مسئولیت همگانی مؤمنان در هدایت، تربیت و تبلیغ معارف دینی
ضرورت پیوند میان مسجد و خدمات اجتماعی و خانوادگی
آسیب منبرهای تکراری و غفلت از آموزش نسل جدید
جایگاه علم، حلم و صبر در اثرگذاری دینی و فرهنگی
تبیین مفهوم فقر معنوی و محرومیت از عالم در جوامع شیعی
روایت حلم امام حسن مجتبی (علیهالسلام) در برابر دشمنان
مصیبت امام مجتبی و قیاس مظلومیت با کربلا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله و صلی الله سید بلقاسم مصطفی محمد، لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
فصل نهم کتاب، اشاراتی در باب بایستههای منابر حسینی. باب بسیار مهمی است، خیلی مطالب شگفتانگیزی در این باب دارد، خصوصاً اینکه این مطالب را از آقای بهجت میشنویم. ماهایی که معمولاً نگاهمان نسبت به این مسائل، گوشهگیری، دخالت نکردن، کاری نداشتن و نرفتن اینجور مسائل است، اینجا از آقای بهجت مطالب کاملاً متفاوتی میبینیم در مورد وظیفهای که داریم نسبت به یکدیگر؛ وظایف اجتماعی ما، خصوصاً در مسائل فرهنگی، کارهای تبلیغی فرهنگی.
بخش بسیار جالبی است. در یک جلسه دیگری که در ماه محرم امسال داشتیم، به دوستان عرض کردم که این فصل کتاب رحمت واسعه را میخوانیم. این باب را انشاءالله بحثش را گوش دهند، بحثهای انتقال معارف و کارهای فرهنگی و رسانهای و اینها. اینجا وحشت مطالب بسیار جالب و فوقالعاده مطرح میشود. کلمهبهکلمهاش بسیار جالب است و دیگر عملاً فصل آخر کتاب است؛ چون فصل بعدی، فصل پرسشها و پاسخهاست.
خدا توفیق داده با این دستگاه [امام حسین] آشنا باشیم. محبت اهل بیت [فقط] نشستن سر وظیفهمان نیست. ابراز محبت نیست. وظیفه ما این است که باید واسطه باشیم و افراد زیادی را به این دستگاه متصل کنیم.
چرا یک تریاکی، محل را تریاکی میکند؟ چرا یک نمازخوان، نماز نمیخواند؟ این ضعف از کار ماست، یعنی ما لذتی که میبریم، از او کمتر است. جذابیت کارمان کمتر است، عرضه ما کمتر است. یک نفر آلوده به گناه، بیست تا از رفیقهایش، دور و بریهایش، هممحلیهایش، خانوادهاش، همه را آلوده میکند. چطور است که یک نفر امام حسینی میشود، هیئتی میشود، اربعینی میشود، نمیتواند بقیه را بیاورد؟ یک ضعف است.
حالا اینجا مطالب آقای بهجت، هم از جهت احساس وظیفه، هم از جهت احساس انگیزه، هم از جهت آثار و برکات، هم از جهت عقوبت رها کردن این مسئولیت، از جهات مختلف، سیره علما و سیره بزرگان، خیلی این فصل کتاب، فصل درخشانی است. نکات بسیار جالبی دارد که مطالب را میفرمایند، از عبارت «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته»؛ که همه شما «راع» هستید. «راع» یعنی آنی که مراعات رعیت میکند. معمولاً تعبیر «راع» برای چوپان به کار میرود: گله آسیب نبیند، گرگ نزند، ندزدند، زیر ماشین نرود. این به آن میگویند «راع». همهتان «راع» هستید و همهتان مسئول رعیتتان هستید. یعنی هر کدام از ما یک نقش رهبری داریم، در یک وظیفهای داریم نسبت به دیگران. وظیفه هدایت. باید مراقب باشیم کسی سر نخورد، در لغزش نیفتد. همه اینها، خانواده ما، همه اینها بچه [هستند]. فرض کنید یک نفر یک معلم مهدکودک، ده تا دانشآموز دارد، ده تا نونهال. این حس وظیفهای که نسبت به اینها دارد، چطور است؟ اگر از دماغ اینها خون نیاید، غذایش را خورده باشد، این گرسنه [نباشد]، مسموم [نباشد]، این اگر خوابش میآید، [اجازه دهد بخوابد]، مگر دستشویی دارد؟ نسبت به همه اینها احساس وظیفهای دارد که اگر هر کدام از اینها [دچار مشکل شوند]، این خودش را مقصر میداند. اینجا هم همینطور است. هر کدام از ما بهتنهایی مسئولیتی [داریم]. اگر کسی مشکلی پیش بیاید، ما خودمان را مقصر میدانیم. ما در این بینمازیها مقصریم. ما در تحلیلهای غلط سیاسی مردم مقصریم.
ما در مفاسد فراوان اجتماعی، اخلاقی، تربیتی، سیاسی سهم داریم، تقصیر داریم. نه فقط آنهایی که حمایت کرده بودند؛ مثلاً از فلان جریان، از فلان فرد که این رأی آورد و حاکم شد و بعد مملکت را شخم زد و نابود کرد. سهم آنها در این خرابیها روشن است. سهم ما هم در این خرابیها چقدر [است]؟ چقدر استدلال آورده بودیم؟ ما چقدر روشن بودیم؟ ما چقدر قدرت بیان، قدرت استدلال داشتیم؟ همه ما مسئولیم از این رعیتمان. از این جمله استفاده میشود که هر کدام از اهل ایمان در رابطه با آنچه میداند، اگر یک کلمه باشد، باید معلم دیگران باشد.
خیلی این عبارتهای بهجت فوقالعاده است. یک نفر اگر یک کلمه میداند، وظیفه دارد یک کلمه به بقیه یاد بدهد. یک کلمه! این دیگر این نیست، این حرفها نیست که آقا من استاد نیستم و درس خارج نرفتم و نمیدانم روحانی نیستم، خودم کوتاهیهایی دارم، گناهی انجام میدهم. همان یک کلمه که انسان میداند، در قبالش موظف است. یک کلمه یاد گرفته... خیلی! ببینید وظیفه عجیبی است، ما معمولاً غافلیم ازش.
