
جلسه هشتاد و شش : راز عقبماندگی ما از علمای گذشته
این جلسات شرحی عمیق، زنده و الهامبخش از کتاب «رحمت واسعه» و سیرهی عرفانی و اخلاقی آیتاللهالعظمی بهجت هستند؛ گفتوگوهایی که ایمان را از سطح دانایی به مرحلهی زیست مؤمنانه میبرند. در این مجموعه، از یقین و توکل تا تربت امام حسین (علیهالسلام)، از حقیقت ذکر و صلوات تا حضور در مجالس روضه و معنای عشق در وادی اهلبیت (علیهمالسلام)، همه با زبانی زلال و دلنشین روایت شده است. این جلسات نه فقط شرح کتابی فقهی یا عرفانی، بلکه تجربهای از دیدار با نور، محبت و حضور خدا در زندگی روزمرهاند؛ جایی که کلمهها تبدیل به ذکر میشوند و معرفت، رنگ حضور میگیرد
فاصله معنوی و اخلاقی میان علمای سلف و علمای معاصر
نقش ترک مستحبات در زوال اثرگذاری علما و طلاب
کمبرکتی در علم و عمل بهعنوان نشانه انقطاع از اخلاص
اهمیت نماز اول وقت، نافله و زیارت در سیر معنوی
جایگزینی رزومه و مقاله بهجای تهذیب و تقوا
نمونههای اخلاص در سیره آیتالله شاهآبادی و مجتهدی
کمبود علمای عامل در شهرها و تأثیر فقدان آنان بر جامعه
دعوت به بازگشت به مسیر علمای سلف و احیای معنویت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
منشأ اینقدر تفاوت بین ما و علمای گذشته که صاحب آن همه کرامات بودند و علت عقبماندگی ما از آنها چیست؟ باید منشأ آن را پیدا کرد. با اینکه آنها هم همین کارهایی را که ما به آن مشغولیم از قبیل درس و مباحثه و تدریس و تلمذ و نوشتن انجام میدادند. آیا علت آن است که آنها مستحبات را بهجا میآوردند؟ گمان میکنم اگر تفحص کنیم، پیدا میکنیم که فرق ما و آنها در چیست. با اینکه امکانات زندگی آنها از ما کمتر بود، ولی حرکتشان بیش از ما و نتیجه کارشان هم بیشتر از ما بود. ما با اتوبوس و هواپیما در مدت حدود یک ساعت از تهران به اصفهان میرویم و به منبر میرویم؛ ولی چقدر در مردم اثر گذاشته و چقدر مردم را اصلاح کردهایم؟ ولی آنها همین فاصله را در طول یک ماه یا یک هفته یا چند روز میرفتند. با این حال، خدا میداند که مردم زمانشان چقدر روبهراهتر بودند و چقدر علما آثار مثبت در میان آنها گذاشته بودند.
ما در بیتالمال زیاد تصرف میکنیم و به مختصر قانع نمیشویم؛ ولی آنها کم تصرف میکردند. با این حال، نتیجه کار ما کم و نتیجه کار آنها زیاد بود. در هر حال، باید ببینیم الان امتیاز ما و علمای گذشته چیست؟ بعضی از آنها در رکوع و سجده فقط سه مرتبه «سبحانالله» میگفتند. ما که بیشتر میگوییم؛ چرا کار ما بینتیجه است؟ چرا باید حساب کنیم و ببینیم که تفاوت ما و آنها چیست؟ عموم آن طبقه اهل کرامت بودند و در درس نیز اهل تلاش و تحقیق فراوان بودند. چرا ما اینقدر با آنها فرق داریم؟ بعضی از آنها ادعا میکردند که اگر کتابهای موجود از بین برود، تمام اصول و دوره فقه را میتوانیم بنویسیم. اهل گزافگویی هم نبودند. مرحوم شیخ انصاری با آن همه درس و بحث و تألیف، هر روز زیارت عاشورا، زیارت جامعه و یک جزء قرآن میخواند. گویا علت عقبماندگی ما ترک مستحبات است؛ علمای سابق به آنها ملتزم بودند، از قبیل زیارت و دعا و تلاوت قرآن یا نماز اول وقت و ترک مکروهات مانند خواب بینالطلوعین.
تفاوت ما و علمای سلف این است که آنها در علم و عمل ترقی داشتند و ما معترفیم به تقصیر در علم و عمل. تخلف و عقبماندگی ما از علمای سلف و قدما خیلی زیاد است. خیلی خطرناک است که ندانیم قدما کدام راه را میرفتند. خدا کند مستبصر و مهتدی شویم به آنچه موجب عقبافتادگی ما شده است. اگر اهل عمل باشیم و تفحص کنیم، قطعاً علت را پیدا خواهیم کرد. آیا میشود گفت آنها روزی را از خدا میگرفتند و ما با تلاش و اینطرف و آنطرف رفتن؟ خب، اینها دیگر تذکرهای تند و تیز مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت است.
میفرمایند که ما با علمای قدیم تفاوت واضحی داریم. قدیم، علما با اینکه امکاناتشان کم بود، یک کتاب میخواستند بنویسند با چه زحمتی باید مینوشتند و چقدر کپی میشد و به دست چند نفر میرسید؟ با چه جوهری و قلمی، مثل الان کسی تایپ میکرد و پیاده میکرد؟ یک سخنرانی میکردند و این پیاده میکرد و آن پژوهش میکرد و استخراج میکرد؟ این محدوده وسیعی که شامل دایره مخاطبین باشد و به اینها برسد، الان بهحسب ظاهر همهچیز راحت شده است. یک سخنرانی میشود، سریع اینور پیاده میشود و نکاتش درمیآید و پژوهش میشود و اینور در مقیاس چندصدهزارنفره منتشر میشود؛ ولی این گوشت در آن گوش دروازه، هفتهای یک دانه کتاب و ماهی یک دانه کتاب و سالی ۱۰ تا کتاب هم بیرون میآید؛ ولی اثری روی مردم و روی خود ما و قدیمیها نمیگذارد. در کل عمر یک دانه کتاب میدادند. من عاشق غلامرضا فقیه یزدی هستم، مگر چند تا کتاب مردم ازش خوانده بودند که حالا تو همین جلساتشان یاد شد؟ مرحوم آقا نورالدین عراقی که گفتند زمان حیاتش، حالا در مورد ایشان هم اگر میشد یک جلسه صحبت بکنیم خوب بود. ایشان هم شخصیت ممتاز و فوقالعادهای بود. مردم اراک هنوز، که حالا الان قبر ایشان حرم بسیار بزرگی است و شاید هیچ مزاری در اراک و هیچ امامزادهای مثل ایشان مورد عنایت مردم نیست. و ایشان مال همین سالهای اخیر بود دیگر. استاد مرحوم آیتالله اراکی بود، همدوره مرحوم شیخ عبدالکریم بود. ایشان بعد نماز صبح، مردم عکس آقا نورالدین اراکی را میبوسیدند و روزشان را شروع میکردند. در زمان حیاتش، دقیقاً آیتالله اراکی این تعبیر را چند بار میفرمود: مردم آقا نورالدین را میپرستیدند به معنای واقعی کلمه. اینجور قبولش داشتند دیگر، اعتقاد و اینها نبود، پرستش بود. این شکلی هرچه میگفت مردم تابعش بودند و حرف روی حرفش نمیزدند. خب، این علما را آدم میبیند، از آنها به اینجا رسیدهایم و به این وضع رسیدهایم.
حالا بله، ممکن است بگوییم که خب، مردم هم مردم آن دوران نیستند. طبیعی هم هست، این حرف درستی هم هست. زمانه عوض شده، شرایط عوض شده، دشمنیهای دشمن و امکانات دشمن بیشتر شده، نفوذ دشمن همین رسانه و شرایط اینشکلی و اینها. از طرفی هم خب، مردم واقعاً از مردم آن موقع بهترند. با همه مشکلات، هنوز این عشق مردم به دین و روحانیت، همه اینها سر جای خودش پابرجاست. با همه این شرایط ساختند و میسازند و همه بدیها و تلخیهایی که دیدند و ناروهایی که خوردند از بعضی از هملباسیهای ما. [با این حال] باز هنوز محبوبیت روحانیت درش بحث و حرفی نیست و در رده اول اعتقاد و اعتماد است. آقای بهجت انگشت اتهام را میآورند سمت خودمان، میگویند مشکل از ماست. ما کمبودی داریم که باعث شده است آن اثر قبلیها را نداریم. آنها صاحب کرامت بودند، ما عقبماندهایم. به قول ایشان: عقبماندگی ما... آنها هم همین کارها را میکردند؛ درس میدادند، مباحثه میکردند، تدریس میکردند، درس میرفتند، مینوشتند. ایشان بیشتر تکیه کار را میآورند روی مستحبات. این یک ضعف جدی است واقعاً و آدم خصوصاً در بین طلبهها به طرز واضح این را میبیند. بنده نمیخواهم اشاره خاصی بکنم که ممکن است بعضاً بشناسید بعضی افراد را با اشارات. گاهی آدم سر مزار برخی افراد میرود؛ میرفت، مثلاً حالا یا مشهد یا قم که حالا این معضل را بنده در مشهد خیلی بیشتر دیدم متأسفانه. فقدان معنویت در بین طلبهها و علما...
