال باز میکنند. هر علمی، اگر شک داشته باشیم، "ریاضی این علم هست یا نیست؟ نجوم این علم هست یا نیست؟ پزشکی این علم هست یا نیست؟" در هر چیزی شک داشته باشیم، در این یکی شک نداریم که آدم واجبات و محرماتش را یاد بگیرد. این دیگر قطعاً علم است. هیچ احدی در این تردید ندارد. هیچ کسی نمیتواند بگوید این علم نیست، این قطعاً علم است. این آن یکی است که یقین داریم ملائکه بال باز میکنند برایش، حیوانات استغفار میکنند. هر قدمش کفاره گناهان است. یک نفر دارد قدم برمیدارد برای یادگرفتن این علم، از مردم آن منطقه عذاب برداشته میشود. مسیر رفت و آمد او که میرود و میآید، از آن منطقه عذاب برداشته میشود. خیلی این مسئله مهم است در تبلیغ. ما بتوانیم واجبات را یاد بدهیم، محرمات را یاد بدهیم. البته یک بحث مفصلی است. یک سری واجبات عملی داریم، یک سری واجبات اعتقادی داریم. واجبات و محرمات اعتقادی که بر آنها خیلی غریبوار کار نمیشود، بر محور محرمات اعتقادی؛ بحث مهمی است که وقتی ما در مورد این صحبت کردیم، البته نیاز است که کار مفصلی و مدونی انجام بشود.
جای دیگر میفرماید که اگر کسی توانست یک نفر را یک کلمه به او یاد بدهد، ولو آن طرف اصلاً به عمل هم کشیده نشود، مسلمان بشود؛ ولو در طول عمرش نماز نخواند. وظیفهاش این است که همین مسلمانش کند. لااقل از آن مقدار کفر شکمی پایینش بیاورد. کفرش را کم بکند. لااقل در کفرش شک بیندازد. برایش همینقدر وظیفه است و این تبلیغ را انجام داده. هر آنچه گفتند: "یک نفر را هدایت کنی بهتر از هر آنچه خورشید میتابد" اینجا هم صادق است. هدایت کرده باشی از آن نقطه صد کفر به نقطه پنجاه کفر. هدایت این هم هدایت است، این هم نجات است. دیگر از جهنم ابدی نجاتش داده است. از جهنم ذات آوردش به جهنم صفات. یک قدم عقب آورده، یک قدم نجاتش دادی از خلود در جهنم ذات. بحث واجب و حلال، واجب و حلال و حرام و اینها جزو مباحث بسیار مهم است.
حالا این مجموعهای که با دوستان تأسیس شده و کارهایی دارد انجام میشود که همینجاست ضبط کلاسها، درسهای مختلفی است. حالا توضیحاتش وقتی داده شده، توضیحاتش انشاءالله منتشر میشود در مورد این مدرسه که چیست و برای چه دارد شکل میگیرد و قرار است چهکارها بکند. همین بحثهایی که لازم داریم، دارد طرح میشود، تدریس میشود در قالب یک مدرسه مجازی، ارائه میشود انشاءالله. و همین بحثهای اعتقادی، یک بخشی از کار است، آشنایی با فلسفه و بحثهای کلامی و اعتقادی که یک سری درسها ضبط شده، یک سری درسها ضبط میشود. یک بخشی هم همین بحثهای مربوط به حلال و حرام و احکام با شیوه مدرن، ابزارهای روز و وسایلی، همین بحثها را حالا انشاءالله خواهیم داشت. هم بهصورت موضوعی: احکام کارمندان، احکام پرستاران، احکام آشپزها، احکام عکاسها. عکاس فقط با اینها مواجه میشود و در حیطه کاری خودش بلد باشد اینها را. حالا بنا شده که اینها ضبط و بارگذاری بشود. و به صورت صنفی بخشی از احکام را داریم که هر کسی در هر صنفی هست، قبل از اینکه وارد شغلش بشود، این احکام را پنج جلسه، هفت جلسه، هفت ساعت وقت بگذارد و یاد بگیرد. با جزئیات مسائلش را یاد بگیرد. و میبخشیم که مسائل عمومی نماز و روزه و بحثهای این شکلی.
ما خیلی امید داریم به این کار. انشاءالله که این کار مورد رضایت امام زمان واقع بشود و این از آن کارهایی است که بهجت، این بحثهایی که اینجا میفرماید: یکی از مصادیقش همین کار تعلیم واجب است. این رفع گرفتاری میکند، گرفتاریهای اقتصادی را هم حل میکند، مشکلات مردم در زندگیشان هم حل میشود. ما وقتی رعایت کردیم حلال و حرام را، خودمان از بسیاری از آسیبها نجات پیدا میکنیم و خود این آموزش دادن و آموزش گرفتن، فرمود: مورد لعن خداست و مورد غضب اهلبیت است کسی که در هفته یک روزش را خالی نمیکند برای اینکه با احکام آشنا بشود، با تکالیفش آشنا بشود. این "یک روز" نه یعنی "یک روز از هفته و یک ساعت پا شود بیاید"؛ یعنی یک روز، یعنی یک روز کامل کاری. اگر هر روز، روزی هشت ساعت کار میکند، ده ساعت کار میکند؛ در هفته باید یک هشت یا ده ساعت، یا شش ساعت هر چقدر روزانه سر کار میرود، یک روز را باید تعطیل کنی. با اختیار خودش. روز جمعه هم روز تعطیلی نیست؛ روز جماعت است. حالا هر روزی، ما خیلی روز تعطیل در اسلام به این نحو نداریم که یک روز روز تعطیل بشود، یعنی همه از همه فارغ بشوند و بروند خانه استراحت کنند. در سیره اهلبیت، در تاریخ ندیدهایم که یک روز روز تعطیلی باشد: بازار تعطیل باشد، مشاغل تعطیل باشد. با خود آدم است دیگر؛ آدم یک روز از هفته، چون عمدتاً در آن ایام شغلها آزاد بود، اگر هم حقوقبگیر دولت بودند، کار ثابت نداشتند. جنگی میکردند و مالیاتی میگرفتند، مالیات میرساندند. اینها کارها دورهای بوده دیگر. پشت میز تا یک ساعت... این یک روزی که گفته شده، یک روز از هفته را آدم باید خالی کند، یک هشت ساعت یا شش ساعت در هفتهاش را بگذارد، هشت ساعت در هفته. این را که بنا هست انشاءالله اقدام بشود همین نحوهی و کار هم راحت است. یعنی هر ساعتی که شخص میتواند، خودش میآید این درس را گوش میدهد. صبح میتواند، ظهر میتواند، عصر میتواند، شب میتواند. این بگیر و ببند ساعت خاصی که در کلاسها هست که همه باید ساعت نه، ساعت هشت بیایند، ساعت فلان... اینها را نداریم در این فضا. بچه شلوغ میکند، این ساعت بچهاش خواب است، آن ساعت بچهاش بیدار است. اینها دیگر خصوصاً برای خانمها، این فضا خیلی فضای خوبی است که کارهای خانه را هم میتوانم. مفصل ما توضیح دادیم، بیست ساعتی در مورد این مدرسه و بحثهای اینجوری صحبت شده. البته پنج ساعتش حذف میشود به دلایلی. پانزده ساعتش انشاءالله که منتشر بشود، توضیحاتش آنجا هست.