«اگرچه یک کلمه باشد، باید معلم دیگران باشد، یعنی به اهلش برساند و تبلیغ کند.» تبلیغ مال همه است، کار همه است. ما تو حوزه متأسفانه به طلبهها اینها را یاد نمیدهیم. تو حوزه نمیگوییم که وظیفه همه است که تبلیغ کند. این را باید تو مسجد گفت، این را باید تو منبر گفت. ما امسال یکی از مباحثمان همین بود، دوازده جلسه. این دوازده جلسه، مجموعه بیست ساعت، بیش از بیست ساعت در مورد همین صحبت [شد]. بحث اصلیمان، وظیفهای که ما داریم در انتقال معارف به دیگران. وظیفه همه این است. اول خودمان باید یاد بگیریم، بعد یاد بدهیم. محقق کنیم در صحنه جامعه. چون گاهی هم بلدیم، هم دیگران بلدند، ولی محقق .... ولی آماری که در مورد خرابیهای دندان و مشکلات این شکلی و اینهاست، این نشان میدهد که ما تو مسواک کم [کار میکنیم].
همه ما میدانیم باید زن و شوهر به هم محبت کنند، گذشت داشته باشند. این آمار طلاق! یک بخشش ندانمکاری است، خصوصاً تو دختر و پسرهای جوان و کمسنوسال که نمیدانند باید چهشکلی زندگی کنند. وظیفه کیست به اینها یاد بدهد؟ ما اصلاً چیزی عرضه کردیم به اینها؟ یک نقطه ضعف.
پول بدهید و نمیدانم مسجدی که همهچیزش رایگان است، سفره پهن است، غذایی که آماده میشود، اینقدر هزینه میشود. با جان و دل مردم زحمت میکشند برای کاشیکاری این مسجد. هزینههای کلان میشود برای گنبد این مسجد. [آیا] همین مسجد نمیتواند همین هزینههای کاشی را بدهد؟ یک مشاور خانواده بیاورد؟ در طول هفته اعلام بکند مردم این محله، [که] این مشاور خانواده دوشنبهها ساعت هفت و ده دقیقه میآید؟ هزینه آن از ما؟ پرداخت کردیم. به جای پول کاشیها، این مردم محله و مسجدیها را میخواهیم آباد کنیم. نه مسجد. مسجدمون آبادیش به آبادی مسجدیهاست. مسجدیها مسجد را آباد میکنند. مسجد باید آباد باشد، مسجدی آباد بشود. آخرالزمان مسجدهاشون آباد است، دلهاشون خراب است. الان ماست. یعنی میآید طرف توی مسجد آبادی که ده میلیارد پول کاشیهایش شده، مشکل دارد. هیچکس بلد نیست، هیچکس به او یاد نمیدهد. حاجآقا هم بیاید منبری برود، همین مطالب تکراری که روضههایی که همه ما از بچگی همه آن را حفظیم، همان مطالب تکراری، یک کلیاتی گفته میشود، ثواب دارد، به ثواب دارد، ولی هیچ دردی از این مردم دوا نمیشود، هیچ مسئلهای.
پول کاشی را بدهید، چهار تا مشاور خانواده بیاید تو این محل. الیماشاءالله مشکلات خانوادگی، بزهکاریهای اجتماعی. مشاوره کنم، مشاور رایگان. یک کاری همین پولهایی که دارد جای دیگر هدر میرود، [انجام دهیم]. نمیخواهیم بگوییم مثل بعضی از این کودنها که هر چی هر جا میشود، میگویند از امام حسین اینها بزنید، بدهید آنجا. هر کسی نرو کربلا، نرو روضه نگیرید و نمیدانم قرآن، همه اینها را تعطیل کنید. قید پاتایا و دبی و اینهاشون را هیچ وقت نمیزنند. پارتیهاشون، خرج عروسی آن میلیارد تومان است. هیچکس هم آنجا نمیگوید به یاد ایتام و فقرا و مساکین و فلان. فقط چشم دیدن امام حسین، کرایه کور به شهر که نمیتواند امام حسین را ببیند و دستگاه امام حسین را ببیند. به کوری چشم اینها، انشاءالله دستگاه ولایت الهی باشکوهترش خواهیم کرد روزبهروز تا کور شود هر آنکه نتواند دید. تا بمیرد از شدت درد و غصه. «موتوا بغیظکم». به درک واصل بشوند از شدت [بغض].
ما نمیگوییم اینها را بزنیم. آنها هم باشد. اینی که دارد بانی میشود صد تومان برای هزینههای خورد و خوراک و مسائل جانبی مسجد بدهد، این سیصد تومانی که دارد میدهد، صد تومانش را میدهد، دویست تومان بدهد. با جان و دل میدهند.
ما مسئولیم. ما الان تو این طلاقها سهممان چیست؟ این جوانهایی که ازدواج میکنند، هیچی بلد نیستند از زندگی. نه آن هجده نوزده سالههایشان، آن سی سالهها، سی و پنج سالههایشان. کی باید به این آموزش میداده؟ کجا آموزش؟ مدرسه آموزش داده؟ دانشگاه آموزش داده؟ صداوسیما آموزش داده؟ کتاب برایش نوشتهاند؟ فیلم؟ همین فقط از وقتی چشم باز کردی دیدی همکلاسیهایش این دوستدختر دارد، این تو فامیل، اینها همش همینجوری است. این هم عاشق شد و بعد آمد با کوچکترین چالش تو زندگی. پدر و مادرها هم که بعضی وقتها از بچهها بدتر و بچهتر میشوند بعضی طلاقها.