مشهد با مصیبتهاست به نسبت قم. قم اساتید اخلاق و معنویت بیشترند. فضا، وضعیت معنوی گرمتر است؛ درس اخلاقی هست، جلساتی هست. اینجا نه، متأسفانه چیزی که در مشهد دیدهایم فاجعه بوده است. وضعیت اخلاقی و معنوی و اینها... برخی آقایان را گاهی آدم ارتباط میگیرد؛ اینها علمی خیلی قوی و خوب [هستند] به حسب ظاهر. [اما] نزدیک میشوی به برخی از این حضرات، یکمی آدم نزدیک میشود که مثلاً ارتباطی بگیرد و استفاده بکند، میبیند که نماز اینها به چرکترین حالتی که میشود نماز خواند است. که یک دانشجوی مسلمان متعبد هم اینگونه نماز نمیخواند. نمیتوانم خیلی باز بکنم چی دیدم، چی شده که برخی از این اساتید را قیدشان را زدیم. دیدیم که اینها بهرهای ندارند، نه اهل نافلهای و نه اهل توجهی، نه مقدمهای، نه مؤخرهای. یک نماز بیروح، بیحال، بدون جماعت، بدون نافله، هیچ، صفر. و همین وسط درس و بحث و اینها مثلاً گفتگو علمی بدون هیچ نافله. هیچ تکنوازی بیروحی که متأسفانه آدم زیاد میبیند. خب، سابق اینجوری نبود.
آیتالله مجتهدی خدا رحمتشان کند میفرماید: مردم وامیستادند جلوی در امام جماعت، چون اگر با پای چپ وارد مسجد میشد بهش اقتدا نمیکردند. یک زمانی این مسائل [بود]. فرمود که سحر میآمدم اینجا، این مسجد اینجا که حالا مسجد مدرسه بود. فرمود سحرها میآمدم دیدم هفتاد نفر دارند تو قنوت دعای ابوحمزه میخوانند. الان نماز صبحش تعطیل است اکثر مساجد. تو چند تا مسجد توی مشهد سراغ دارم نماز صبح میخوانند. حالا آنجا هم که میخوانند چند نفر میآیند؟ دو نفر، سه نفر. گرما و سرما و اینها. الان که وضع اینجوری شده که به اسم کرونا و فلان و اینها... امام جماعتی محل ما بود، منطقه ما که حالا آنجا کلاً چهار پنج تا روحانی بیشتر نبود در جنوب کرج. دیشب آمد گفتش که: چند وقت پیش اینجا یک طلبهای داشتیم، میرفته با موتور، عمامهشو زدند و در بغلدست انداختند زیر عمامش. گفت: دیگر من وقتهای تاریکی نماز نمیآیم. اینجوری نکنم. خیلی تعجب کردیم. یعنی چی آخه؟ ایجاد برعکس باشد دیگر. وقتی اینجوری میشود و بگویند اتفاقاً ما پس بیشتر رفتوآمد بکنیم که اینها واهمه کنند.
خب، اینها وقتی جلوی چشم مردم میآید، هم اعتقادات مردم ضعیف میشود و همان اثرگذاری نیست. زمان رضا شاه گفتند که هرکی با عمامه آمد، بزنیدش. مرحوم شاهآبادی با عمامه میآمد، تو گوش رضا شاه گفتند: گفت: کاریش نداشته باشید، این را دست بهش بزنید تهران ساقط میشود. از دست... در آقای شهاب آن شد مسجدش، آن میشد شاگردش حضرت امام. حقشناس این شد. آقازادههای ایشان یکییکی بهتر. همین استاد عزیز ما که حالا شما لطف کردید امروز یادبود برای ایشان گرفتید که انشاءالله دعاگوی همه باشد. با آن مهر و محبتی که ما در ایشان سراغ داریم، کوچکترین محبت و لطفی از جانب همه این عزیزان، با دیده رحمت پاسخگو و دعاگوی همه عزیزان هست. ایشان مقید بود نمازشان را پشت آیتالله عاشق روحالله شاهآبادی میخواند. خود ایشان مجتهد بود. شهید علامه طباطبایی یک عالم حسابی بود؛ ولی مقید بود نمازشان را پشت ایشان بخواند و خیلی هم صمیمی بودند با هم هر دو. خدا انشاءالله غریق رحمت بکن(د). مرحمتالله شاهآبادی از شدت عشقی که به حضرت امام داشتند... بانک معمولاً اینجوری سابقه ندارد که استاد اسم شاگرد را بگذارد روی بچهاش. آیتالله شاهآبادی از شدت علاقه به امام، اسم امام را گذاشتند روی این آقازادهشان. اسم ایشان شد عاشق روحالله شاهآبادی. هفتاد سال هر روز غیر از روزهای حرام روزه بود آیتالله شاهآبادی و هر روز دعای توسل. یک تکه نور بود وقتی میدیدید ایشان را. یعنی وارد مسجدشان هم خیلی شلوغ نبود. مسجد شیری که تو محله، توی صفایی، کوچه بیگدلی بود. وارد مسجد که میشد، وایمیستاد به نماز، وایمیستاد به دعای توسل خواندن. با اینکه نه صدایی داشت، نه جوهری داشت. این صدا قبل شروع میکرد دعای توسل را خیلی سریع و ساده خواندن. اشک این جماعت جاری بود. نفس حق ایشان اثرگذار بود.
خب، اینها را ما دیدیم. یعنی این نسلهای اخیر را هم دیدیم و نسلهای بعدی را هم آدم دارد میبیند که همهچیز شده پایاننامه و پروژه و رزومه دانشگاه استاد راهنما شده و آن نمیدانم اینجوری است. همهاش این چیزهای اینجوری کنار. یعنی چه؟ مقالهای برای پایاننامه، استاد راهنما کی را بگیرم؟ و کدام موضوع؟ نمیدانم فلان و اینها. که اصلِ این همه الان ما مقاله و پایاننامه و پژوهش و اینها داریم و سر سوزنی خاصیت و فایده و اثر تو این جامعه و مردم ندارد. اصلاً هیچکس نمیشناسد اینها را. چقدر برای اینها وقت تلف میشود؟ چقدر انرژی؟ چقدر پول؟ آن اخلاص، آن سوز، آن صفا، آن معنویت، آن شور، اینها وقتی نبود، بله. اینها وقتی است کمترین حد سواد و اطلاعات و اینها اثرگذار است. کمترین حد. به تعبیر حضرت استاد آیتالله جوادی میفرمود: شما با یک تقوای ابتدایی، یک عالم، یک شهر را روشن میکند؛ ولی اگر علم علامه طباطبایی را داشته باشی، ولی تقوایت کم باشد، نه خودت فایده گیرت میآید نه به کسی چیزی میرسانی.
یک تقیداتی آدم تو برخی از این آدمهای نورانی و باصفا بعد از این روحانیون وارسته میبیند؛ اثرگذار هم بودند. شاید سطح علمیشان هم آنچنان نبود. حالا قدیم که هم عالم بودند از جهات مختلف، هم معنوی بودند به معنای واقعی کلمه. الان هم از آن علم خیلی خبری نیست، نه از آن تقوا خیلی خبری خبری از آن تقوا هم نیست. اگر هم باشد یک کمی باز اطلاعات و علم و اینها در حد سواد هست. آن نورانیت دیگر، نماز شبی دیده نمیشود خیلی در بین... مثل مهدی بحرالعلوم. علامه بحرالعلوم آمد دید که سحر چند تا از این حجرهها چراغش خاموش است. دانه دانه چک کرد که اینها بیدار میشوند وضو بگیرند یا نه. یک چند تا [چراغ] خاموش است. یک مدت درس را تعطیل کرد. مدرسه را تعطیل کرد، بچهها خودتان کار کنید. مجتهدی چک میکرد. خود ایشان که فوقالعاده بود. خودشان نگاه میکردند به طلبه. میگفت: ما ۱۵ سالمان بود رفتیم خدمت ایشان، هفت هشت تا طلبه بودیم. ایشان با یک نگاه... اصلاً تعجبم کردیم. ما هنوز هم برایمان عجیب است که از کجا ایشان اینجوری بود؟ اینها هنوز خیلی دور از دسترساند. دهسال پیش بودند. مجتهدی ۱۳ سال پیش از دنیا رفت. رفتند تهران چند تا اینجوری ما داریم. کیا؟ کدام مدرسه حال و هوا را دارد یا ندارد؟ هفت هشت تا بودیم. ایشان یک نگاهی کرد و به هر کدام یک چیزی گفت. بعضیها به تیپشان و به قیافهشان: تو چرا شلوار پلنگی پوشیدی؟ اگر طلبه هستی؟ ساعت و فلان و اینها... حالا محبتی کردند به ما، لطفی کردند؛ ولی به ما هم یک دانه چک محکم ایشان زد آنجا. ایشان گفت که: نور نماز شب را در تو کم میبینم، بیشتر بخوان بچه جان. خیلی عجیب بود برایم. حالا ایشان هم محبتهایی داشت، هم فرمود که آدم باید باغبان داشته باشد. دنبال باغبان باش که انصافاً هم حرف ایشان آتشی در ما به پا کرد. خدا رحمت کند ایشان را. تذکر خیلی خوب و بهجایی بود.