خلاصه این نکته، نکته مهم است. آقای بهجت خیلی عنایت داشتند به این تعلیم واجب و حلال و حرام. این تکلیف در تبلیغ؛ این قسمت از تبلیغ دینی، بخشی از تبلیغ همین است و خیلی هم تأکید داشتند روی سیره مرحوم عاشق غلامرضای فقیه یزدی. شبی که از رفقا داشتیم میرفتیم یزد، صحبت میکردیم. گفت که "خیلی گرفتاری دارم، کسری دارم و مشکلات فراوان از جاهای مختلف مشکلاتی برایش پیش آمده بود." چیزی که برخی اساتید به ما فرموده بودند و عرض کردیم، گفتم که "یک ختم قرآن برای عاشق غلامرضا در یزد نیت کن، به ایشان هدیه بده. انشاءالله گرهگشایی میشود." یکی از بزرگان مشهد بود، به بنده فرمود که: "برو آنجا کنار قبر غلامرضا برای من دعا کن، به ایشان بگو به من توجه کن." گفت که: "من میخواهم قرآن حفظ کنم، به ایشان بگو عنایت کند بتوانم قرآن را حفظ کنم." خود ایشان از بزرگان در مشهد. خلاصه، عاشق غلامرضا شخصیت فوقالعادهای است. آقای بهجت خیلی عنایت داشتند به عاشق غلامرضا. غلامرضا معلم بود، یعنی یک روحانی مجتهد حسابی. شاگرد آخوند خراسانی بوده در نجف، مجتهد شده. شاگرد مرحوم استعجاباتی بوده. بسیاری از این بزرگان را شاگردی کرده در حد اجتهاد. یک عالم حسابی و تمامعیار، برمیگردد یزد و مشغول همین امور میشود. با اینکه آنجا میتوانسته مرجعیت کاملی را داشته باشد، میآید و به همین حمد و سوره مردم، آموزش احکام مردم و اینها... کتاب «تندیس پارسایی» زندگینامه این بزرگوار هشتصد صفحه است. کتابی که با اینکه خیلی هم قطور و سنگین بود، زمین نمیتوانستم بگذارم این کتاب را وقتی دست میگرفتم. بس که این کتاب شیرین بود. در ذهنم بود که اصلاً یک دوره بنشینیم و داستانهای کتاب را خیلی سریع مرور بکنیم. همینجور بخوانیم، مطالب در مورد شخصیت ایشان را بگوییم. یکی از رفقا گفتم: "شما میتوانی رمان بنویسی." یکی از دوستانی که رمان در مورد شیخ انصاری نوشته بود، رمان پرفروشی بود. پرسید که: "بعد این چی بنویسم؟ چه پیشنهادی داری؟" گفتم: "زندگی عاشق غلامرضا را اگر بنویسید، خیلی کتاب فوقالعادهای است." زندگی ایشان از جهات مختلف، شخصیت بینظیری است. خیلی در شخصیت ایشان نکته فراوان است. به روستاهای اطراف یزد میرفت، یک مقدار نان خشک و ماست و اینها با خودش برمیداشت، سوار الاغ میشد که طیالارض هم میرفت. و آنجا فقط میایستاد. یکی یکی وضو اینها را درست میکرد، نماز اینها را درست میکرد. داشتی سفری میرفتی، تبلیغ روستای دیگر. در راه ایستاد نماز بخواند، دید یک جوانی وضو را درست بلد نیست. ایستاد این را درست کرد. دید بقیه مثل اینکه درست بلد نیستند. "فلانی را جای من ببرید آن روستا، آنجا در حد احکامشان، وضویشان اینها را بلدند. او را جای من ببرید."
آقای بهجت! ایشان میتوانست شاگردانش، بلکه شاگردان شاگردانش را بفرستد برای این کار. شاگردان شاگردان عاشق غلامرضا اگر میرفتند، مردم آنها را روی سر میگذاشتند. خود عاشق غلامرضا خیلی تعریف میکنند از عاشق غلامرضا: "معجزه خدا و پیغمبر به ما نشان داد." بگویم من هنوز میتوانم از اینها تربیت کنم و بسازم. شخصیت عجیبی بود عاشق غلامرضا. این مرحوم آقای نجفی قوچانی که کتاب «سیاحت شرق» را دارد، آن خاطره معروفی که در کتاب «سیاحت شرق» تعریف میکند، میگوید: "طلبه یزدی، ما با هم هممباحثه بودیم." اول مشهد بود، اصلاً مشهد به دنیا آمده، کوچه شهید نو به دنیا آمد. برمیگردد میرود یزد که مال پدرشان بود آنها، و از آنجا میروند نجف. عرض کنم که بانک... محمود نجفی قوچانی و رفیقش با همدیگر بودند. پیاده راه میافتند. از همین یزد میروند آن موقع. الانش سخت است دیگر. در این کویرها که میرفتند. حالا خاطره زیاد است. من اسم غلامرضا، کتاب و مطالب کتاب اینها را که میافتم... اساتید یزدی فراوانی داشتیم و اینها عاشق عاشق غلامرضا بودند و اینها از عاشق غلامرضا زیاد تعریف میکردند، علاقهمند عاشق غلامرضا بودیم. بالاتر از این که در موردش میگویم تحت تأثیر واقع بشوم... در این مسیر میرفتند یزد و مسیر، مسیر سختی بود و امکانات نبود. تشنه میشوند و بعد دو سه روز دیگر رو به موت میشوند. در این مسیر تب و لرز شدیدی میکند آقای نجفی قوچانی و تا دم مرگ میرود آنجا. شیخ غلامرضا، با اینکه خودش عطش بر او حاکم شده بود و خستگی و فشار و ضعف، از جان و دل مایه میگذارد برای آقای نجفی قوچانی. آقای نجفی قوچانی میگوید: "میمردم و مرا ولم کن، میخواهم بمیرم." او کتک میخورد، همینجور مرا مداوا میکرد. شرمندهام که من چقدر با این شیخ فتاح کردم تا ایشان را دیگر میبرد و به یزد میرساند.
بدنم که نجف میرود، فوقالعادگیهایی داشته. یک وقتی وبا آمده بود در نجف و همه همدیگر را ول کرده بودند. من، عاشق غلامرضا، لباس مردم را، طلبهها را جمع میکرد. خودشان لباس خودشان نمیشستند به خاطر وبا و انتقال ویروس. ایشان لباسها را جمع میکرد تا لباسهای جزئیتر اینها را برمیداشت، میبرد کنار چشمه، کنار نهر در نجف میشست. برمیگرداند تحویل میداد. یک طلبه مریض شد و نه دکتری بود، نه پرستاری برایش بود و نیاز به پرستار داشت. یک سال برایش وقت میگذارد. غلامرضا یک سال درس را تعطیل میکند. خیلی اینها حرف است. ما یک چیزی میگوییم، یک چیزی میشنویم. حجت خدا؛ خدا بخواهد ما را با اینها قیاس بکند، من که وضعم معلوم است جهنم است. ما یک سال درس را تعطیل کرده بودیم برای این طلبه. گفته بود: "پرستار ندارد، من بهش رسیدگی میکنم." بعد یک سال که برگشتم به درس، با اینکه رفقایمان یک سال درس رفته بودند، کار کرده بودند، دیدم از اینها عقب که نیستم، خیلی هم جلوترم. خدا دروازههای علم و معرفت را به روی ایشان باز کرده بود از جای دیگری. وقتی از دنیا رفت، یهودیها در یزد چند تا مدرسه ختم گرفتند. یهودیها، زرتشتیها ختم گرفتند. در محل عبادت اینها، اصلاً مسلمان را راه نمیدهند برای یک مجتهد شیعه. میگفتند که ما در زمان قحطی علمای خودمان به دادمان نرسیدند، عاشق غلامرضا بود که برایمان آرد آورد، به داد ما رسید. ببینید! اینها میشوند نماینده دین، سرباز امام زمان. چهره پیغمبر را مردم در این شخصیتها میبینند. که بعد از ایشان، سیدجواد حیدری را که ما زیارت کرده بودیم این بزرگوار را بعد از عاشق غلامرضا، ایشان بود برای مردم یزد. ایشان هم فوقالعاده بود. خدا رحمت کند این بزرگوار را و هر دو بزرگوار. خیلی رمز موفقیت غلامرضا همین تبلیغ بیریا و خالصانه است. با یک عشقی، با یک سوز.