ما یکی از عاطفیترین ملتهای دنیا [هستیم]. عواطف بینشان آنجور میجوشد. تو این ایام کرونا دیدید چه غوغایی کردند مردم. بینظیر بود این اتفاق در دنیا. در این وضع اقتصادی که ما [داریم]، وضع تورم با این مسئولین کودن که مردم را از تو خانه درآوردند که مشکلات اقتصادی حل بشود، دلار دو برابر شد. با این وضعیت اقتصادی و این تورم و این فشار اقتصادی و فقر درآمدی و تورم و اجارهخانههای اینجوری که آدم کمرش میشکند و اشک آدم جاری میشود وقتی وضعیت اجارهخانه و وضعیت این شکلی مستأجران [را میبینیم]. قلب هفتاد میلیون [نفر]! تو این وضعیت اقتصادی، مردم اینجور پشت هم هستند. چقدر این جوانها رفتند برای تولید؟ ما چقدر آمدند کمکهایی کردند؟ همدلیها؟ [کمکهای] رب و روغن، لوازمالتحریر گرفتند. همچین مردمی با این ظرفیت، با این استعداد، مردم خوب، این مردم پاک، مردم عاشق، عاطفی، این وضع ازدواج.
خیلی این بخش، بخش [مهمی است]. نه، خیلی. بنده تو این کتاب این بخش واقعاً عاشقانه [می]بخشد. خیلی دوست دارم این فصل. خیلی فصل مهمی است. تا حالا هر چی از امام حسین گفتیم، حالا تهش چیست؟ قرار است چهکار کنیم؟ همین زیارت عاشورامان را بخوانیم و مجلس روضه و اشکمان [را بپاییم]؟ اینقدر ارزش دارد؟ اتفاقی را رقم بزند. بعدش دستگاه متصل. حبیب بن مظاهر که اینقدر اهل بیت برایش ارزش قائلاند، عزیز برای اباعبدالله. تعبیر «فقیه» را برایش به کار [بردند]. چشمبهراهش بودند تا قبر او را یک ضریح جداگانه برایش درست کردند در حرم اباعبدالله. ایشان یکی از دلایل برجستگیش همین [است]. تنها ابا [نبود]. اولش با رفیقش مسلم بن عوسجه آمد. بعد شبانه زد رفت از تو قبیلهها هشتاد نفر را برداشت آورد. کل کاروانی که شهدای کربلا زیر هشتاد تا بودند. هشتاد نفر را برداشت آورد به امام حسین ملحق کند که همیشه راه را اینها بستند [و] درگیر شدند. اینها برگشتند. حبیب خودش را رساند به امام حسین از راه و ناراحت بود که من رفتم نیرو ملحق بکنم، موفق نشدم. پیرمرد نود و پنج ساله. این چه شوری است؟ تو نود و پنج سالگی دنبال این است که شکوهی باشد. چهار نفر اضافه کند. چهار نفر را بیاورد. هی من من! سر به نیست بشود این «من». اینهایند که دستگاه اهل [بیت را میسازند].
جایی که من دیده نشوم، این دستگاه شلوغ باشد، شکوه پیدا کند. ما وظیفه داریم، همانقدر که فرهنگ بدهیم. عرض کردم یک نمونهاش بحث ازدواج و طلاق و مسائل خانوادگی. و فکر بکنیم به یک جوان آموزش [دهیم]. چه مدلی؟ چهشکلی؟ چهکار بکنیم تو هر محلهای؟ هر کی میخواهد ازدواج [کند]. مشاوری باشد، یک فضایی در [اختیارشان قرار دهیم]، یادش بدهیم. بسیاری از مشکلات زندگی حل میشود. یک نسل این شکلی تربیت میشود. [کسانی که] طلاق میگیرند، چهبسا اینها با همدیگر ادامه دهند بعداً، پنج تا بچه، چهار تا بچه، دو تا بچه. نسلی را تکان میدهند. این را در اثر همین یک کلمه که شما گفتی، [یادشان دهیم]! نگذاریم طلاق [بگیرند]. تو همه این [مسائل] بعدها، نسل اینها هر کاری انجام بدهند، [این کار مؤثر است].
«واز نااهل احتراز و کتمان نماید و به اهلش باید برساند و تبلیغ کند.» به اهلش برساند، از نااهل هم نگه دارد، کتمان کند و نسبت به کلمهای که نمیداند، متعلم باشد، اگر بلد نیست، باید یاد بگیرد. فرمود: «از دو حال نباید خارج بشوند شیعیان، یا عالم باشند یا متعلم.» این را باید بلد باشم، یا باید در حال یاد گرفتن باشم. دسته سوم دیگر همه پشه تو هوا. با هر طرف بیاید میزند. استحکام و قوتی ندارد. از خودشان چیزی ندارند. مایعی یا عالم یا متعلم. هر کدام [از شما]. اگر بلدیم، باید یاد [بدهیم]. پس عالم هم باید معلم باشد. علم خالی به درد نمیخورد. علم به درد میخورد برای اینکه هم خودم عمل کنم، هم به دیگران معلم باشد. غیر عالِم، متعلم. اگر بلد نیست، یاد بگیرد. این وظیفه ماست. همه ما مسئولیم.
به قول آقای بهجت، وظیفه همه ماست. «نزدیک است که شهرستانها از مشایخ علما خالی بمانند.» واقعاً آدم نگاه میکند، میبیند همینجور دارد این شهرها از عالم خالی میشود. این مشهد یک زمانی چه علمایی بودند. رفتن. کرج ما یک زمانی چند تا مجتهد مسلم داشت، هیچ خبری [نیست]. الان تهران چند تا عالم بزرگ درجه یک حسابی، مرجع تقلید، هیچ. خب، خود قم هم دارد خالی میشود. شهرهای بزرگ، شهرهای کوچک. تو روستاها گاهی آدم علمای بزرگی پیدا [میکند]. آدمهای برجسته. روستاهای مازندران. آدم میرود تو قبرستانهاش، میبیند پوستهای پرت فلان فقیه اینجا دفن است. توی قبرستان روستا. بانک! قبلاً امکانات مثل الان بود؟ الان توی لپتاپ، علمای قدیم ده تا کتاب نهایتاً داشتند. آن را میخواستند جایی ببرند. چقدر هم کارشون [مهم بود]. کتابی که الان یک لپتاپ. تو این لپتاپ ما فکر کنم بیش از یک میلیون کتاب [هست]. این همه کتاب، همهچیز در دسترس. هرچه امکانات بیشتر شده، علافی و تنبلی بیشتر. تو هر گوشی هزار تا کتاب است. آن بخشهایی که کتاب هفته به هفته باز نمیکنیم. این پیامرسانها و گروه، علافی، وقت ندارد. یکم که میآید صحبت میکند، حالا هی ما یک زمانی تو منبر این مشکل را داشتیم. الان دیگر فضای مجازی اینجوری است. آقا یک ربع صحبت کن. جلسه یک ربع بیست دقیقه. یک ساعت زیاد است. خب این بزرگوار که مثلاً میگوید بیست دقیقه، ده تا کار علمی پژوهشی دیگر دارد. نه، این تو آن چهل دقیقه باید ده تا پیج نگاه کند. یکم که طولانی میشود، دیگر خسته میشود، چون آنجا نمیتواند تمرکز کند. نسبت به آن پیج، این دیگر مزاحمش است. بعد بیست دقیقه دیگر قطعش میکند. دو بار هم جلسات بیست دقیقه رد بشود، دیگر اصلاً کاملاً گوش [نمیکند].