خب، این علما بودند. اگر طلبه نماز صبحش قضا میشد، ایشان نگاه میکرد: نماز صبح خواب نمانیها! بیرونت میکند. سهبار نماز نگاه میکرد، میفهمید. عجیب هم بود واقعاً. بسیار مقید بود. طلبه باید نافله بخواند، طلبه باید قرآن بخواند. ایام عزاداری درس تعطیل میشد. همه باید میآمدند عزاداری و سینهزنی. طلبه را اگر تو کتابخانه آن ساعت میدید یا خبر میدادند بهش که آن ساعت عزاداری است که نشسته و مطالعه میکرد، اخراج میکرد طلبه را. اینها طلبه میکند. این توسل و آن سحر و این ناله و این زیارت عاشورا و اینها را آدم لازم دارد. اینها اساس کار است. علت پیشرفت اینها اخلاص اینها و مستحبات اینها بود. امکانات اینها کمتر بود. امکانات ما خیلی بیشتر است. شعاع ارتباطشان با ۱۰ نفر ۲۰ نفر بود. ۱۰ تا شرکت داشتند، 5 تا شرکت داشتند. مگر چقدر شاگرد داشتند؟ مگر امکانات برای نوشتن و چاپ و نشر و اینها چقدر داشتند؟ کتاب درس چند نفر میخواندند؟ آن کاغذ چی بود؟ هنوز که هنوز است میبینید بعد از این کتابهای قدیمی آن خط و آن فرم با چه سختیهایی، با چه زحماتی کوچه برگهایی مینوشتند. با چه زحمتی این را نگه میداشتند، حفظ میکردند. به نفر بعدی... یک قرآن گاهی نبود توی محل. یک دانه قرآن بود، دست به دست میکردند. یک دانه صحیفه سجادیه بود، دست به دست میکردند. یک نفر داشت، میداد همینجور دستگردان میشد. الان تو هر خانهای 5 تا صحیفه سجادیه. دریغ از یک بار خواندن و حرف. همه گوشیها هست، 4 تا اپلیکیشن صحیفه سجادیه به چیزهای مختلف با این ترجمه، ترجمه انصاریان، ترجمه الهی مال این مؤسسه، مال آن مؤسسه. دریغ از خواندن و نه اثر گذاشتن.
علامه مجلسی فرمودند: به واسطه پدرم ولایت امام زمان، صحیفه سجادیه وارد اصفهان شد. مردم مستجابالدعوه شدند. اصفهانیهای آن دوران همان صحیفه سجادیه، آن نسخه را دست به دست میکردند، میخواندند. اکثر اینها صالحین و مستجابالدعوه شدند. دیگر دست برای دعا بالا میبردند، روا میشد. الان چی؟ اوضاع مشخص است دیگر. مسجدهایمان آن حال و آن سوز هیئتها و اخلاص و زیارتها و صفا. فاصله گرفتیم. فاصله زیاد. امکانات اینها از ما کمتر بود. حرکتشان از ما بیشتر بود. نتیجه کارشان بیشتر. اتوبوس، هواپیما، حدود یک ساعت از تهران به اصفهان میرویم، منبر میرویم. چقدر اثر گذاشتیم تو مردم؟ چند نفر عوض شدهاند؟ اینطور و کسب و این اسم و طولانی و اسم فلان. الان اینجا حرم منبر میرود. مجموعه فلان جا ۲۰ هزار نفر جمعیت. منبر بعد فردا تلویزیون منبر میرود. خوبی آقا... با این همه منبر که زیر ۵۰ هزار تا ندارد و مخاطبهای میلیونی و فلان اینها... چند نفر را عوض کرده است؟ نهیب برای ماها.
قدیمیها یک مسجد بود، آقای شاهآبادی بود. مسجد شاهآبادی مگر چقدر امکانات داشت و چقدر جمعیت داشت؟ بروید این مساجد قدیمی تهران را ببینید. مسجد عزد بازار را ببینید، مرحوم آیتالله خوانساری آنجا بود. مسجد آیتالله خوشبخت را برید ببینید، باورتان نمیشود. من صدای آیتالله خوشبخت را تو خیابان شریعتی تهران، بنده اولین باری که رفتم بهتزده شدم. مسجد ایشان نصف این حسینیه، نصف حسینیه. کیا که تو این مسجد تربیت نشدند به واسطه نفس ایشان؟ نفوس اثرگذار. این جماعت مشتاقی که میآمدند و میرفتند. یکی شهید احمدی روشن بود، یکی از اینهایی که اینجا پای منبر ایشان ساخته شدند، شهدای بزرگ ما رفتوآمد داشتند. به شهید با مرحمتالله خوشبخت اثرگذار بود. دیدنش حرف آنچنانی هم نمیزد؛ ولی اثر.. حقشناس تو خانهاش منبر میرفت، یک اتاق کوچک. این همه شهید تربیت کرد. نفوس پاک و همینطور برخی علمای دیگر. مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی. ایشان هم اوایل تا وقتی زنده بود اجازه نداد اسمشان منتشر شود. یک دانه عکس از ایشان، یک دانه فیلم از ایشان تو تلویزیون جای دیگر نبود. نه صوتی از رادیو. نتیجه مخفی محض. این علمای برجسته و شاگردهای خوب را تربیت کرد. اینها همینهایی که همین الان فاصله چندانی نداریم. ۱۰ سال، 5 سال، 8 سال. اینقدر گذشته است. علمای قبلتر در تهران، در اصفهان، در مشهد. مشهد یک زمانی مرحوم آیتالله مولوی قندهاری را داشت. شخصیتهایی بودند، اساتیدی بودند، جواد آقای تهرانی و شیخ مجتبی قزوینی و آدمهای اینشکلی بودند. آدم اینها را میدید، جانش جلا پیدا میکرد. از دنیا خلاص میشد. به فکر حرکتی برای آخرت. با دیدن اینها، دیدن این آدم عوض میشد. چقدر مردم را اصلاح کردیم؟ آنها همین فاصله را در طول یک ماه یا یک هفته و چند روز میرفتند. با این حال، خدا میداند که مردم زمانشان چقدر روبهراهتر بودند. چقدر علما آثار مثبت در بین اینها گذاشته بودند. اثر آن عالم را آدم میدید.
سبزوار یک دانه حاج ملا هادی سبزواری را داشت. الان وضعیت علمی و فلسفی و اینها داریم. هنوز الان شاید مثل حاج ملا حاجی داشته باشیم؛ ولی آن اثر وقتی سبزوار بود از شهرهای دیگر علمای بزرگ میآمدند به خاطر ایشان یک سال سبزوار زندگی میکردند که ازش درس بگیرند. آخوند خراسانی آمد. ملا حسینقلی همدانی. شخصیتهای اینشکلی آمدند برای شاگردی محضر آخوند خراسانی. اینجا زندگی میکردند. شیخ انصاری که تو ذهن من است آمده بودند برای تلمذ. شیخ انصاری میرود در نراق، مرحوم نراقی را میبیند. 4 سال میماند. یک بار آمده بود ملاقاتش بکند، 4 سال میماند. استفاده میکند. بعد میرود از نراق. خیلی عجیب است. اینها چه روحیهای داشتند در کسب علم؟ چه اخلاص و مجاهدتی داشتند؟ الان درس شده مجازی، فایل صوتی میآید و همان را هم طلبه حال ندارد گوش بدهد و شب امتحان یک تلخیصی میخواند. کلاسها وضعیتش اینشکلی است و آدم دلسرد میشود از هرچی کلاس و از هرچی فلان. آن سوزی که قدیمیها داشتند، شوری که آنها داشتند، عشقی که اینها داشتند برای تحصیل. رحمتالله بهاءالدینی فرمود: اینقدر زیر نور ماه، چون نور نبود تو فیضیه وقتی ایشان درس میخواند. اینقدر زیر نور ماه شبهای مهتابی نشستم، کتاب را گرفتم به چشمم چسباندم که کتاب را ببینم و مطالعه کنم که چشمم کمسو شد تا نزدیک نابینایی رفتم. امام حسین چشم ایشان را خوب کرده است. اینجور مطالعه میکردند. بهاءالدینی دیدنش آدم را تکان میداد. حرف لازم نبود بزند.