در بین علما همین دو نفر را سراغ داریم: یکی عاشق غلامرضا را، یکی مرحوم شیخ عباس تربتی که در حرم دفن است. نمیدانم اسم ایشان را شنیدهاید، میشناسید که آقازاده ایشان مرحوم آقای راشد بود که منبری معروفی بودند قبل انقلابی. حسینعلی راشد تربتی هم که در صحن آزادی دفن است. راه میافتند در روستاها میروند برای تبلیغ. تشرفاتی در این مسیر برایشان حاصل میشد؛ هم مرحوم عاشق غلامرضا، هم مرحوم تربتی. هر دو این بزرگوار در این مسیر تشرفاتی داشتند خدمت امام زمان، به خاطر همین کاری که میکردند و مورد عنایت امام زمان بود. این کار.
میفرماید مرحوم عاشق غلامرضا یزدی (رحمتالله علیه)، عالم حسابی و خیلی بزرگوار بود که به دهات اطراف و دوردست میرفت. از حاج آقا حسین قمی نقل شده که فرمودند: "از منبر دو نفر میشود استفاده کرد که یکی عاشق غلامرضا است." منبر هم منبر حسابی میرفت. مطالب ساده نبود. یعنی قشنگ یک مطلب جا افتاده و عالی. خود ایشان در سطح بسیار بالای علمی و مطالب هم پر بود. کتابهای علمی که شنیده بشود. آقای بهجت اصرار داشتند به شاگردان و اطرافیان "کتابها را چاپ بکنیم." کلی مطلب علمی نو دارد عاشق غلامرضا. یعنی علما، در سطح علما ایشان تولیدات برجسته داشت. بعد میآمد تا جزئیترین سطح، عموم ایشان کار میکرد. با بچه و نوجوان و پیرمرد و تک تک ارتباط میگرفت. تشییع جنازه ایشان یکی از تشییع جنازههای بینظیر در طول تاریخ است که به نظرم هشتاد کیلومتر مردم پیادهروی کرده بودند. چند روز طول کشیده بود. شهر به شهر میبردند. حالا آن کتاب «تندیس پارسایی» را باید بخوانید. خیلی اینها فوقالعاده است.
باور آدم باورش نمیشود. الان در این زمانه ما که بعضی از این مسئولین ولنگار بیخیال فاسد را آدم میبیند، مثل چی دروغ میگویند. اینها هم عمامه سر گذاشتهاند. نماینده دین بودند... آدم باورش نمیآید که از آنجا به اینجا رسیدیم. از آنها به اینها رسیدهایم. خدا ما را نجات بدهد.
بنده هم یک منبر ایشان را دیدم. ایشان نان جو، ماست با خود برمیداشت و به آبادیها میرفت و قرائت نماز و مسائل مهم را به مردم یاد میداد و بعد به آبادی و ده دیگر میرفت و همواره در حال گردش بود. ایشان از علمای بزرگ زمان خود بود ولی چنین برنامهای داشت. طلبه اگر بااخلاص باشد، «مغنیخوان» هم میتواند این کار را انجام بدهد. این هم یک نکتهای است. بعضی فکر میکنند برای تبلیغ میگویند: "تا مجتهد نشدی، تبلیغ نرو." حرف بیربط و غلط. «مغنیخوان»؛ طلبهای که هنوز وارد کمترین سطح فقه و اصول نشده، طلبه ابتدایی را میگویند طلبه مغنیخوان. در ادبیات عرب میخواند. هنوز دارد مبتدا و خبر و فعل و فاعل و اینها را یاد میگیرد.
اخوی سیدجواد حیدری، آ سید علیرضا که الان در یزد هستند، خودشان هم حفظ بکند. حالا یا خود ایشان به بنده فرمود یا جایی از ایشان خواندم. "اول پایه دوم اینها مثلاً طلبگی بودم. سال اول دوم طلبگی بودم. عاشق غلامرضا به بنده اصرار کرد باید بروی." حالا ظاهراً میلاد حضرت زهرا بوده یا شهادت حضرت زهرا بوده، "خود ایشان دیدم برای من عمامهای تهیه کرده. عمامه آمد سر من گذاشت، مرا فرستاد تبلیغ. از همان سنین کم…" که دوازده سالگی چقدر مثلاً طلبه میشدند؟ دو سال هم خوانده بوده، چهارده پانزده سالش بوده. ایشان گفته: "مردم لازم دارند، باید بروی." از اینکه سن و سال و این بحثها مهم نیست، یک مایههای دیگری میخواهد. البته مناسب نیست. زمان هم عوض شده، مردم هم عوض شدهاند. سطح دانش مردم، سطح توقعات مردم. کارها سختتر شده است. در کار تبلیغ سختپسندتر شدهاند مردم. یک زمانی مردم با علما ارتباط نداشتند. الان در این فضای مجازی بهترین کلاسها و بهترین درسها و بهترین سخنرانیها همه هست، دیگر کسی آن سخنران مسجد و محل و هیئت و اینها بهش نمیچسبد. اصلاً احساس نیاز نمیکند که اینجا گوش بدهد یک ساعت را. میگذارد فلان سخنرانی را در فضای مجازی گوش میدهد. کار سختتر شد، ولی اصل این کار... این در آن بحثی نیست که باید طلبه خودش را از آن سنین کم... نه طلبه، همه ما الان. همه افرادی هم که در این جلسه حاضرند، ولو طلبه هم نباشند. اینها چون انس با معارف الهی و معارف دین دارند، اینها وظیفه دارند. زمان پیغمبر که طلبگی و این عنوانها نبود. هر که چیزی یاد میگرفت وظیفه داشت به ده نفر، پنج نفر دیگر یاد بدهد. وظیفه همه ماست تبلیغ. مغنیخوان هم اگر باشد وظیفهاش این است. مغنیخوان هم اگر باشد، اخلاص داشته باشد، صلاح نفس داشته باشد، باطن پاک، در حد خودش اثرگذار است. وظیفه داریم.