اینها بیبرکتی میآورد، محرومیت میآورد و چوب میآورد. در بسته میشود. همین میشود که شهرها یکییکی خالی میشود. خبری نیست. کسی جای آنها نیست. غصهدار نمیشویم. این استاد عزیز از دنیا [میرود]. برای مردم کرمانشاه و قم و حتی کل ایران ایشان تو همین دوره اخیر مجلس خبرگان که شرکت کرده بود. میخواهم عرض بکنم که حالا نقدی هم ندارم نسبت به کرماشاهیان عزیز. عرضم این است که گاهی اینها هستند و قدر نمیدانیم. وقتی هم میروند، غصهدار نمیشویم. خب وقتی غصه نداشتیم، کسی سر یک کلاس یک معلم مریض شد، نیامد. این بچهها نیامدند سراغ [او] بگیرند. معلوم است دیگر کسی [اهل علم نیست]. این بزرگان یکییکی میروند. زمین خالی میشود از اینها. قصهها و مناطرافها وقتی هم هستند، استفاده اصلاً هم استفاده [نمیکنند]. بعضی محلها آدم درجه یک، فقیه درجه یک، عارف درجه یک. نه مردم میشناسند. نماز جماعت نهایتاً فقط این آقا میخواند. آن هم هی میگویند که آقا زودتر بخوان، لفتش نده. زود شروع کن، زود تمام کن، نافله نخوان.
یکی از اساتید ما در تهران به همین دلیل دیگر نماز جماعت برگزار نمیکرد. نمیآمد. نماز شب جمع جمعه میخواند و سوره اعلی. چه حالی داشتند! نماز مغرب و عشا که خودمان از درس اخلاق مهمتر [است]. در بسته میشود. تازه اینجا میرویم باز پشت این آقا صفحه میگذاریم. چقدر اینها نازکنارنجیاند! چقدر اینها لوساند! اینها گفته میشود، شنیده میشود. این دیگر اینجور حرفها [را اگر بزنی]، دیگر خودت که هیچی، نسلت هم محروم میشود. سفره این اهل علم هستند که مردم را از دقایق امور دینی باخبر میکنند و دین آنها را حفظ میکنند و ضروریات دین را به مردم میرسانند. علم میرسد. ما از علما باید یاد بگیریم. برای دلدرد آدم صد نفر مراجعه میکند، ثبت شماره تو گوشیهای ما هست. برای وقتهای این شکلی که سرم درد گرفته، دلم درد گرفته، موهام رنگ [نمیگیرد]... تا اینجور مسائل، پنجاه نفر کارشناس و مشاور و کمک تو گوشیهایمان هست. تو مسائلی که به ابدیت ما [مربوط است]، نه. وظیفه که نداریم. و این هم حالا معلوم نیست و این هم خدا میبخشد و آن هم خدا کریمه. آن قدر هم حساس نباش. آن هم چطور... در مورد موهایت که رنگ نمیگیرد، اینها را نمیگویی! رنگ مار که به هم ریخته و خراب شده، این اکسیدان. پنجاه نفر زنگ میزنی، دست و پا میزنی. این را چهکارش کنم؟ این رنگ دو هفته دیگر رنگت برمیگردد. رنگ مو درست میشود. این ابدیتت! اینجا خدا فقط تو ابدیتت که خدا کریم است، اینجا نیست؟ دقیقاً برعکس و معکوس. این است که باید آدم اهمیت ندهد، ساده بگیرد، رها کند. «سخت نگیر، کار یک عمر هم نیست، کار یک ابد است.»
باید به اهلش [مراجعه کرد]. تو حرم اولین طلبهای که میبیند، چون تو بیمارستان اولین کسی که روپوش سفید دارد، میرود ازش سؤال میکند: دلدرد چهکار کنم؟ متخصص معرفی کن. تو حرم میرود، اولین طلبهای که میبیند، سؤال میکند. خندهدارتر و بدبختانهترش این است که یا همان را که میخواهد ازش میشنود، آنی که میخواهد را بشنود، خلاص. آخونده به ما گفت. تو حرم چوب ندارد، نان و شکری نیست. اینها بیتوفیقی نیست.