دستور بیتالمال زیاد است. کتابهایی که چاپ میشود بودجههای نفتی و با پول مردم میگیرند دیگر. سیری بیست جلدی، فلان دهجلدی اینور. اثری هم ندارد حداقل فقط یک رزومه گزارشی برای این بابا به حساب میآید. آنها کم تصرف میکردند. نتیجه کار ما کم، نتیجه کار آنها زیاد بود. ایشان میفرماید که مستحبات هم که گفته میشود نکته جالب [است]. سهمرتبه «سبحانالله» رکوع و سجده. ما بیشتر هم میگوییم؛ ولی نتیجه نمیبینیم. آنها اهل کرامت بودند. ماجرای معروف بهمن نراقی که بچهاش از دنیا رفت. یک آقایی بهش گفت که: چیه؟ گفت: بچهام اینجوری است. یک سوره حمد را شروع کرد خواندن. غلط و غلوط، اعراب و ضمیر و لحن و تجوید و همهاش مشکل داشت. بچه خوب شد. عراقی عرض کرد که: آقا، حالا خدا خیرت بده؛ ولی اگر بشود روی قرائتت هم کار کنی. ایشان گفت: حمد را پس گرفتم! بچه افتاد، مرد. دیدید؟ همین حمد اینشکلی، آن یک سوز، یک نفس دیگری است. خدا خیلی لنگ اینجور چیزها نیستش که این الان اعرابش چیست. انقطاعی که این دارد به ملکوت متصل است. مگر اصلاً سوره حمد هم نخواند. گواه بهادینی پسرش از دنیا رفت، آمد نشست. یک نگاهی کرد. فرمود: ما چقدر ضعیفیم؟ و چه [بچهای] زنده شد. نشست سر جایش. حال انقطاع اینها. این هم همان «ما چقدر ضعیفیم» اسم اعظم است. اصلاً حمد لازم نیست بخواند. اگر آنجا توهین هم بکند، فحش هم بدهد، این بچه زنده میشود. تو اوج اخلاص و فنا وقتی داری این کار را میکنی. آن آقا هم اینجوری بود. نراقی تذکری برایش، تلنگری شد برایش. آدم اینجور سوز و اینجور انقطاعی میخواهد، اینجور اتصالی.
فرمایش عبدالکریم حامد که روحانی هم نبود، شاگرد شیخ رجبعلی خیاط بود. یک جوری باور کرده بود ولایت اهلبیت را با قلب خودش. ایشان گفته بود: من حاضرم مباهله کنم با هر کسی که ولایت امیرالمومنین را قبول ندارد. مباهله هم اینشکلی. مباهله الکی نه، مباهله اینشکلی: سیم لخت. دو تا سیم لخت بیاور. یکیاش را من دست میگیرم، یکیاش را آن طرف مقابل. من میگویم علی بر حق است. او هم بگوید علی بر حق نیست. هر دو تا دست بزنیم روی سیم لخت. هرکی را که برق گرفت، علامت این باشد که حرفش... با چند نفر پیدا میکنیم؟ چند تا طلبه پیدا میشود که حاضر باشد اینجوری مباهله کند سر ولایت امیرالمومنین؟ انشاءالله هست. نمیخواهیم حالا اینقدر هم تو سر مال بزنیم. انشاءالله الان هم پیدا میشود، انشاءالله بهترش هم باشد. به هر حال زمین از حجت خدا خالی نمیماند؛ ولی مسئله میفرمایند که الان کمرونق شده است، آثار نیست. هم تو درس اهل تلاش بودند، هم اهل کرامات بودند. به قول ایشان بقالهای نجف هم طیالارض داشتند. بعضیهاشان. موبایلها فرق داریم. آنها ادعا میکدند که اگر همه این کتابهای فقه و اصول از بین برود، از نو مینویسیم. شیخ انصاری این همه درس و تألیفات و شاگرد و مرجعیت و فلان و اینها، هر روز زیارت عاشورا، هر روز زیارت جامعه، هر روز یک جزء قرآن.
آقای بهجت که دیگر واقعاً اسطوره بود. حالا ایشان اینجا یک تواضع میکند، میگوید ما فلانیم، ما فلانیم، ما فلان. برترینهای طول تاریخ! یعنی اگر واقعاً بینا و بین الله اگر بخواهیم پنج نفر [از] نفرات اول طول تاریخ شیعه را اسم بیاوریم، بنده با اعتقاد عرض میکنم. حرف بنده هم نیست، حرف اساتید بزرگانه. اگر بخواهیم بگوییم در طول تاریخ شیعه بعد از معصوم، 5 نفر سرآمد علما و بزرگان و فقها و مراجع و عرفای ما باشد، قطعاً آقای بهجت یکی از آن پنج تاست. سابقه نداشته در طول تاریخ که عارفی به این سطح، مرجعیت را هم به عهده بگیرد. این از امتیازات آقای بهجت است که هم یک مرجع... بعضیها هم مرجعیتشان بود؛ ولی حالا مرجعیت سطح پائینتر. ایشان یک مرجع درجهیک بود که واقعاً شبهه اعلمیت ایشان خیلی زیاد بود و یک عارف به تمام معنا که از در طول تاریخ عرفا جزو سرآمد [است]، در طول تاریخ فقها هم جزو سرآمد. تواضع میکند. خود ایشان نمونه بارز ما باید با ایشان مقایسه کنیم خودمان، قبلی و بعدیها. اینها همه باید با ایشان مقایسه شوند. ایشان هی میگوید شیخ انصاری. فلان اینها، اینجور. خب، ایشان درس فقهش آنجور، درس قوی هم. خارج فقه بگوید، هم خارج اصول میگفت. هم مرجعیت و استفتاء و تألیف آثار. هم این نماز خواندن ایشان که میگفتند اگر کسی فقط نماز ایشان را ببیند، فکر میکند آقای بهجت مثل بعضی از پیرزنهایی که تو خانه صبح تا شب نماز میخوانند و هیچ کاری دیگر نمیکنند است. آقای بهجت اینشکلی است. وقتی درس [بود]، درس بوده. کار علمی میکند، مگر کار دیگر هم میکند. آن زیارت ایشان که لااقل حرم امام رضا اینشکلی بود که هر روز زیارت ایشان دو سه ساعت طول میکشید. هر روز. آن از عبادت ایشان. خوابش که چهار ساعت بود نهایتاً در شبانهروز. نافلهها و نمازهای مستحبی. نماز من پنجشنبه. نماز اول ماه رمضان اینشکلی که دیگر مقید بود کامل. زیارت جامعه و زیارت عاشورا با صد سلام و قرآن خواندنهای ایشان. نماز جعفر هر روزش را این اواخر عبادت را بیشتر کرده بود. آموزششان گفته بود که آقا کم کن خودت را، فشار نیاور. ایشان گفته بود که من تجربه کردهام هر وقت برای عبادت بیشتر وقت میگذارم، تو کارهای دیگر توفیقم بیشتر میشود و هزینه کردن وقتم کمتر میشود. وقتی اینجا میگذارم، از وقت درسم برکت میکند. وقت کارهای خانهام برکت میکند.
تو روایت هم هست دیگر. حضرت زهرا سلاماللهعلیها وقتی که از پیغمبر کمک خواستند، کارهای خانه زیاد است از توان من خارجه. معرفی کردند تسبیحات حضرت زهرا. نکته جالبی است دیگر. ایشان درخواست کنیز داشت در واقع کمک میخواستند، کنیز و خادمهای. پیغمبر به ایشان بدن [که:] پیامبر این تسبیحات را داده است. یعنی اگر تو ذکر و معنویت و اتصال به ملکوت و غیب آدم قوی بشود، اینجا هم کارش راه میافتد، اینجا هم کارش راه، اینجا هم تقویت میشود. ملائکه میآیند، قدرت یابد(د). اصلاً بسیاری از واماندگیها و گیر و گورهای کارهای ما به خاطر گناه و غفلتمان است دیگر. برکت از کار میرود. «حسن و یسره للیسرا و اما من صدقه الحسنا منطقا وصدق بالحسنی». اگر اشتباه نکنم در سوره مبارکه لیل. اگر تقوا دارد و تصدیق میکند، حس ناروک الان [؟] یک بحث مفصلی دارد، خدا کارش را ساده میکند. «نیسره للیسرا». آن یکیهایی که تکذیب میکنند، «کذب بالحسنا فسنیسره للعسرا». [خدا] تنگنا میاندازیم [برایشان]، چه گرفتاریای میاندازیم. سختش میکنیم. مرحوم آیتالله شیخ محمود تحریری یکی از بزرگان بود، چون هم در تهران رضوانالله. ایشان این بخش را زیاد میخواند. این دعا از امام سجاد: «رب یسر ولا تعثر». خدایا آسان کن، سختش ... [؟] «یسر ولا تعث» سادهاش. خدا گیر و گور نیفتد آدم.