و نکته بعدی اینکه آقای بهجت باز یکی از سؤالات و شبهاتی که اینجا هست، این است که ما خودمان اهل عمل نیستیم یا مثلاً امثال بنده که مینشینیم اینجا حرف میزنیم، معاذالله مبتلا به گناه هم هستیم. آلودگیهای اخلاقی هم داریم. بنده اگر بخواهم به وضع خودم نگاه بکنم، باید آلمانی بگیرم! هیچی نباید بگویم. آلودگی در باطن ما هست که دیگر به این چیزها نمیرسد که بخواهیم حرفی بزنیم. اگر آدم در خودش احساس صلاح نمیکند، در چیزی احساس میکند اهل عمل نیست، آن بخشهایی که مربوط به عمل است لازم نیست بگوید. آن بخشهایی که علمی است بگوید. آیا علمیات داریم یا عملیات؟ فضایل اهلبیت، اهلبیت را اثبات بکند. بحثهای اعتقادی را بگوید. اینها که دیگر عمل نیست. بله. بنده اگر نماز شب نمیخوانم، از نماز شب بخوانم این خیلی جالب نیست. اثری هم ندارد. البته برخی اساتید میفرمودند: این را هم بگویید. این هم باز یک نکته دیگر است. میفرمودند که حتی اگر نماز شب نمیخوانی، بگو تا آن گفتن دغدغه برایت ایجاد کند که بخوانی و وقتی تو میگویی، به واسطه گفتن تو ده نفر میخوانند. آن نور نماز آن ده نفر باعث میشود تو هم بنا نداری یک کاری را انجام بدهی. اینجا گفتنش نفاق است: «لم تقولون ما لا تفعلون.» یک وقت بنا دارد، سستیهایی دارد. اینجا گفتن خود آدم را به حرکت میاندازد. حالا همان را هم اگر آدم نمیخواهد بگوید چون اهل عمل نیست، خب بروید سراغ مسائل عملی نیست. در مورد فضایل اهلبیت، کرامات اهلبیت، مناظرههایی که بوده. کتاب «شبهای پیشاور». «شبهای پیشاور» کتاب عملی نیست که کسی نمیتواند بگوید من کتاب «شبهای پیشاور» را خواندهام، هنوز توفیق عمل پیدا نکردهام. کتاب اعتقادی مناظرهای بوده که برخی بزرگان، مرحوم سلطان الواعظین، ایشان با اهل سنت و وهابیها و اینها داشته. خیلی هم جذاب و فوقالعاده. البته باز این فضای کتاب فضای قدیمیه، یعنی مال صد سال پیش است. باز بهروز شدهتر از اینها. کتابهایی که از زندگینامه شهدا، احوالات شهدا اینها را آدم بیاید نقل بکند برای مردم. خوبیهای بزرگان... آنکه من خودم اهل عملش نیستم، لزومی ندارد در مورد کنترل زبان و کنترل چشم خدا توفیق این حال را به ما عنایت بفرما، مراقبه نیستم. خب لزومی ندارد بیایم بگویم. مگر اینکه بگویم برای اینکه خودم اهل باشم. ولی بحثهای دیگری که مربوط به عمل نیست، بحثهای اخلاقی لزوماً نیست. بحثهای اعتقادی. اینجا هم هزار و یک مشکل و ماجرا داریم. بحثهای اعتقادی حسابی میلنگیم؛ هم خودمان، هم مردم ریز و درشت. یکی میگوید: "آقا، ما اصلاً معادی نداریم." "هر که هست این تناسخ است. آدم میمیرد میرود روحش توی جسد دیگر برمیگردد. آدمهایی که خوب بودند برمیگردند، روحشان میآید توی جسد پولدارها. آدمهایی که بد بودند، روحشان برمیگردد توی جسد بیپولها." حرف، حرف خیلی مزخرف و خندهدار و مسخره. خب بعد خود اینها که میمیرند از کجا تناسخ بوده؟ یعنی تا کیها بوده که اینها بودند بعد رفتند برگشتند؟ جسد اینها فقط یک نسل. خدا اینجور خلق کرده که اینها برگردند روحشان توی اینها. بعد اینها دیگر همینجور برگشتیهای آنها. این قاعدهاش چه جور است که بعد کدام انسان آخرش قرار شد برگردد یا برنگردد؟ برگردد همه باید برگردند. اگه قرار است که برنگردد چطور آن اولیها برگشتند؟ جواب ابتداییاش است و بحثهای فلسفی هم دارد که اساساً چیزی از قوه به فعلیت وقتی میرسد، دوباره برنمیگردد فعل به قوه تبدیل بشود. هیچ وقت هستهای که سیر قوه به فعلیت. و پاسخهای دیگری که ده بیست تا پاسخ دارد تناسخ. همین ساده است. از استاد دانشگاه درگیر این شبهه است و قبول دارد تناسخ. فیلمهای فراوانی برای ساختن. بازیهای فکری و بازیهای کامپیوتری و ژاپنیها حسابی روش کار میکنند، هندیها روش کار میکنند. غرب رو گرفته، قانون جذب را گرفته. در قانون جذب میگوید که تو اگر یک بخشی از قانون جذب این است: اراده که میکنی خوبیها را جذب بکنی اینها... اگر اینجا جذب نکردی، بعد که مردی باز برمیگردی. یک زندگی خوبی را در این... دبیرستانی آدم مینشیند این حرف را میشنود، در دانشجوها مینشیند این حرف را میشنود. گاهی طلبه همین شبهه را دارد. یک شبهه واضحی که مسخره است اصلاً این حرف. کسی هم پاسخ نمیدهد. در حوزه فروش کار جدی نمیشود. دانشگاه، مدرسه دنبال همینیم که انشاءالله بحثهای این شکلی پاسخ پیدا کند. این شبهات این شکلی. خلاصه همین را هم آدم یاد بگیرد بیاید یاد بدهد، این میشود تبلیغ. چه تبلیغی بالاتر از یک شبهه از یک نفر آدم برطرف میکند، یک نفر را احیا میکند.
این پزشکها دارند جهاد میکنند، پرستارها جهاد میکنند. یک نفری که کرونا گرفته را مداوا میکنند، برمیگردانند. خدا خیرشان بدهد. کارشان هم درست است. ما هم در دایره مخاطبین، در فضای مجازیمان تعداد بسیاری از مخاطبینمان روزانه کادر درمان و پزشکی و پرستاری و اینها هستند که خدا قوتشان هم به همهشان. ولی کار پزشک کجا که این تن پنجاه ساله چهل ساله را مداوا میکند و احیا میکند. تعبیر یکی از اساتید میفرمود: "اگر ما یک روزی در مملکتمان پزشک مسلمان نداشتیم چهکار میکنیم؟" میگویند از کشورهای دیگر میآیند. زمان جنگ همین کار را کردیم. از کشورهای آفریقایی و آسیای شرقی و اینها پزشک آوردیم. ولی اگر طبیب روح نداشتیم چهکار کنیم؟ طبیب جسم کار چهل، پنجاه ساله. یعنی اثر کارش چهل سال، پنجاه سال. آخرین. خاک، همان هم خیلی خوب است. همان هم خیلی ارزش دارد. طبیب روح ابد یک آدم را میسازد. یک ویروسی که تا ابد میتواند یک نفر را گرفتار بکند، ازش برمیدارد. این طبیب روح احیا میکند: «من احیها فکانما احی الناس جمیعا.» کار احیا این جلسات امام حسین و منبر و تبلیغ و این دم و دستگاه این تشکیلات برای احیای ماست. برای حی... فرمودند که: «احیوا امرنا فی ذالک احیا قلوبکم.» شما دور هم جمع بشوید، معارف ما را زنده کنید، خودتان زنده میشوید. امام صادق اصرار دارند این جلسات را برگزار کنید، بنشینید، حدیث ما را بگویید، فضایل ما را بگویید، مصائب ما را به خاطر اینکه زنده میشوید. حیات شما بنده با این است. تبلیغ کارش زنده کردن مردم است. هم آدم خودش زنده میشود، هم دیگران را زنده میکند. حیات پیدا میکند. وظیفه داریم هر کداممان در زنده کردن دیگران، هم زنده کردن خودمان، همان میزانی که یاد گرفتیم بهره داریم، باید به بقیه برسانیم و تلاش بکنیم. آدم خودش بیانی دارد، استدلالی دارد، خودش وارد گفتگو میشود. یک وقت این را ندارد. حامل اینکه میتواند باشد، واسطه باشد. یک صوتی به یکی برسد، یک کتابی به یکی برسد. حمایت مالی میتواند بکند از یک مجموعه افرادی که دارند کار میکنند. حمایت مالی نمیتواند بکند، حمایت کاری میتواند بکند. "من در توانم روزی دو ساعت کار کردن این شکلی است." میتوانم