یکی از اساتید بازار تهران. ایشان ماه مبارک [رمضان] وسط بازار، یک مسافت زیادی را ما باید پیاده [میرفتیم]. محل استقلال تو بازار بود. مسافت زیادی را از آن سر، به نظرم پانزده هزار حجره، سه نفر کار کنند. سی و پنج [نفر] تمرکز جمعیتی بسیار بالا. این مسیری از اول تا آخر [آن را] میرفتی و میآمدیم. یک روزی استاد ما دلش شکست. به بنده رو کرد که خیلی ایشان اهل تحمل است. گفت یعنی واقعاً این جماعت یک نفر یک سؤال ندارد در مورد خدا و آخرت و قیام؟ احترام نگه میدارد. افسوس. بگو آره، این همه راه. گاهی آدرس علما است که هشتاد سال تو را جلو میاندازد. هشتاد سال! اصلاً حس زیادی داریم نسبت به این آگاهی. اضافه میدانیم. تو هیئتی میگفت که مداح دعوت کنید، آخوند دعوت نکنید. خیلی مقاومت کردیم اینجا. اصرار داشتند که آخوند دعوت نشود. آبرو مال شما نگه. خیلی با زحمت توانستیم یک آخوند را یک دهه بیاوریم که صحبت [کند]. مراسم محرم گرفته برای امام حسین. جمع شدن. نمیشود که این علما و بزرگان یا چیزی به ما نمیدهند و نمیگویند چون اهلی نمیبینند، یا میگویند بعد جمع میکنند، یک درس اخلاق سخنرانی بعد دیگر جمع میشود میرود. دیگر رفت که رفت. صد نفری که باید بیایند، نود تاشون نمیآیند. ده تایی هم که میآیند، اینقدر غرغر و پچپچ و بچه میگذارد تو مغز ما اینجا بیکار [است].
دقیقاً نقطه مقابل شیطان است. هر یک دانه فقیه از هزار تا عابد برای شیطان سنگینتر است طبق روایت. یعنی هزار نفر نماز جماعت، هزار نفره. اینقدر شیطان اذیت نمیکند که یک نفس کشیدن یک فقیه اذیت میکند. خواب یک فقیه اینقدر اذیت میکند شیطان را. هزار نفر دارند عزاداری میکنند، عبادت میکنند، نماز میخوانند، روزه گرفتهاند، اعمال امداوود. یک مسجد هزار نفره تصور کنیم. اعتکاف مسعود گوهرشاد. هزار نفر میشدند. اعتکاف مسجد گوهرشاد. اعمال امداوود. یک عالم تو این مشهد یک جا خواب [است]. آن بیشتر دارد اذیت میکند ابلیس را. بیکار نمینشیند. همه این هزار تا را بسیج میکند علیه تهمتش بزنند، اذیتش بکنند، بیرونش بکنند از این شهر.
دو تا عالم وظیفهاش این است که تحمل کند، صبر کند. علم همیشه با حلم جهالتها را باید تحمل کرد. مثل پیامبر اکرم. ولی وقتی هم دیگر قابلیت وقتی نمیبیند، دیگر سفره را جمع میکند. قابلیت. آقای شهابالدین رو کرده به مردم. خسته شدم از دست [شما]. هر چی میگویم، عمل [نمیکنید]. بنا کرده بود صحبت نکند. سه نفر از آن مسجد، خوشا به غیرتش. سه نفر آمدند پیش ایشان که آقا ما چهکار کنیم؟ دستور. بازاری بودند. هر شب خمستان را بدهید. هر شب نماز لیلهال [قبر]. نماز اول وقت در هر حالتی. یکی از اینها یکی دو کشفیات برزخی برایش [رخ داد]. امام جماعت مسجد دیده بود که این حضور قلب ندارد صورت ملکوتی مسجد. سه نفر بعد امام [خمینی] پا میشد از قم میآمد. بعد آمده بود تهران. همسر ایشان، همسر امام، با امام شوخی میکرد، میگفتش که شما من را بهانه کردی. میگویی آخر هفته من [به شما] سر بزنید. من بهانهام. اینجا استفاده میکردند که آنطور شدند. دو نفر استفاده حقشناس بود. یکی امام بود، یکی که در این روز جمعه، انشاءالله حشر همه آنها و همنشینی هم با پیغمبر اکرم. این استعدادهای این شکلی. هر چی بخواهد من بهش درس میدهم. هر چی بخواهد. اینها مهم است. این آقا روحالله اگر ده دقیقه درس بدهم، نمیگوید چرا کم درس دادی؟ دو ساعت، اهل این جلسه [است]. الحق بنده به یادم نمیآید. جلسهای، جلسه واقعاً جلسه ویژهای است. تعطیل کردیم. ولی این تا وقتی زنده باشد، مشهد باشیم، هیچ وقت ما از اهل این جلسه یک کلمه چرا نیامد؟ چرا این را گفته؟ چرا آنجوری دیر؟ صدا بالا [رفته]. هم حق دارند، هم ما کسی نیستیم، ما شایسته همه رقم شنیدن هر حرفی هستیم. ولی اینها قابلیت است دیگر. قابلیتهاست. این صد بار بالا پایین میکردم درش. قابلیت ببینم. میچزوندم.
گاهی آبروش را میبردند. امام صادق علیهالسلام برخی اصحاب را جلو جمع خراب میکرد. گاهی در نبودشان طرف را حفظ میکردند. چون در معرض حسادت و این حرفها داشت واقع میشد. خونش در خطر بود. میخواستند [او را] بگیرند. محک [زدند]. عنوان بصری را امام صادق «دک» کردند. همان اول نود و چهار سالش بود. برو پیش همان شافعی که ازش [درس میگرفتی]. شافعی بوده؟ مالک بوده؟ کی بوده؟ رفته بود زار زده بود. نود و چهار سال سن، مسجد پیامبر توسل کرده و تضرع کرده بود. بعد آمده بود. حضرت در را باز کردند. روایتی که بسیاری از اصحاب درجه یک نفرمودند. به او فرمودند که اولیا خدا تو جیبشان بوده همیشه. این استعدادها و قابلیتها. بعضی جلسات از قم پا میشدیم میآمدیم. مثلاً ملارد، پسر حسابخوان همانی که تو جلسه ما آدم حسابی نبودیم. اگر آدم حسابی بود که محله به آتش کشیده میشد. قابلیت نشان نمیدهیم، در بسته میشود. قابلیت استعداد. در برابر آنهایی که مبلّغاند، حق. حقی که اینها دارند، پدر به گردن آدم [دارد]. معلمی که یک کلمه به اتصال ما را با ابدیت برقرار میکند، این حقش از پدر بالاتر است. پدر تو حیات مادی و حیوانی تو را برایت رقم زده. واسطه این بوده. آن حیات معنوی و روحی تو را رقم زده. دستگاه خلقت آشنا کرده. دیگر عالم چیست؟ چهکارهای؟ کی؟ بنده به شخص خودم بارها به یادم نمیآید که مثلاً پیامی به اساتید داده باشم و این عبارت «جانم به قربانتان» را به کار نبرده باشم. واقعاً شعار و حس عاطفی و اینها نیست. واقعاً احساس از اعماق دل. این نعمت. هیچی قابل هدایت. اساتید خوبی که خدا نصیب ما کرد. امام زمان. کیبورد. خواب شب نمیدیدیم اینجور اساتید و اصلاً نتوانست. فقط درد بنده این است که ناشکری کاری نکرده باشیم، ناراحت شده باشند، رنجیده شده باشند. این خیلی حقی [سنگین است]. محبتها، صبوریها و تحملات با این دست باز، آغوش باز. معادله چیست؟ یک نفر به آدم کلیه بدهد رایگان از کار افتاده، تا عمر دارید [مدیونید]. یک کلمه کسی از ابدیت در آدم ایجاد [کند]. این مثل در روز ده بار به شما کلیه داده، ده بار. ببینید فرق اینها.