یک غذا میخواهد درست کند، این غذا نهایتاً اول تا آخر شاید یک ساعت یک ساعت و نیم وقت بگیرد. میآید میبیند این نیست، آن را نداریم، آن کم است، این را میخواهد برود بگیرد، میرود بازار. این مغازه ندارد، اینجا ندارد. باید برود آنور باز کلی راه برود. باز آنجا فلانی را میبیند نیم ساعت علافش میکند. سر اتوبوس، تا میرسد اتوبوس میرود. نیم ساعت باید بنشیند. هی دارد گره میافتد. حالا بعضی از اینها واقعاً توش یک لطفی است و یک رحمتی است و یک تقدیری است که خیریتی توش است؛ ولی خیلیهایش هم نه، اتلاف وقتش است. این اگر وقت میگذاشت برای آن نافله و عبادت سحر، از کار خدا کم نمیگذاشت. اینجا با اقل وقت کارش راه میافتد. لوبیا زیاد خریدم. یک کیلو میخواهم به شما بدهم. خدا خیرتان بدهد. من میخواستم بروم بازار لوبیا بخرم. لوکج از اینور میرسد. آن یکی هم که دیشب برایش آوردند. آن یکی هم که دیشب شوهرش خرید و آن یکی هم که صبح خودش گرفته است. همهچیز جور است. سریع آماده میشود. به قرآنش برسیم. ببین چقدر این... دیگر خودم به کرات تجربه کردهام. ما که گناه متوجه نشدیم آدم از قرائت قرآن و اینها کم بگذارد، میبیند گره میافتد. درسم را بخوانم. این مطالعه فردایم را داشته باشم. فلان کارم را بکنم. حالا قرآنم را میآیم یک صفحه کمتر یا آخر وقت یا فردا. میشود برکت کرد. قرآنی که وقت میگذارد این هم در اقل وقت. فکر میکرد یک ساعت وقت ببرد. تجربیات اینجوری ما زیاد داریم. وقتی که باورش نمیشود. وقتی آدم قصدش این است که کار خدا زمین زمین [؟] نماند. آنی که خدا ازش خواسته، اسباب اصلاً جور میشود. همه با هم. وقتش کش پیدا میکند. توی کربلا آن بابا میگفتش که این هرچی زائر بیاید برای امام حسین مشکل... گفت: زمین توسعه پیدا میکند. واقعاً هم همین است. یعنی شما باورتان نمیشود 30 میلیون جمعیت توی شهری که اندازه کل شهر کربلا اندازه قاسمآباد مشهد. حالا کل مشهد چقدر جمعیت دارد؟ 6 میلیون ظاهراً. نمیشود. کل مشهدیها میخواهند بروند تو قاسمآباد. چی میشود؟ تصور کنید همه مشهدیها فردا بخواهند تو قاسمآباد جمع بشوند. از این ماشینها و ترافیک، راه اصلاً منفجر میشود قاسمآباد. حالا این 6 میلیون، 30 میلیون آدم تو کربلا جمع میشود. آن هم کربلا که نه امکاناتی و نه بهداشتی و نه هوایی و نه آبی است و نه گازی است و نه برقی است و هیچی ندارد. یک دست دیگری دارد این. اصلاً واضح است. از یک جای دیگری دارد کار درست میشود. درست هم میشود. یعنی خود عراقیها توش ماندهاند که ما چه شکلی داریم جمع میکنیم، مدیریت میکنیم. حج هر سال یک میلیون، یک و نیم، دو میلیون حاجی داریم. تعداد زیادی تلفات و مشکلات. 20 میلیون 30 میلیون جمعیت، فقط سه و نیم میلیون ما از ایران داشتیم پارسال. کفش کم بود. انشاءالله دوباره باز بشود، بیشتر از اینها برویم. برکت میکند کار. وقت برکت میکند. اسباب جور میشود.
هرچی داشتند از توسل به اباعبدالله بود. اینها برکت کار بود، اینها رونق کار. عقبافتادگی ما علتش ترک مستحبات است: ما ملتزم نبودیم به زیارت، دعا، تلاوت قرآن، نماز اول وقت، ترک مکروهات، همین خواب بینالطلوعین. ایشان میفرماید بنده طلبهای میگویم که سحر پا نشوم، بینالطلوعین هم بخوابم؛ چون کلاس دارم، دو تا کلاس دارم، سه تا کلاس دارم. اینجا خسته میشوم، آنجا از کارم میافتم. آنجا ناهار درست کنم، بچه را مدرسه بفرستم. بعد میبینم در طول روز همهاش هی خوابم میآید و خستهام و کسلم و انرژی ندارم. با اینکه انرژی ندارم، آن یکی پا شده سحر گرمی داشته، سحر پرفروغی داشته، بینالطلوعین هم بیدار بوده. در طول روز هم ابداً احساس خستگی [نمیکند]. همه کارهایم [را انجام میدهم]. استاد بزرگوار آیتالله ممدوحی، منزل ایشان که میرفتید میدیدید که ایشان محل مطالعهای که داشت که یک صندلی داشت، یک میزی داشت. این روی میز ایشان همیشه یک ۲۰ تا کتاب بود. هم در مطالعه، هم در تألیف و در تدریس. درس ایشان یکی از درسهای قوی قم بود. فلسفهای که ایشان میگفت، درسهای مختلفی که میگفت. بعد ترجمه نهجالبلاغه و صحیفه. شرح صحیفه سجادیه و شرح نهجالبلاغه. آثار مختلفی که ایشان تو این مدت که آدم تعجب میکرد ایشان کی نوشته اینها را؟ بعد پیش میآمد، بنده تو حرم امام رضا میدیدم یک غروب جمعهای بود، نشسته بود یک گوشه تنها تنها داشت دعای سمات، سمات درسته. سمات اسم اسم همش خدا را به اسمای مختلف قسم. دعای سمات میخواند. خیلی جالب بود برای بنده. گفتگو کردیم و یک صحبتی بود و ناظر بحثهای سیاسی بود. گلههایی بود از بعضی از شخصیتهای خودی. بحث سیاسیاش را با ما کرده. بعد داشت با یک حالی هم دعا میخواند. اشکی داشت و سوزی داشت و زیارتش را. بعد نمازش را، درسش را، تألیفش را.
جمع دانشجوها میآمدند. بانک سن و سال ایشان زیاد بود. روحانی مثل ایشان با این سن و سال کم دیده بودیم و کم دیدیم واقعاً. یعنی به اندازه انگشتان یک دست شاید ندیدیم. شاید یکم بیشتر. فکر کنم شاید واقعاً غیر از ایشان ندیده باشم که تو این سن میآمد تو جمع دانشجو. حسین نزدیک 80 سال. [؟] پس این دانشجو بر میآمد قانع میکرد. آدمی که مال سه نسل قبل بود اینقدر علمی و عقلی و شیوا و روشن صحبت میکرد. قشنگ این جوان دانشجو مبهوت میشد، مجذوب میشد. چند پیش [؟] میآمد ما بتوانیم درس اخلاق اینشکلی به کسی معرفی کنیم که یک جوان امروزی بیاید لذت ببرد. معمولاً میآمدند اعصابشان خورد میشد از نوع حرف زدن و سطح دغدغهها و نحوه بیان و مسائل کهنهای که بعضی آقایان دارند. یادم نمیرود مثلاً ایام جام جهانی بود. رضوان خدا بر این مرد که واقعاً دلتنگ ایشانیم. جای ایشان خالی است. جای اینها پر نمیشود. خدا کند پر بشود. ایام جام جهانی بود. همه درگیر فوتبال جام جهانی بودند. ایشان آمد یک تحلیل فلسفی کرد. ابوی ما خوب کاسب بود به هست. [؟] بعد خیلی هم منبرها بهش نمیگرفت. درس اخلاق و جلسه و اینها میبردیم. پدر ما خوشش نمیآمد. دیگر نمیآمد. آنی که با اشتیاق و عشق تعجب میکرد بعد مجذوب مینشست نگاه میکرد. همان ایام جام جهانی. جملهای گفت پدر ما مست شد از این جمله. خیلی خوشش آمد. هی به ما میگفت. میگفت: دیدی چی گفت؟ حاج آقا: هرچه را که طلب میکند، یعنی کمتر از آن است. هرچی که مینشینی نگاه میکنی، بررسی میکنی، پیگیری میکنی، یعنی تو از او کمتری. میخواهی نقست را برطرف کنی باهاش. آنی که مینشیند فوتبال نگاه میکند، از فوتبال کمتر است. پدرم به وجد آمده بود. حرف اینقدر عقلی، شیرین، ساده، بهروز. خیلی اینها واقعاً. خب، آن عبادت ایشان را. ایشان از شاگردان خاصه. حالا آیتالله خوشبخت را اسم آوردم. همنشین باشند انشاءالله با هم. ایشان یکی از حسنات و برکات مرحوم آیتالله خوشبخت. آیتالله خوشبخت میآمد از تهران تو حجره کنار ایشان مینشست. شب چهارشنبه، شب پنجشنبه اینها با هم جمکران میرفتند. اصلاً با هم زندگی طلبهگی کرده بودند که پدر ایشان هم مخالف بود. آیتالله خوشبخت ایشان را برداشت برد قم. و میآمد بهش سر میزد: درسهایت را چکار کردی؟ مشقهایت را چکار کردی؟ این را نوشتی؟ آن را مقایسه کردی؟ آنجا رفتی؟ باز یکی از چیزهای عجیب از آیتالله ممدوحی، حالا اینها را آدم یادش میآید از این خاطرات.