صوتی پیاده کنم، فایلی را ویرایش کنم، تدوین بکنم، این کار را بکنم، آن کار را بکنم. اینها همه مصادیق کاری است که ماها میتوانیم انجام بدهیم. اگر کم بگذاریم این خذلان حق است. یعنی حق را شما مظلومیتش را دیدی. دیدی نیاز به یاری دارد، رها کردی. این با تنها گذاشتن امام حسین. خذلان حق. شما ظهر عاشورا آنجا بوده باشی. امام حسین طلب کمک کند، جواب ندهی. الان اینجا این انتقال معارف، تبیین معارف نیاز به کمک دارد، نصرت میخواهد. آدم از دستش کمک برمیآید، انجام نمیدهد. بعضیها آدم این را میبیند متأسفانه. همهچیز را من و تو شرطی میکنند یا به پول یا به اسم. "اگر پولش را ندهی، اگر اسمم را نگیری." مثل اینکه امام حسین از شما کمک بخواهد. پول میدهید و هر شمشیری انقدر. اسم آنجا میزنید: «نا کنا معکم.» میگوییم آخرش این حرفها بخواهد ازش دربیاید که خیلی با مصیبتها متأسفانه زیاد هم میبینیم. فراوان میبینیم افراد این مجموعه که درخواست کمک کردهاند در یک فراخوان، یکهو صد نفر از عزیزان اذان تحصیلکرده ما، برخیشان دانشگاه مونترال کانادا، دکترا. گفتند ما حاضریم انقدر وقت بگذاریم برای کارهای مجموعه رایگان. آدم این اخلاص و این صفا و این جدیت و اهتمام را میبیند. مثل ایشان البته زیاد داریم. عزیزانی که همین الان دارند کار میکنند، فعالیت میکنند، مخلصانه که دست تک تک اینها را میبوسیم. با اخلاص و فداکاری و گمنامی. ای کاش ما جای آنها بودیم، آنها جای ما بودند. یعنی کار به اسم ما دارد دیده میشود، به اسم ما شنیده میشود. در حالی که آنها دارند زحمت میکشند. ای کاش برعکس. چون ثواب مال آنهاست، وزر و وبالش مال ما. خلاصه اینها نصرت حق است. شخص بنده و اسم بنده و اینها ندارد. اگر یکجایی یک حرف ظاهراً درستی دارد زده میشود که میتواند گره را از ذهن کسی باز بکند، مسئله کسی را حل بکند، دیدگاه کسی را عوض بکند، خط کسی، قلب کسی را متحول بکند. به هر میزانی که بنده بتوانم سهم داشته باشم در این کار با پولم، با توانم، با آبروم، با سفارشم، وقتی که میگذارم به هر نحوی، این میشود کمک. این میشود نصرت. خدا هم البته برکتش را هم در دنیا به آدم میدهد، هم در آخرت میدهد. آدم میبیند کارهای این شکلی که ظاهراً اجر و مزد و جایگاهی هم ندارد، به چشم کسی هم نمیآید. انقدر گاهی در چشم خدا و اهلبیت اینها بزرگ و پرفروغ و محل عنایت است که بنده خاطرهای در آن جلسات نقل کردم که چرا منتشر میشود.
که یک آقایی رفته بود کرمانشاه، میخواست برگردد. خواب امام زمان. حضرت فرمودند: "من گله دارم از این آقایونی که در قم و جاهای دیگر میمانند و این شهرهای کوچک و شهرهایی که از جهت آب و هوایی جایگاه خوبی ندارد، اینها را رها کردهاند. اگر هم جایی بروند مثلاً شهرهای خوش آب و هوا و اینهاست. به کی سپردید مردم را؟ مردم مستعدی که گاهی یک عالم ربانی میآید، وضع آن شهر کامل عوض میشود." جوانهای مستعد، خانوادههای مستعد. مردم مذهبی، مؤمن. شما ببینید در این کوران جنگ اعتقادی که الان از زمین و آسمان میزنند - که در جنگ نظامی یک پدافندی هست، یک دفاعی هست - در جنگ اعتقادی الان همان را هم نداریم. یعنی آنکه باید مدافع ما باشد خودش دارد سر ما را میبُرد. از زمین و زمان با این فضای مجازی، رسانهها، این فضای فکری و فرهنگی جامعه و شبهات و مشکلات اقتصادی و اشتباهات خودمان و با اینها… شما میبینید هنوز وضعیت دینداری در این وضعیت کرونا. هیئتها را دیدید امسال؟ جمعیتها را دیدید؟ خمسهایی که مردم میدهند؟ کتابهایی که هنوز پرفروشترین کتابهای این مملکت کتابهای... هنوز که هنوز است در این وضعیت پرفروشترین کتابهای مملکت کتابهای مذهبی است. یعنی طرف چهل تومان، پنجاه تومان با این وضع اقتصادی پول میدهد یک کتاب دویست صفحهای را میگیرد، بخواند. موضوع و مضمون مذهبی. پرطرفدارترین مباحث هنوز بحثهای عرفانی و اخلاقی و معنوی است. مردم به شدت مستعد اند و ما گردنمان بدجور گیر است. ماهایی که کمکاری کردیم در این مسائل. این آدمها که مستعد بودند، کنار ما بودند، بغل ما بودند.
یک وقتی این را بنده زیاد گفتم. این بخش را عرض کردم، چون بخش مهمی است. آرام آرام میخوانیم، کم میخوانیم. چون حرف زیاد میشود. ما مدرسه راهنمایی که بودیم، حالا منطقهاش را بگویم، منطقه عظیمیه کرج بود. که مثلاً ما خودمان جنوب کرج زندگی میکردیم. مدرسهی خوبی آن موقع مثلاً گفته بودند اینجا مدرسه خوبی است، شمال شهر کرج، بالای شهر کرج. برو ثبت نام کرده بودند ما مثلاً اول راهنمایی که بودیم، روزی چهل دقیقه فقط راه رفتنمان تا مدرسه و چهل دقیقه هم راه برگشت. نیم ساعت، چهل دقیقه راه رفت و برگشت. هر رفت و برگشتی با آن سن کممان، که خستگیاش را هنوز نه خودم احساس میکنم، خستگی که این مسافت زیاد میرفتی میآمدی. مدرسه بود که به نسبت، حالا بحث علمی و اینها... در مدرسه مثلاً ما حالا باز نمازخانه آن مدرسهمان بهتر. ما یک علاقه داشتیم به مداحی و قرائت قرآن و اینها از بچگی. قرآن میخواندیم و نوحه میخواندیم و در هیئتها میرفتیم و اینها. دنبال یک نفر بودیم که در مدرسه، در آن فضا، جو بدی که آنجا بود و همه مسخره میکردند آدمهای مؤمن و مذهبی و اینها را. در آن جو باید دنبال این بودیم که یک مذهبی بیاید. اصلاً نمیخواستیم با ما کار بکند، فقط بیاید یک لبخند به ما بزند. این ما را بکشد ببرد که ما جرئت…
یک بنده خدایی بود در مدرسه ما مثلاً سوم (ما اول بودیم). این پسر مؤمنی بود، علی الظاهر قرائت قرآن میکرد در مدرسه. خب ما جرئت نمیکردیم قرآن بخوانیم، چون میزدند ما را، نابودمان میکردند اگر قرآن میخواندیم. قرآن میخواند و بعضی وقتها مداحی پخش میکرد در زنگ، مثلاً محرم و صفر و اینها. من همیشه دنبال این بودم که این یکبار بیاید به من بگوید سلام. من با این بروم، قید این رفقا را بزنم. که این یک دری باز... یک اردوی قم و جمکران بود. ما به عشق همین آقا آمدیم ثبتنام کردیم. در اتوبوس ایشان صندلی آنور نشسته بود. من صندلی اینورش نشستم. از کرج تا جمکران من کنار این نشستم که این یک کلمه با من حرف بزند، من با این رفیق بشوم. رفتیم و برگشتیم. یک کلمه حرف نزد. آن یکی هم ما را بردند تا اول دبیرستان که ما که انقدر آدم بیعرضه و احمق این بغل دستت نشسته بود، یک کلمه حرف میزدی، یک سلام، یک محبت، یک لبخند. دانشگاه میآید میرود، نمازش را میخواند، برمیگردد. فکر میکند باید بیایند با او حرف بزنند. فردوسی. گاهی در طیف مقابلمان، که اینها را رقیب میدانستند، همین الان یکی از این بچههایی که اینجا فعالیتها را انجام میدهد و همین الان هم میخواهد بیاید، این جزو طیف مقابل سیاسی ما بود. طیف مقابل سیاسی و فکری ما که مثلاً بچهها اینها را رقیب میدانستند. مثلاً فلان طیف دانشگاه. این رفیقمان آنقدری که حالا ما که کاری نکردیم، اینها از خوبی خودشان و پدر مرحومشان و صفای باطن خودشان، گفتوگو، رفاقت و اینها ممنونم. موضوعات مربوط به ازدواج و حالا بعضیها مثلاً دوستدختری دارند میخواهند بگیرند، از این بحثهای این شکلی، از همین فضاها با چه میدانم؟ بازی کردن و شوخی کردن و اردو رفتن و تفریح کردن و با هم چای خوردن و شیرینی خوردن و پیتزا خوردن، از اینها. بعضی از این رفقا الان اینجا مشغول فعالیتند و حسابی افتادهاند توی کار فرهنگی و با یک عشق و یک... که آدم نگاه میکند من خودم اصلاً دلم میریزد وقتی نگاه میکنم. بعضی از رفقا مثلاً دو سال پیش در چه فضایی بودند. غبطه میخورم که خدایا تو اینها جلوی چشم تو دو سال. آدم چقدر میتواند رشد بکند و تو هیچی نشدی. تو و آدم غبطه میخورد به اینکه چقدر دیگران بودند که میشد از این اتفاقات بیفتد، کاری نکرده. متضاد دانشگاه از جوان اهل سنت داشتیم که در ارتباط بود. میآمد مسائلش را مطرح میکرد. وقتی که امیرکبیر بودیم از آتئیست و بیخدا و شیطانپرست بود که کره زمین پنج نفر کلاً قبول دارم. محبت داشت به ما. نمیدانم رو چه حسابی بود. یکی از آن پنج تا خودکشی کرده بود.
ماجراهای مفصلی داشتیم. چقدر از اینهایی که درگیر اعتیاد پیام داده بود که ما هر وقت از این فضا تعداد زیادی داشتیم از این افراد. مواد را ترک کردند، مسائل دیگری داشتند. آلودگیهایی داشتند. مشاغلی که از راه آلودگیهای پول درمیآوردند. تعطیل. همهاش لطف خداست. شرمنده محبت خدا از یک دیوار وقتی که اثر تولید میکند دارد قدرتنمایی میکند، هیچ وقت از این عرض، غرض این است که خدا دارد نشان میدهد به ماها که چقدر ماها کار میتوانستیم بکنیم. خدا مترسک. اگر وایمیستاد همانجا چقدر اتفاق میافتاد. چقدر مسائلی رقم میخورد و چه قدر وضع زندگیشان عوض شده به خاطر اینکه همان یک مترسک آنجا نبوده. مترسکها را میگذارند توی مزرعهها. مترسک کاری نمیکند. باد میآید فقط این پیرهنش تکان میخورد. ما مترسک خداییم دیگر. یک بادی میآید خدای متعال. اینها مسئولیتهایی است که گردن ماست. ما وظیفه داریم. خدای متعال سؤال میکند: "فامیل شما این بود؟ تو محله شما این بود؟ تو همسایه شما این بود؟ تو کلاس شما این بود؟" با این دو کلمه حرف میزدی.
در اتوبوس یکی از رفقا (خدا حفظش کند) در اتوبوس هیچ وقت صندلی تکنفره نمینشیند. همیشه صندلی دونفره که بغلش خالی باشد برای اینکه یک نفر بیاید بغلش بنشیند باهاش حرف بزند، ارتباط بگیرد. معمولاً اینها که مینشینند شمارشان را میگیرم. چهار هزار تومان! پنج هزار تا شماره دارم. اسنپ مرا میآورد شمارش را نگه میدارم. موتور مرا سوار کن، شمارشان. بعداً به یک مناسبتی پیام میدهم. حال آدم ریشو. بعضی وقتها ما اسنپ سوار. امثال شماها اینجا مینشینند، مثلاً در تهران که حالا یک فضای فوقالعاده است. یک ساعت مسیر، تک و تنها با راننده اسنپ میتوانی حرف بزنی. ظرفیت تبلیغ یک ساعت. اینها مینشینند. یک کلمه با ما حرف نمیزنند. "این روحانی اینجا نشسته. من آمادهام برای حرف زدن، برای درد دل کردن." گرههایی از اینها باز میشود، مسائلی حل میشود. یک خطی نشان داده میشود. ما مسئولیت داریم. این فقیه عارفی که معروف بود به عزلت، آقای بهجت، مثل عاشق غلامرضاها باید... میفرماید که اینها را خدا قیاس میکند و ما را با اینها میسنجد که جلوتر بهش میرسیم انشاءالله. مطلبی یک صفحه دیگر بخوانم. جلسهی امروزمان تمام بشود.
میفرمایند که: "میرزا محمدحسن شیرازی بزرگ، میرزای شیرازی صاحب فتوای طلاب غیرمستعد را که تشخیص میدادند اهل اجتهاد نیستند، وقتی جامع المقدمات و رساله عملیه را یاد میگرفتند برای ارشاد و تعلیم مسائل و اصلاح قرائت نماز مردم به محلهای خودشان با خیلی از طلبهها استعداد ندارند. برای چه ما اینها را باید معطل کنیم؟ ده سال، بیست سال. این سه چهار سال بحثهای کلیاش را یاد بگیرد، گلیم خودش را از آب بیرون بتواند بکشد." شاید بشود گفت بسیاری از طلبهها اصلاً میل به اجتهاد ندارند. شاید هشتاد درصد طلبهها اصلاً نمیخواهند مجتهد بشوند. باز خیلی از این هشتاد درصد واقعاً استعدادی ندارند. از طلبگی ده درصد، بیست درصد شاید اینجوری باشد. واقعاً اصلاً استعداد اجتهاد ندارند. اینها را یک مداوای سر یا آمادگی سرپایی بفرستید بروند سراغ این همه کاری که روی زمین مانده. بهجز قرآن مردم یاد بدهند، قرائت قرآن مردم. تو هم مدرسهای برو. فقط به این بچههایی که تازه بالغ شدند. ما الان در مشهد چند تا مدرسه ابتدایی داریم. هزار، هزار تا طلبه میخواهیم. فقط بیایند مدرسه ابتدایی. بچهها را یاد بدهند نماز و روزه و وضو و بحثهای ابتدایی. کوچکترین کارهایی که ما میتوانیم انجام بدهیم که روی زمین مانده است تا کارهای بزرگتر آن. کسی اصلاً در هر حال تعلیمات عوام و ایتام آل محمد (صلواتالله علیهم اجمعین) را به کی سپردهاند؟ مگر نگفتند اینها یتیم؟ «ذالک الذی یدع الیتیم.» سوره ماعون چی فرمود؟ دین را تکذیب میکند. کی دین را تکذیب میکند؟ «فذلک الذی یدع الیتیم.» اینی که یتیم را ول کرده، این خدا را قبول ندارد، دین را تکذیب میکند. بعد فرمود یکی از اقسام یتیم کیست؟ ایتام آل پیغمبر. از پدرشان که امام زمان باشد منقطعند، محرومند. باید به اینها رسیدگی بشود. یک وقت کسی پدر مادی، صلبی، دنیاییاش را از دست میدهد. این گرفتار همین نان مادی است. باید به او رساند. اینکه آنقدر اهمیت دارد نانی که برای خدا اصلاً ارزش ندارد. دنیایی که برای خدا مفت نمیارزد. در این بحث دنیایی میگوید که این کار را اگر نکنی، دین را تکذیب کردی. آن معنا و ابدیتی که همهچیز برای خدا همان است، آن را اگر کسی رها کند و ول کند، آن چیست؟ کسی نمیتواند بگوید من متدینم و این عوام، ایتام آل پیغمبر را رها کند. پایین دستیها را رها کردی، بالا دست هم تو را رها کرده. میگوید: "چرا من دعا میکنم امام زمان جواب نمیدهد؟" تو مگر جواب این پایینیها را میدهی؟ مرور میکنم، تنم واقعاً میلرزد، مو به تن که گاهی یک سؤال میآیند از آدم میکنند. آدم جواب ندهد. میتوانی؟ حالا ما که واقعاً مشغله زیاد و تعداد سؤالات زیاد و حجم مراجعه زیاد است، واقعاً نمیرسیم. خدا کند که جواب قانعکنندهای باشد. در درگاه الهی بتونیم حجت داشته باشیم، بتونیم این را بگوییم. وگرنه اگر یک نمونهاش، یک دانهاش جوری بوده که آدم میتوانست جواب بدهد و نداده باشد، ما خیلی بیچاره میشویم. خیلی تنها. اینها را به کی سپردند؟ ایتام را به کی سپردند؟ کی متکفل کار ایتام است؟ کی رسیدگی به این ایتام میکند؟ این ایتام فکری و معنوی. مادی را نگاه میکنی میبینی شده کودک کار و بزهکاری اجتماعی و قتل انجام میدهد، دزدی انجام. آنجا خودش را نشان میدهد. این یتیم معنوی خودش را نشان نمیدهد.