شیطان که نمیگذارد. صد تا جمله را یاد میگیریم، یکیاش یکجوری است. شروع میکنیم توهین و حرف و ماجرا. حسادتها پنهان است دیگر. بابا این اصلاً از اولش اینجوری بود. من اصلاً میدانستم این فلانی از اولشم. ما اشتباه کردیم. پشیمانمان [کرد]. «استغفرالله». من این را به فلانی معرفی کردم. تازه حرفی هم هست که [کسی] بینم [نمیفهمد]. من نفهمیدم. من نفهمم، نمیفهمم. توضیح بده برام. آخرش هم که حرف غلط باشد، باید بگویم من متوجه نمیشوم منظورتان چیست. یک وجهی دارد لابد حرف شما. همان اول همان چیزی که به آن ذهن بیمار معیوب میرسد. همان شیطان بیکار نمینشیند. شیطان بیشترین زحمت و تلاشش اینجاست، اینجا را باید بزند. رابطه ما را با علما قطع بکند. البته علما حق سنگینی به گردن ما دارند. وظیفه سنگینی هم دارند. نباید عقبنشینی کنند. مسیر را ادامه بدهند. با این جهالتها باید سر بکنند. با این جاهلها باید سر کنند که اهل بیت ما سر [راهشان را] عوض کنند. اینها هم هنر میخواهد البته. خدا نصیب [کند]. هنر میخواهد که آدم دیگران را از آن کانالهای خودش بتواند سر به راهشان کند. تحول ایجاد کند. این هم نکته خیلی مهمی است. اینها وظیفه علماست.
از علما هم وظیفه دارند که خدا قبل از اینکه از جاهلها عهد بگیرد که از علما استفاده کنید، از علما عهد گرفته که باید به جاهلها یاد [بدهند]. مسئولیت آنها بیشتر است تو این [مسئله]. و باید هم هنرمندانه یاد بدهند.
این بخشی که آقای بهجت میگویند خیلی جالب است. میفرمایند که شخصی محلی رفته بود و دیده بود که مردم مردههای خود را در دیوار میگذارند. تو دیوار... چه بسا شیعیان که در بلاد غیر اسلامی یا اسلامی هستند، حتی به یک روحانی دسترسی ندارند تا مسائل اولیه خود را از او بپرسند. چند میلیون شیعه در ترکیه به صورت پراکنده هستند. خدا میداند آیا ده عالم به اندازهای که بتوانند رساله را به آنها تعلیم کنند، دارند یا خیر. همچنین دهها میلیون دیگر در سراسر جهان. آیا نباید در فکر آنها باشیم؟ الان به ما بگویند که آقا یک میلیون آدم تو حاشیه مشهد جمع شدهاند. اینها امروز غذا ندارند. نان ندارند. آبشان آلوده است. همین منطقه قیصریه و جاهای دیگر که در خوزستان مشکل آب پیدا کرد. چقدر ماها غصهدار شدیم! خونمان به جوش آمد. آقا مردم منطقه آب ندارند. حالا این آبی که مال همین کبوتر هم میخورد، جغد هم میخورد، روباه هم ازش [مینوشد]. این آب! وقتی نرسید، اینجور بیتاب میشویم. آن حقایق معنوی وقتی نرسید، باید چهکار کنیم؟
چند میلیون شیعه در ترکیه، یک دانه عالم ندارد! میخواهم عرض بکنم. آن وقتی که بودید، اوضاع بهتر بود. الان تو این مشهد چند میلیون دانشآموز داریم، یک دانه روحانی است که نیستش [که] با اینها ارتباط بگیرد؟ تو این استان خراسان، تو کل ایران. چند میلیون؟ چند هزار دانش آموز؟ این همه دانشجو داریم تو این دانشگاه فردوسی. سی هزار دانشجو داریم. نزدیک سی هزار تومان شده. [آیا] یک عالم حسابی، مجتهد، کارآمد، اثربخش [داریم]؟ انشاءالله که باشد. پیدا [کنید]. فقر است. فقر. این محرومیت. اینها «کاد الفقر ان یکون کفراً» را گفتند، فقر معنوی است. فقر معنوی است. این اگر آب نباشد و نان نباشد، این به مراتب بدتر است. عالم ابدیت ما، روح ما، انسانیت ما را تغذیه میکند. آن را میسازد. موسسه وظیفه و دغدغه میکنیم الان نسبت به این آب. خب، احساس دغدغه. این حاشیهشهر، روستاهای اطراف. گاهی ابتدائیاتشان را بلد [نیستند]. تلویزیون، رسانه. یک نفر باید برود از نزدیک کار بکند، یاد بدهد، ارتباط بگیرد. خصوصاً تو این فضاهای کمسنوسالتر: نوجوانها، دبیرستانیها، مدارس راه [نمایی].