آیتالله خوشبخت جلسات عمومی داشت، آخر هفته پنجشنبهها نزدیکهای حاشیه شهر تو قم. دو هفته یکبار میآمد. جلسهاش هم کاملاً عمومی بود. یعنی همین که عرض کردم، سؤالاتی که میپرسند. ایشان همهاش فقط میگفت: هرکه گناه، ترک گناه، ترک گناه. چون جلسه هرکی میخواست میآمد دیگر. جمعیت هم بیشتر. حالا جوان و مثلاً فضای طلبگی و اینها. یکی از عجایب این بود. تو آن جلسه میرفتی، [آیتالله ممدوحی] آمده یک گوشه نشسته. یعنی بعد از 40 سال هنوز، هنوز خودش را شاگرد کلاس عمومی استاد میدانست. یا للعجب! آدم اینها را واقعاً باورش نمیشود اگر بشنود. یک سال دو سال میآید، طرف خودش را استاد استاد میبیند. کم کم نظرات پیدا میکند، ردش میکند، نقدش میکند. از نقد استاد میخواهد آبرو پیدا کند. 40 سال گذشته استادی که اینها با هم بزرگ شدند. یعنی سن و سال تفاوت چندانی نداشتند. آیتالله خوشبخت نهایتاً ۱۵ ۱۶ سال از ایشان بزرگتر بود. تفاوت اینشکلی باید ۲۰ سال نهایتاً فاصله سنیشان. بعد طلبههایی که اینها برای خودشان میآمدند پای درس اخلاق آقای ممدوحی مینشستند، کنار اینها مینشست موعظه بشنود. هنوز از استاد. خیلی اینها حرف است، خیلی اینها درس. رضوان خدا بر این مرد بزرگ. اینها درس بود برایمان و یاد نگرفتیم. آدم نشدیم. لااقل با چشممان دیدیم. خیلی خدا را شکر میکنیم که ما را به این عالم آوردید، بزرگانی را ببینیم. خیلی واقعاً در این شوک این نعمت ماندیم. چه جور شکر بکنیم که خدا دیدن این جواهرات، این گوهرها را نصیب ما کرد. اینجور طلاهایی را دیدیم. چه اخلاصی است، چه صفایی! بیا من بنشینم کنار این طلبههای پایه یک و دو جلسه عمومی. خود طلبه پایه یک و دو آمدند، احساس کسری و شرم میکردند. قشنگ میگفتند، میگفتند: آقا چیزی نمیگوید که! همهاش میگوید گناه گناه نکن، گناه نکن. بنده خدا آیتالله نشسته همینو گوش میدهد، پا میشود میرود. ایشان که آمده، یعنی شرح نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و درس اسفار همه را گذاشته کنار، آمده نشسته اینجا استفاده کند. اینها آن مایههایی است که آدم لازم دارد.
تفاوت ما و علمای سلف این است که آنها در علم و عمل ترقی ['داشتند'] و ما معترفیم به تقصیر در علم و عمل. تخلف ما زیاد است. خیلی خطرناک است ندانیم قدما کدام راه را میرفتند. این راه قدما و بزرگان ما بود. شیخ طوسی با آن سن و مرجعیت و اینها از [خانه] امام میفرمود... [؟] بانک؟ [؟] شیخ طوسی خیلی درشت بود، سنگینوزن بود. ایشان منزل ایشان... [؟] رفته دیدید دیگر. قبر شیخ طوسی روبروی حرم امیرالمومنین، همان اول که میخواهند وارد آن کوچهای که میخورد به وادیالسلام، سر کوچه گنبد طوسیرنگ هم هست. دقیقاً اینجا مزار جناب شیخ طوسی. هیچ فاصله با حرم ندارد. گفتند از آنجا تا حرم ایشان میخواست بیاید، از بس که درشت بود، اینجور نقل شده سهبار صندلی میگذاشتند، ایشان مینشست، نفس تازه میکرد. دو سه بار تو راه. با این حال میآمد تو درس اخلاق مینشست. مرجع بود. آن هم شیخ طوسی که بینظیر است واقعاً در تاریخ شیعه. یکی از شخصیتهای بینظیر ماست. تو همه علوم حرف اول را میزند. بینیاز نمیدانست، مستقل نمیدانست. این فیگورها و ادا اطوارها و اینجا نمیرود و آن را قبول ندارد و به این انگلت دارد و به آن فلان دارد. نه، این علمیت ندارد، او هم فلان ندارد. بله، حالا گفتیم عوام اینجوری بودند که اگر میدیدند بابای چپ کسی وارد مسجد شد، اقتدا نمیکردند. این از باب توقع از علما بود. این به این معنا نیست که من طلبم. تا یک چیزی دیدم از یک آقایی از یک عالمی باید ول کنم بروم. معصیت میبیند. یک وقت یک تشرّی به آدم میزنند، تلنگریه. یک چیزی که من درک نمیکنم. من عقلم نمیکشد به این. نمیفهمم. وسواس دارند. وسواس را خودت باید داشته باشی. به خودت وسواس داشته باش. خودت چی؟ وسواس روی استاد دارد. نه، این کلمه اینجوری که گفت منظورش چی بود؟ نگاه کرد اینجوری. این طرف اینجوری سؤال پرسید. ایشان سرش داد زد.
اشکال میکردندها، چرا تو روضه گریه نمیکنید؟ عارف شد! آره بچه... خدا کند ناله بابا این نفهمی خودت را چرا میریزی تو این فضا. تو این... من نمیفهمم. ما بچه بودیم رفتیم منزل آقای یعقوبی خدا رحمتش کند. طلا. همان روز اول روی همین فضای بچگی و حماقتمان واقعاً شناختی هم نداشتیم و کسی هم نبود که ما ایشان را بشناساند. بعداً فهمیدیم که بابا آیتالله حائری شیرازی شاگرد ایشان بود و اینجور بزرگانی بهشان اعتنا داشتند. روز اول نشستم. بنده 3 تا اشکال تو ذهنم آمد. یک عکسی زده بودم روبرو ایشان، شمایل امیرالمومنین. گفتم برای چی ایشان این عکس را زده؟ اصلاً شمایلی که ممنوع است و خوب نیست برای چی ایشان این کار را؟ آناناس، آب پرتقال و اینها میآوردند بغلش. گفتم ایشان چرا این جوری اشرافی است؟ چرا این کارها را میکند؟ بعد دیدم امکانات خانهاش هم خیلی خوب است. کولر گازی روبرو مستقیم ایشان میخورد. این 3 تا تو ذهن ما آمد. جلسه بعدش فضایی شد. با این شبهات آمدم. جلسه یک فضایی شد که خصوصی بودیم. یک چهار پنج نفر تا نشستیم. ایشان برگشت گفت: این عکس من یقین دارم امیرالمومنین. این کولرها را هم برایم خریدند آوردند. هرچی گفتم نیاورید قبول نکرده. این آب پرتقال را به زور میآورند، اگر نخورم. یکی یکی شروع کرد جواب گفت. اینها التماس میکند: «افضل الزهد اخفا الزهد». آن زهدی که با ادا اطوار درآوردن باشد، آن ریا و نفاق. بهترین زهد مخفی کردن زهد است. زهد آنی نیست که تو فکرت است. اینجوری خواست بگوید، بزرگان بودند. بعد هم یک وقت به ما نگاه کرد یا چیزی از آینده گفت که حالا خدا کند به نظر حق ایشان و کلام ایشان محقق بشود انشاءالله. محبتی. به هر حال بزرگان بودند. اینها خلوت هم بود. تو جلسه ایشان ۱۰ تا بازاری. یعقوبی نه عالمی نه فاضلی. اینقدر هم پشت ایشان بد میگفتند اینها. هرکی هم که بودند بیشتر تهمت و صفحه میگذاشتند. اینقدر باهاش دشمنی کردند، خلع لباسش کردند. آیتالله یعقوبی را سردر خانه زدند که ایشان خلع لباس شده. اینقدر آزارش دادند، اینقدر اذیتش کردند. با همه اینها عاشق رهبری بود، عاشق بودم. یعنی تو اطرافیان ایشان میدیدی که بعضیهاشان حسابی با رهبری زاویه دارند. یعنی بدشان نمیآید. بعضیها حتی توهین کنند و تو این دور و بریها که شاید خیلیهایشان هم اینجوری بودند. ایشان همچین بصیرت سیاسی و تحلیل قویای داشت که آدم تعجب میکرد. این پیرمرد نشسته با این سن و این دل پر که چند بار تبعیدش کردند از این شهر به آن شهر. خلعلباسش، بی آبروش کردند. قوه قضائیه و دستگاه اطلاعاتی و اینها حیثیت برای مرد نگذاشته بود. عاشق رهبری بود. میگفت: آقای خامنهای انسان کامل است. عشق عجیبی داشت. بعضی از همینها که تو آن جلسه بودند خوششان نمیآمد از این حرفها. روشنبینی ایشان. خلاصه اینها را. اینها برای ما الگو هستند. اینها نباید از دست داد.