خدا شاهد است این فضای مجازی هر وقت میروم، قلبم میگیرد. صفحات افراد مشهور. خیلی درگیر این مسائل اینجوری نیستیم، دایره مخاطبینمان عمدتاً کسانیاند که یک آشنایی دارند و یک انسی. ولی اینهایی که مثلاً یک روحانی انقلابی، یک شخصیت ... صفحهای که دارد در فضای مجازی. این کامنتهای زیرش را دیشب یکی از این رفقای ما. آدم این حجم بیتقوایی، بیپروایی، دریدهگویی، لجنپراکنی، نفرتپراکنی، بیسوادی. این حجم که میبیند تنش میلرزد. مردم جامعه که تازه آمدهای توی صفحه یک روحانی، یعنی برایش این مسئله مهم بوده که این صفحه را باز کرده، بعد آمده مطلب او را خوانده، بعد آمده کامنت گذاشته. طیف وسیعی، فقط همانجا اینجا نمیآید. بعد کی موظف است که این یتیم فکری؟ حالا آن یتیم مالی خودش ادعایی ندارد. پذیرش هم دارد، خوشحال هم میشود وقتی یک چیزی بهش میگویی. این یتیم فکری نه مدعی است، تأمینت کند. یتیم فکری را کی موظف است نسبت؟ کی باید به اینها رسیدگی کند؟ کیها به داد اینها برسند؟
یک جوانی در کرج، ما از این خاطرات خیلی گفتم. ما شانزده سالمان، پانزده و خردهای سالمان که طلبه شده بودیم. این ماجرا مال شانزده سالگی، که هنوز کرج بودیم. بعد شانزده سالم. یک مغازهای بود توی همان پاساژی که پدر ما مغازه داشت. یکی از اینها قبلاً شاگرد پدر ما بود که رفته بود یک مغازهای آنورتر دستش اینجور یک آهنگ خیلی ناجوری گذاشته بود. یک جملهای از «معمای صفایی» (بنده مرحوم را خوانده بودم): "حیف تو نیست اینها را گوش میدهی؟ ببین خودت را داری کجا مصرف میکنی؟ کجا خرج میکنی؟" مغازه این رفیق سابقمان. گفتم: "حیف تو نیست اینها را گوش میکنی؟" شانزده، هفده سالمان بود. آن بابا بیست و خردهای سال. گمان کامل قطع کرد و یکی دو روز بعد مرا دید، "حرف تو در من اثر گذاشت. برنامه بگذاریم بریم حرم حضرت عبدالعظیم، شاه عبدالعظیم. بریم هفتهای یکبار، دو هفته یکبار." حالا بنا بود برویم، نشد. گفت: "شماها به ما یک چیزی یاد ندادید." حالا آن موقع من شانزده، هفده سالمان (همهاش تقصیر شماست). "اگر خود شماها برای ما وقت میگذاشتید، به ما یاد میدادی... چهکار باید بکنیم؟ چهکار نباید بکنیم؟" همین مسجد. آن موقع آنجایی که بودیم، بیرون پاساژ، روبهرویش مسجد بزرگی بود که خیلی هم بهش رسیدهاند. خرج کلانی کرده بودند، ولی از جهت محتوا صفر بود آن مسجد. نه جلسه، نه سخنرانی، هیچی. فقط همین. خرج کاشی و گنبد و گلدسته و لوستر. فقط لوسترش آن موقع چند میلیون هزینه. الان فکر کنم فقط سیصد، چهارصد میلیون پول اوست. گفتش که: "همین مسجد اگر صبحها به من احکام کاسبی یاد بدهند، من با کله میروم." اصلاً قیافهاش را شما نگاه میکردی. موهای ژلزده و صورت. زنجیر گردن. "همینجا اگر باشم، من خودم میروم. تقصیر شماهاست." به ما چیزی یاد... جواب... و ما چند میلیون از اینها داریم که بعداً یقه ما را میگیرد. "به کی سپردید؟" امام زمان قائل شدهاند. به پشتوانه چی؟ به پشتوانه این، حرف مهمی استها. عرض میکنم این نه فقط مال آقایان است، نه فقط مال روحانیون است، نه فقط مال مجتهدین است، همهی ماست. مگر رسیدگی به ایتام فقط کار کمیته امداد است؟ کمیته امداد بیش از همه وظیفه دارد، در جهیزیهاش مانده، باید چهکار کنیم؟ بیمحلی کنیم؟ بریم؟ «کذالک الذی یدع الیتیم.»
اعراب بادیهنشین که دارایی نداشتند تا از یک روحانی جهت تبلیغ احکام دعوت و پذیرایی کنند، برای پرسوجو جستوخیز میکردند. رکوع به جا... عالمی که در قم نماز اقامه میکرد و احکام بیان میکرد، میگفت: "خیلی جالب است. از مردم محل و اهل مسجد یک پول هم نمیرسد، ولی هر وقت به آن مسجد میروم، از جاهای دیگر حواله و هر وقت تا میروم، قطع میشود." تجربیات اینجا هست که اگر میگفتم واقعاً از شدت تعجب انگشت به دهان. خود ماها تجربه. یعنی قشنگ میبینی یکی دیگر دارد اداره میکند. فقط هم با همین انگیزه که اینجایی که میخواهم با چی باید باشی؟ نام دارد، نان دارد. اسم و رسم، سر و صدا دارد. اینجا هیچی ندارد. اینجا من از تو میخواهم و آن برکت ده برابر آنی که آنجا دنبالش بودی، اینجا برایت برمیگردد. تجربه شد. اهل علمی که مشغول کار خود بودند معجزات دیده است. واقعاً معجزات به عینه دیده شد. به عینه دیده. غیر از این است که باید در مسیر نصرت، از خود امام زمان کمک. اگر اینجا نمیتوانیم یاری بکنیم، به طریق اولی اگر ظهر عاشورا بودیم کمک نمیکردیم. اینجا اگر من دنبال اینم که اینکه برای من اسمی ندارد، آن که رزومهای ندارد، آن که پولی ندارد، آن که فلان ندارد. ظهر عاشورا جان میدادم برای اباعبدالله.