این بخش کتاب، بخش خیلی مهمی است. حالا ما هر روز چهار پنج صفحه میخواندیم، ولی این بخش کمتر میخوانیم؛ چون باید این مباحث کار بشود و انشاءالله خودمان همه اهل عمل باشیم و بنا داشته باشیم عمل کنیم و انشاءالله پایان این فصل به نحوی باشد که همه تصمیم جدی برای فعالیتهای این شکلی [بگیرند]. حالا حتماً که دارند. انشاءالله اگر تصمیم جدی گرفته بشود برای کارهای. وظیفه داریم. مسئولیت ماست در قبال دین مردم، فرهنگ مردم، تدین جامعه. مسئولیت داریم. کار روی دوش [ماست]. گاهی خانواده خودمان و بچه خودمان و برادر خودمان از اینها جا ماند. بیرون کار کن. این بخش پس حالا فعلاً همین دو صفحه که خواندیم، باشد. بخش عرض کردم در مورد عالم باید حلیم باشد تا اثر بگذارد. تحمل زیاد میخواهد.
مثل شهید امروز امام مجتبی علیهالسلام. تو ایران متأسفانه چند سالی است، از زمان قاجار باب شده، ۲۸ صفر را شهادت امام حسن میدانند، در حالی که از قدیم بین علما ۷ صفر [مشهور است]. توطئههایی برای تولد برخی شاه [بوده]، مراسم جشن به هم نخورد. این ۷ صفر را برداشتند، کردند ۲۸ صفر. یک روایت ضعیفی هم برای میلاد امام کاظم پیدا [کردند]. صفر، روز میلاد امام، روز عزای این شکلی تبدیل به روز جشن [شده]. نه امروز شهادت امام حسن. فقط هم تو ایران، آن هم تو این چند دهه اخیر. ۲۸ صفر باب شد. تو خود عراقش هنوزم که هنوز است، ۲۲ [صفر]. همین هفته صفر. روز بزرگی است. روز ماتم عظیم. شهادت امام سبط اکبر، امام بزرگ و غریب و مظلوم. جانهای ما به قربان امام مجتبی. اسطوره حلم بود.
گفتند پای تابوت او، عبدالملک بن مروان که دشمن اهل بیت بود، داشت [گریه میکرد]. گفتم تو هم گریه میکنی؟ گفت: «إنه حلمه یوازن الجبال.» شما نمیشناختید این آقا را. حلم این آقا هموزن کوه بود. نمیدانید این آقا چقدر حلیم. حلمش هموزن کوه. شیفته کرده بود آقا. حلیم.
مرد شامی وارد مسجد شد. خوشش آمد. بغلی گفت: «نمیشناسی؟ حسن بن علی پسر علی، داماد پیغمبر.» گفت: «من توفیق نداشتم پدرش را برم [ببینم]. به پدرش چیزی بگویم. حالا که این پسر را دیدم، میروم پسرش را میگوید.» آمد شروع کرد دشنامهای سنگین دادن به [امام حسن].
غریبهها! اولین بار زیارتتان میکنیم اینجا. احتمالاً باید مسافر [باشید]. شما که مسافری، احتمالاً جا نداری برای استراحت. بریم منزلم. احتمالاً پول تمام کردی، من بهت پول بدهم. احتمالاً خستهای، خستگیات را در کنم. گرسنهای، بهت غذا بدهم. نیاز به شستشو داری؟ آب بهت بدهم. بارداری؟ بارت را بلند کنم، برایت ببرم. همین کلمات را امام مجتبی فرمودند به کسی که توهین کرده بود به ایشان.
میگوید زد زیر گریه. گفت: «روی این کره زمین احدی را به اندازه تو و پدرت نفرت نداشتم. الان به هیچکس اندازه تو و پدرت عاشق نیستم.» کی؟ شما؟ قربان حلم این آقا! حلم این آقا. چیا که ندیدی. یا امام مجتبی زودتر از بقیه اهل بیت پیر شد. امام حسن ۴۸ سال عمر شریفش بیشتر نبوده. ۴۸ سال چه سنیای است؟ ولی در اوایل جوانی محاسنش شروع کرد سفید شدن و موی سر و صورت سفید شد. مصائبی که دیده بود.
امام حسن مجتبی این اواخر، به مناسبت مذاکره با معاویه و صلحی که امضا کردند. این روایت، روایت درد کمی است. اینجا یک هیئت مذاکرهکنندهای از شام پا شد آمد برای گفتگو با امام حسن. افراد سرشناسی از دور و بریهای معاویه. اینها آمدند که با امام حسن گفتگو کنند برای این صلح. افرادی بودند در این هیئت. یکیشان مغیره. مغیرهای که همه میشناسند. الهی بشکند دستت مغ!
گفتند این هیئت حالا بعد از چند سال، بعد از شهادت فاطمه زهرا، مثلاً فرض بفرمایید چهل سال، سی و خردهای سال از این واقعه گذشته. این هیئت مذاکرهکننده آمد. گفتگو. حرفهایشان را زدند. آخر که جلسه تمام شد، خواستند اینها از جلسه بروند بیرون، عبارت روایت و مقتل این است، تاریخ اینجور نقل کرده. گفتند که امام مجتبی رو کردند [به مغیره]: «فکر نکنی یادم رفته در [خانه را] با مادرم چهکار کردی!» قاتل... امام صادق روایت از امام صادق: «فرمود قاتل مادر ما مغیره بود.» آن ضربهای که او به دست مادر ما به پهلوی مادر ما وارد کرد، آن عامل قتل مادر ما. حلم را ببینید! با قاتل مادر نشسته، خاطر مصالح مسلمین دارد مذاکره میکند. حرف نزده، ولی آخرش آمده برای اینکه بالاخره دشمن هم هوا برش ندارد. میفرمایند: «فکر نکنی یادم رفتهها! میدانم. هنوز تو ذهنمه. جلو چشمامه.» قربان مظلومیت و غربت شما یا امام مجتبی عزیز دل فاطمه. بعد از این روضهها را فقط شما خبر داری، فقط شما دیدید. شما آن روز تو کوچه بودی با مادر، دست مادر تو دست شما بود. قربان مظلومیت شما که تمامی نداشت. آدم اینقدر غریب. تو خانه خودش هم غریب باشد.