عرضم این بود که ما به خودمان وسواس داشته باشیم. به اینها هم که میرسیم روی اینها وسواس داریم. همان حماقتی که بنده داشتم که: این چرا آب پرتقال بغلش میگذارند؟ چرا کولر گازی خانهاش جای خوبی است و حیاط دارد؟ آنجا میدانی متری چند است؟ اینجا میدانی فلان. بیا خانه یکی، ما خانه برخی از اساتید بچه بودیم رفتیم دیدیم اینها ماشین ظرفشویی داشتند، اتوی فلان داشته. خب، شیطان است دیگر. شیطان نسبت به علما نفرت دارد، کینه دارد، ول نمیکند. این که هنرپیشه تلویزیون نیستش که هی بیاید شیطان تو گوشت خوب بگوید نظرت را جلب بکند. کینه دارد. اینها پدر شیطان را درآوردند. بعد دیگر شیطان نمیآید بگوید که این فرش زیر پایش را نگاه کن! ببین! آنی که باید رفاه برایش باشد، یک مبل نداشت این استاد عزیزمان. یک صندلی، یک دانه صندلی فقط. همسرشان پادرد داشت. همهچیز خانه از شیرآلات گرفتید و همهچی کمترین سطح بود. این هم که ایشان گرفته به خاطر رفاه همسرش بود. یک ماشین ظرفشویی گرفته بود. یعنی زیر هزینه رفته بود، خرج کرده بود و اذیت شد، فشار آمده بود که خانماش اذیت نشود. بخار گرفته بود [؟] که خانماش اذیت نشود. حالا من نادان نافهم میآیم این را نگاه میکنم، اینها اشرافیاند! اینها فلانند! این شد علم؟ علمای قدیم فلان بودند. نه عزیزم، یک شعوری میخواهد، یک تقوایی میخواهد که ما نداریم. شیطان هم فاصله میاندازد. بعد این را از دست میدهند. خاطراتشان در میآید، میگوییم: عجب! اینها اینجور بودند. استفاده نکردیم از اینها. دیگر حاجآقا بهجت کی را داریم؟ بهجت بهجت. نماز خواندن یک نفر دو نفر دیر میخواند. اذان نیم ساعت پیش گفتند. نماز صبح ایشان گاهی وقتی میآمد ۱۰ دقیقه مانده بود [به طلوع آفتاب]. غذاش [؟] خلوت میخواند. کسی هم که مجبور نکرده بودند که پشت ایشان نماز بخواند. مسجد نه. میخواهی خودت بخوان. خوانده، نوافلش را خوانده، کارش را کرده. بعد آمده. همچین میآمد گاهی نمازش تمام شد آفتاب میزد. همین را دست میگرفتند یک عده. چرا اینقدر طول میدهد؟ گفتند: ادا در میآورد! گریه میکند! این ریا! اینها ریا نیست. آدم تو نماز اینجوری بلند بلند گریه میکند، نمازش را دیر میخواند. ملت اذیت میشوند، معطل میشوند، خسته میشوند. حق الناس. بهجت دینداری یاد بدهد. کی؟
آدمی که فحش ناموس، زبانش را نمیتواند کنترل کند. آمد پیش امام صادق علیه السلام. حضرت گفتند که: تو این مسئله باید این کار را کرد. گفت: نه من احتیاط میکنم. روایت جالبی است. خیلی روایت. اولین بار وقتی خواندم خیلی بهم چسبید این ۹ حرف زدن امام صادق علیه السلام. گفتم من احتیاط میکنم وارد این مسائل نمیشوم. حضرت فرمودند: اگر میخواستی احتیاط کنی، آن شب که کنیز فلانی را بهت سپرده، کنار فلان رودخانه تو خلوتتان، خیمه، آنجا باید احتیاط میکردی، آلوده نمیشدی. پاشو جمع کن برو. لرزید. پاشو جمع کرد رفت. آدم شده. حالا برای ما دائره نه که رسوا نمیکردند کسی را از خلوتشان. احتیاط میکنی؟ هزار و یک مشکل داریم. بعد به علما که میرسیم دینداریمان میآید یکهو حساسیتهایمان یکهو گل میکند. وس [وسواس]! نه، آخه بالاخره اینجا خیلی مهم است آدم میخواهد استاد انتخاب [کند]. تو همان حرفی که میزند و یقینی است برایت، واضح است، عقلانی است، همان را بگیر عمل کن. هی اینورش و آنورش و این چرا اینجوری گفت؟ اینجا چرا خندید؟ آنجا چرا گریه کرد؟ اینجا چرا اینجوری میکند؟ آنجا آرام گریه کرد، اینجا بلند گریه کرد. اینجا این روضه را خواند، آنجا آن را گفت، آنجا آن را نگفت. کار خودت را بکن.
خدا کند مستبصر و مهتدی شویم به قول آقای بهجت. چشممان باز بشود، هدایت بشویم. اگر اهل عمل باشیم و تفحص کنیم، قطعاً علت را پیدا خواهیم کرد. آیا میشود گفت آنها روزی را از خدا میگرفتند، ما با تلاش و این طرف آن طرف رفتن روزی میگیریم؟ خب، باز تو این زمینه سه چهار صفحه دیگر مطلب هست. دیگر با هم توضیحاتی که دادم سریع فقط میخوانم که این مقدار خوانده شده باشد و جلسه امروز تمام بشود. وسایل زندگی علمای سابق از ما کمتر بود؛ ولی حرکتشان برای تبلیغ و دعوت و هدایت مردم بیشتر و سریعتر و نتیجه کارشان از ما زیادتر بود. ما در این زمان با هواپیما، اتوبوس و غیره به تبلیغ و دعوت و منبر میرویم؛ ولی چقدر در مردم اثر میگذاریم و چقدر اصلاح میکنیم؟ آنها وقت زیادتری در مسیر راه صرف میکردند؛ اما مردم زمانشان چقدر روبهراهتر از زمان ما بودند؟ علمای سابق از مال و ثروت و لوازم خانگی مختصر و کم قانع بودند؛ ولی پرکارتر و پربرکتتر بودند؛ اما مصرف زندگی ما زیاد؛ ولی کار و نتیجه کارمان کم است.
شنیدم زمانی که مرحوم عاشق غلامرضا یزدی، عاشق غلامرضا فقیه یزدی که عرض کردم کتاب ایشان را بخوانید حتماً. حالا [حتی اگر] شده همه با هم پول جمع کنند یک دانه از این کتاب بگیرند، وقف در گردش بکنند بچرخد. کتاب خیلی زیبایی است. 800 صفحه است این کتاب «تندیس پارسایی». «تندیس پارسایی» کتاب، کتاب قطوری است. دم حرم به نظرم باید داشته باشد. تهیه کنید همه بخوانند. این کتاب خیلی کتاب زیباییست، خیلی اثرگذار. آدم تکان میخورد واقعاً. گفتند ایشان وقتی در یزد اقامت داشت، خیلی خوشگذران بود. یعنی به خودش میرسید [فقط] توی یزد؛ ولی هرگاه به روستای اطراف میرفت، با خود نان و ماست و غیره برمیداشت و به هر ده که میرسید قرائت نماز و مسائل مورد نیاز را به مردم یاد میداد و آنگاه به آبادی دیگر میرفت. در همه حال خوراکش از خودش بود. از غذای مردم پرهیز میکرد. آنان که مثل انبیا مأمور تبلیغ هستند و بدون چشمداشت و منت کار آنها را انجام دهند، خدا میداند چه مقاماتی دارند.
آقای بهجت گوشهگیری که ظاهراً هیچ وقت منبر نرفت و کار تبلیغ، چون وظیفهاش نبود. بین هر چیزی با درس اگر مخیر شدی و متردد شدی، اولویت برای شما درس. سال آخر اتفاقاً بنده برایم جالب بود. ماه آخر ایشان چند سالی بود یک دانه درس میداد. با اینکه قبلاً دو تا درس میداد، یک دانه صبح میگفت، یک دانه عصر اسرا اصول میگفت. سال آخر ایشان شروع کرد عصرا یک دانه اصول گفتن. ما تعجب کردیم. نود و خردهای سال. آن کاری که ازش خواسته بودند انجام میداد. حالا وظیفهشان این بوده. وظیفه غلامرضا منبر بود. امام زمان از ایشان این را خواسته بودند. از شیخ مفید یک چیز دیگر خواسته بودند. از امام خمینی یک چیز دیگر خواسته بودند. از هرکی یک چیزی خواسته بودند. قیمت این تبلیغ و این کار اینشکلی که اثرگذاری باشد وظیفه هم داریم. بعضی از ماها، اهل این جلسه احتمالاً مثلاً یا خودمان یا پدرمان مال روستاهای اطراف باشد. وضعیت فرهنگی و فقر دینی و فقر دانش و اطلاعات. گاهی خانمها مسائل ابتدایی احکامشان را بلد نیستند. زیاد هم هست متأسفانه. کسی هم نیست ازش سؤال کنند. از آن روحانی هم رویشان نمیشود سؤال کنند. یک خانم بیاور، این جزئیات را به من یاد بده. دانلود تربیت فرزند، سبک زندگی. هزار و یک مسئله است که مردم نیاز دارند. تحویل میگیرند، احترام میکنند. جلسه میرود، درس میرود، فلان میرود، کدام وظیفه ماست. محمدجواد حیدری فرمانده بود که اگر علما که چهل هفته میروند شب چهارشنبه مسجد سهله برای اینکه امام زمان را ببینند، اگر یک هفته به خاطر خدا میرفتند روستاهای اطراف نجف تبلیغ میکردند، هفته اول امام [را میدیدند]. سیدجواد حیدری فرمود: شاگرد ممتاز عاشق غلامرضا یزدی. البته در صورتی که عالم به ما یفعل و یترک و عامل به ما یأمر و ینها باشد. آنی که میگوید، آنی که میداند، عمل کند، ترک کند. آنی که امر و نهی میکند، خودش اهل عمل باشد. در صورتی که اینجوری باشد، اگر کسی تشخیص بدهد که به این کار اقدام کند و عالم و عامل باشد. ببینید تشخیص بدهد که و عالم و عامل باشد و با نشر علم شکرانهاش را ادا کند، باید از شادی کلاهش را به عرش بیندازد. بنده به همچین عبارتی از آقای بهجت دیگر هیچ جای دیگر نخواندم. سراغ ندارم. شاید گفته باشم؛ ولی تو آثار ایشان آنقدر که خواندم هیچ جای دیگر ندیدم. دانلود. کسی گفته باشد کلاهش را بیندازد عرش، فقط در مورد کسی که خالصانه تبلیغ میکند معارف اهلبیت. ولو در حد یک اصلاح قرائت نماز. کسی باشد در همین حد. وضو به کسی یاد میدهد در همین حد. همین. خدا میداند چه عجیب.