نصرت امام حسین (ع) خدا نصیب ما بکند. خودگذشتگی، فداکاری، فداکاری. ببینید حضرت عباس (ع) که این محبوب اهلبیت است، چه برای اباعبدالله، چه برای امام زمان (عج). این یکی از شاخصههای اصلی ایشان فداکاری، از خودگذشتگی. تا جایی که آب میخواهد بخورد، آقا آب که دیگر حق طبیعی توست. کمک میکند به این رزمت، به این جنگت. خستگی در میرود، تشنگیات برطرف میشود. هیچکس هم تو را محکوم نمیکند. همه ستایشت هم بکنند که آفرین آب خوردی، جان گرفتی، تونستی باز کار... این وفا و فداکاری را ببینید در چه حدی. میگوید: "نه، باشه. اول او لب تر کند. من تا وقتی او تشنه است، لبهای او خشک است، آب از گلوی من پایین نمیرود. تا وقتی بچههای او تشنهاند." یعنی اگر آب به خیمهها میرساند، میایستاد. یک طرف آب بخورد. اول تک تک این بچهها را آب میداد. اگر ته جرعهای چیزی میماند توی این مک... بعد عباس لب... . از خودگذشتگیهای «یا نفس من بعد الحسین.» وقتی دستهایش را زدند این بیت هی با خودش میخواند: «برای حسین چیزی کم نگذاری، بعدها پشیمان میشوی عباس. یا نفس من بعد الحسین...» هر چی داری مایه بگذار. کم نگذاشت. «برادرانش» را پیشاپیش خودش فرستاد با اینکه عشق او به شهادت بیش از همه بود. برادرانش را جلو فرستاد گفت: "دوست دارم اینها جلوی چشم من شهید بشوند. به خدا این صبر را در من ببیند. این مواسات را در من ببیند. من با حسین، برادرانم را دادم و پیش روی خودم و یکی یکی این برادرها شهید..." قمر بنیهاشم دم برنمیآورد. هیچی نگفت. به یک معنا میخواست اجر شهید دادن را... آدم برادر شهید بشود با اباعبدالله شریک باشد، همدردی کند با اباعبدالله در این مصیبت.
برادر یا برادران اباعبدالله میخواست همدردی کند. با آرامشی بود عباس بر این خیمهها. تا وقتی بود، دل همه... ایام شهادت امام حسن مجتبی (ع). گفتند بعد از شهادت امام حسن مجتبی، اباعبدالله (ع) تا وقتی زنده بودند، عطر استعمال نمیکردند. به ایشان عرض میکردند: "آقا جان، شما چرا عطر استفاده نمیکنید؟" میفرمود: "من هنوز عزادار برادرم امام حسن هستم. خودم را از عزا بیرون نمیبینم." مصیبت امام مجتبی (ع) مصیبت سختی بود برای اباعبدالله. کودکی با یک سال فاصله سنی. این دو بزرگوار با هم بزرگ شده بودند. با چه عشقی. یعنی عالم خودش مثل این دو برادر نمیبیند. «سیدا شباب اهل الجنه.» که جان ما به فدای این دو امام، این دو آقا، حسن و حسین (علیهماالسلام). عشق این دو نفر به همدیگر. افق عشق اباعبدالله به امام حسن (ع) یکپارچه تواضع و ادب. انفاق. وقتی فقیر آمد از امام حسن (ع) کمک دریافت کرد. به اباعبدالله گفت: "شما کمک کنید." حضرت فرمودند: "برادرم حسن چقدر به تو داد؟" خب مثلاً من به تو نود و نه درهم میدهم. باید بین من و برادرم تفاوتی باشد. تو بدانی که ایشان آقای من است، مولای من. خب عباس هم اینها را دیده دیگر. یاد گرفته این ادبها را، تواضع را. این عشق بین این دو برادر زبانزد ضربالمثل است.
ولی میخواهم این را عرض بکنم. اباعبدالله با همه این مصیبتزدگی که داشتند در شهادت امام، سختی این ماتم، مصیبت برایشان هیچ وقت شنیده نشد. در مصیبت امام حسن بفرمایند: "کمرم شکست." «انکسر ظهری.» نفرمود. اینجا: «قلت حیلتی.» نفرمود. هیچ کجا. شمع طبیبی ادوی نفرمود. هیچ. این فقط مال یک برادر بود که اباعبدالله وقتی او را از دست داد فرمود: «الآن انکسر ظهری.» این فقط مال عباس بود. فرمود: «قلت حیلتی.» "اینجا." گفتند وقتی آمد، رسید به این پیکر پاره پاره قمر بنیهاشم. بر او در آغوش گرفت و لحظات آخرش بود. سوار بر مرکب شد، هجوم آورد به این لشکر دشمن امام حسین (ع). اینها عقبنشینی کردند، فرار کردند. عبارتی که مقتل نقل کرده این است: حضرت فرمود: «عین و قد قلتم اخی، عین تفرون و قد قطعتم اخی.» "کجا فرار میکنید؟ برادرم را، کجا فرار میکنید؟ بازوهایم را بریدید. کجا فرار میکنی؟ بازوهایم را بریدی." این دستهای عباس نبود که روی زمین افتاد، دستهای حسین. همه اهل حرم بیدست شدند. عباس رفت، دیگر کسی دست دفاع. آدمی که دست داشته باشد وقتی میخواهند دست روی او بلند کنند از خودش دفاع میکند. این زن و بچه دیگر بعد عباس دستی نداشتند که از خودشان دفاع کنند. دیگر هر کسی بلند کرد، هر غریبهای، هر پستی، هر جرئتی به خودش داد دست روی اینها بلند کند، دستاندازی کند به حقوق اینها. تا عباس بود، کل این حرم دست داشت. دستهای عباس دست اهل حرم بود. فرمود: «قطعتم عددی.» "بازوهای من را بریدید." دیگر بعد از عباس هر آنچه شد، شد. دیگر دستی برای دفاع. آدم وقتی دست داشته باشد سپر میگیرد. دست داشته باشد علم میگیرد. آمد ستون خیمه عباس را کشید. این خیمهها بیستون. "بدانید ای جماعت، ستون خیمه از هم پاشید." «انت صاحب لوائه.» وقتی میخواست میدان بدهد، فرمود: "تو اگر بر این سپاه به تو... بن... تو پرچمداری، قول تو جمعه، تو ستون این سپاهی. ستون فقرات این سپاه." شکست. دیگر بعد از عباس، برخی به زبان شاعرانه و به زبان حال گفتند – حرف قشنگی هم هست – گفتند: "دیگر این زنها خودشان گوشوارهها را دیگر کم کم درآوردند." بعد از عباس آماده بودند، دیگر میدانستند بعد عباس اوضاع چطور میشود.
الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا. خدایا در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکری حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل را سر سفره با برکت امام مجتبی و اباعبدالله قرار بده. شب اول قبر «سیدا شباب اهل الجنه» به فریادمان در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهلبیت به ما توفیق اخلاص، مراقبه، توجه، بندگی به ما عنایت کن. هرچه به خوبان عالم عنایت فرمودهای تفضلاً به ما عنایت بفرما. هرچه از خوبان عالم دور داشتهای تفضلاً از ما دور کن. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب و ولایت را اگر قابل هدایت، رهبر عزیز انقلاب حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم صلاح ما بود، هرچه نگفتی ما صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.