همسرت قاتلت باشد. این ایام، روزه داشت امام مجتبی. افطاری که همسر به آدم میدهد مسموم بود. اینجور سم دادنی که به تحریک معاویه سم را داده که امام حسن را بکشد برود همسر یزید بشود. این غربت امام حسن را این سپاه که سرانش اینجور خائن شدند و کمین ران مبارک امام مجتبی را مجروح کردند. سجاده از زیر پای حضرت کشیدند. حضرت میخواستند ببرند تحویل معاویه بدهند. پول.
این غربتها به کنار. تو خانه خودش، لااقل امام حسین دیگر بین خودشان و همسرشان و همسرانشان آرامش برقرار [بود]، اعتماد بود. این آقای مظلوم تو خانه این همسر جُعده ملعون سم داد. همین که سم اثر کرد بر امام مجتبی. حضرت فرمودند: «از این در پشتی فرار کن دستگیرت نکند.» چقدر اینها کریماند! امام حسین که آمدند حال امام حسن را دیدند، اول پرسیدند: «برادر، کی این سم به تو داده؟» [ایشان فرمودند:] «محمود، حسین جان، پیگیر ماجرا نباش. ولش کن. راضی نیستم خون از دماغ کسی بیاید به خاطر من. کاری کرد. فرار کرد رفت، ولش کن.» کرم این خانواده الکی نیست. میگویند کریم اهل بیت. همچین آقایی.
قبلش اینطور باشد. قبر خاکی برای همچین کریمی. وصیت کرد: «راضی نیستم بعد از من خون از دماغ کسی بیاید. ذرهای دع[وا نکنند].» تنش. هیچ. پارههای مبارک از بدن ایشان خارج میشد. سم اثر کرده بود. حالا به تعبیری که گفتند پارههای جگر بود که از دهان مبارک در میآمد. اباعبدالله نگاه میکرد، گریه میکرد. فرمود: «عزیز برادر، چرا گریه؟» اشعاری خواند اباعبدالله با این مضمون که غارتزده کسی نیست که مالش را از دست بدهد. غارتزده اونی است که برادری مثل شما را از دست [بدهد]. برای مظلومیت شما گریه میکند. برای حال شما گریه میکند. فرمود: «تو دیگر نباید گریه کنی حسین. تو خودت همه عالم گریهکن تویی. من مسموم شدم به دست همسرم. درست، ولی در خانه خودم هم شماها دور منو گرفتید. تشییع میکنید منو. دفنم میکنید. درست است تشییع اینطور بود، با تیرباران بود. این دفن مظلومانه بود. نگذاشتند کنار پیغمبر، قبرستان شهر دفن کنند.» اینها همش غربت و مظلومیت بود. ولی لااقل این بدن به خاک رسید. به دست این خانواده خود اینها دفن کردند با آرامش. روضه اصلی، روضه حسین:
«اگر کشتند چرا خاکت نکرده؟ کفن بر جسم صد چاکت نکرده؟
اگر کشتند چرا آبت ندادند؟ چرا زا اندر نایابت ندادند؟»
وصیت امام مجتبی این بود. مثل امروز که خواستند دفن کنند دعوایی نشود. آن همسر پیغمبر که کینه داشت از جنگ جمل. چون آن شتری که همسر پیغمبر سوار بود، امام حسن پای این شتر را زدند و در واقع فاتح جنگ جمل امام حسن بود. کینهای داشت این همسر پیغمبر. لذا اول گفت: «من راضی نیستم توی خانه پیغمبر دفنش کنید.» بعد هم دستور تیرباران داد. گفت: «این تابوت را تیرباران.» بنا به وصیت امام حسن، همین خانواده سکوت کردند. چیزی نگفتند. کاری نکردند. تیرباران شدیدی بود. بعضی از این تیرها از تابوت رد شده بود، به بدن مبارک امام حسن علیهالسلام رسیده بود. ولی اینجا هم باز باید گفت: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله.» درست امام حسن را تیرباران کردند. اولاً حیا کردند از شماها. هر کاری دلشان خواست، نکردند. کینه و دشمنیشان را نشان دادند، ولی نه افسار گسیخته. شماها بودید، مهار کردید. بعد تیر از تابوت عبور کرد، به بدن رسید. بعد شما تیر را از بدن درآوردید. بدن را تطهیر کردید. دفن کردید. جان به قربان آن آقایی که اینقدر تیربارانش [بود]. تعبیر مقتل این است: «چلغز.» گفتند مثل خارپشت شده بود. جای سالمی بهتر نمانده بود. همه تنش شده بود [تیر]. اینجا است که گفتند زینب آمد شمشیر شکسته و نیزهها را کنار زد. گلو را ببوسید. اباعبدالله امروز بدن امام مجتبی را بوسید، شمشیر شکسته کنار نزد، تیر و نیزهای کنار نزد. به راحتی بوسید، به راحتی در آغوش گرفت. ولی آن زینب بود وقتی آمد بوسه به تیر و نیزهها [زد]. جایی برای بوسه نمانده.
علی لعنت الله علی القوم الظالمین. یعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بفرما. نسل منوکران [اهل بیت]. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، [را] سر سفره با برکت اباعبدالله مهمان [بفرما]. اموات ما هم که به اموات [ما متوسل شدند]. سر سفره کریم اهل بیت امام مجتبی مهمان بفرما. شب اول قبر [به فریاد] امام [حسن] در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بفرما. کمتر از آنی ما را به خودمان وا مگذار. توفیق اخلاص، مراقبه، توجه، حضور، ذکر بندگی خالصانه به ما عنایت بفرما. هر چه به خوبان درگاهت عنایت فرمودی، به ما عنایت بفرما. هر چه از خوبان درگاهت دور [کردی]، از ما دور بدار. رهبر عزیز انقلاب [را] عنایت بفرما. شر ظالم و دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت، اگر قابل هدایت نیستند، نیست. هر چه گفتی و صلاح، هر چه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. بانبی و آله رحم الله من قرأ [الفاتحه].