آمد پیش حضرت زهرا سلاماللهعلیها دختربچهای بود. مسئله فقهی پرسید اول و پرسید. حضرت جواب دادند. دوباره پرسید. سه باره پرسید. گفتم تا ده بار پرسید که ظاهر روایت این است که یک سؤال را ده بار پرسید. دختر خودش شرمنده شد. گفت: خانم وقتتان را گرفتم و هی هم پرسیدم و شما جواب دادید. حضرت فرمودند که: اجری که خدای متعال در ازای جواب به تو داد، اگر از این زمین تا عرش همه را طلا و جواهرات کنند معادل اجری که خدا به من داد نمیرسد. رضایت حق تعالی. اگر از اینجا تا عرش طلا بشود معادل سر سوزن رضای خدا نمیشود. دیگر خدا از این کار راضی. خدا رضایت دارد. بعضی حاجت میگرفتند. یک حاجتی داشتم. حالا اینجا دارم میگویم، نگفتم تا حالا. یک نذر فرهنگی کردم. یک کتاب در مورد حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود. یک تعداد گرفتم، این را دادم یکی از بزرگان. به طرز عجیبی مسئلهای بود که اصلاً قاعدتاً با این چیزهای معمول حل نمیشد. نذر فرهنگی. این از رسیدن به شکم مردم ۱۰ برابر اثرش بیشتر است. لقمه فکریهای [؟] که این تا ابد این را دارد. یک حرکتی که روی فکر مردم، دیانت مردم اثرگذار باشد. اینها آثارش را خدا میداند چیست و چقدر خدا از این کارها راضی است. چقدر خدا دوست [دارد].
این جمله آخرم این بخش آخرم را بخوانیم. در بیشتر شهرهای ایران علمای صاحب مقامات و کرامات فراوان و آماده افاده و تعلیم بودند؛ ولی کسی نبود که از محضر آنها استفاده کند. ناشکریها و قدرنشناسیهای ما موجب گرفتاری امروز شده است. یکی از اساتید میفرماید: تو همین اردبیل ما یک زمانی 70 تا مجتهد مسلم بود. الان یکی هم پیدا نمیشود. همین مشهد تا چند سال پیش دو سه تا مرجع تقلید داشت. دارد خالی میشود شهر عالم. تهران دو سه تا مرجع تقلید داشت. الان هیچی. داری یکی یکی میرود و جوشم [؟] پر نمیشود. میفرماید اینها ناشکریهای ماست، قدرنشناسیهای ماست. قدر نمیدانیم. در جاهای دیگر هند و پاکستان و غیره، یک یا چند میلیون نفر شیعه احتیاج به یک عالم دینی دارند و نیست. چند میلیون شیعه یک دانه عالم دینی ندارد. در ترکیه چند میلیون شیعه است، آیا ده عالم دینی دارند؟ مساجد شما عراق رفتید؟ این مساجد عراق چند تا امام جماعت دیدید؟ اکثر مساجد عراق اگر رفته باشید نمازها یا فرادی است [؟]. تو خود حرمش نماز بخوانند. چهار تا امام جماعت، سه تا امام جماعت دارد [حرم]. درد اینها واقعاً غصه است. مساجد اطراف حرم بروید. همان مقبره هود و صالح نماز جماعت نیست. روحانیونی که بخواهند بیایند برای اینها نماز برگزار کنند، صحبتی بکنند. یک دانه حرم نهایتاً یک نفر باشد و بیاید محرومیت دیگر. محرومیت خیلی از مساجد امام جماعت ندارد یا کارهایی نیست؟ آیا اجازه میدهند که یک عالم دینی که بیطرف بوده و لهو علیه حکومت یا مذاهب دیگر نباشد، برای آنها دعوت کند؟ با رفتن هر کدام از مشایخ یک کلنگ بر پیکره اسلام وارد میشود. همین استاد بزرگوار ما واقعاً مصداق بارزی از این ماجرا. کلنگ میخورد به پیکر اسلام. آسیب میبیند اسلام. نام مدافعین بقیهالله. دلخوشی امام زمان است. نور چشم امام زمان است. گویا اوضاع مذهب شیعه از همه ادیان و مذاهب خرابتر است. از همه بیشتر مورد ابتلا و تهاجم. آنقدر که شیعه دشمن دارد، هیچ مذهب و مکتبی تو عالم دشمن ندارد. آنقدر که شیعه را میزنند، هیچکی دیگر را نمیزنند. شیعه را بررسی میکنند. شیعه بودنش را بعد سرش را میبرند، میکشندش. دو طلبه را تو پاکستان گرفته بودند، انداختند توی گونی. گربه وحشی هم انداختند، در گونی را بستند. اگر بفهمند کسی طلبه است، روحانی شیعه است. گفت: ما را رصد میکنند اینها. سالهای قبل که میآمدند زیارت، شناساییمان میکنند. اتوبوس ما را رصد میکند. مرزهایی که میآییم. به محض اینکه برمیگردیم داخل خاک پاکستان، بمبگذاری میکنند توی اتوبوسهای ما به خاطر اینکه ما آمدیم زیارت کربلا. با این حال این همه شما میرفتید کربلا. فوجی بود جمعیت. از هند و پاکستان و جاهای دیگر آمده بود. با چه عشقی! خودمان ایران خودمان خالی شده چه برسد به آنجاها که دیگر آنجا واقعاً محرومیت هم بیشتر است. یک زمانی علمای بزرگی همین افغانستان در کشورهای اطراف. محرومیتهای ماست. این علما میروند، جایشان پر نمیشود و این قلب امام زمان است که محزون از این فقدان علما دل غصهدار میشود. حجت بن الحسن ارواحنا فداه ماتمزده میشود در مصیبت [فوت بزرگان].
رحلت آقای بهجت. یکی از اهل معنا که ایشان هم از دنیا رفت. ایشان را دیدم بعد از رحلت آقای بهجت با یک حال پریشانی. خیلی حالش بد بود. ایشان گفت: آ شیخ دیدی چی شد؟ کمر رسولالله شکست از رحلت آقای بهجت؟ کمر رسولالله! این بزرگان اینجوریاند. رفتنشان خسارت است، صدمه است. این صدمه را امام زمان میفهمد. این غم غمی که بر قلب امام زمان وارد میشود. جای خالی اینها را امام زمان احساس [میکند]. تو روایت هم دارد تا 40 روز در و دیوار و محل کار و منزل و مسجد و محراب این عالم برایش گریه میکند. استاد عزیز ما حتماً همینطور است. در و دیوار آن محل مطالعه ایشان و میز ایشان و اتاق ایشان و مسجد و محراب ایشان همه برایش گریه میکنند. از فقدان عالم ربانی. انسان خوب است وقتی از دنیا میرود زمین و زمان برایش گریه کند. عالم برایش گریه کند؛ ولی هیچ وقت این عالم برای هیچکس اینطور گریه نکرد که اباعبدالله گریه کرد برای حسین. خون گریه کرد این عالم. جاده قربان تو یا اباعبدالله که این همه بزرگان علما سر ناخنی از تو نمیشدند. این مردم قدرشناسند. یک عالم از دنیا میرود تجلیل میکنند. این عزیزان ما استاد عزیز ما پذیرایی آوردند. اینها شاید یک بار هم ندیدند استاد ما را. شعر امیرالمومنین بوده. عالم ربانی بوده. شرح نهجالبلاغه نوشته. محل نظر امیرالمومنین بوده. اینجور احترام کردند. اعتنا کردند. کنار قبر علما میروند، تبرک میکنند، میبوسند. اسم عالم میآید احترام میکند. جایگاه آلم [؟] را بچه آلم [؟] را احترام میکنند. شاگرد عالم را احترام میکنند. جان به قربان این نوه رسولالله. فرمود: من تنها باقیمانده پیغمبر شما بر این زمین. غیر از من شما پیغمبر تو این عالم میشناسی؟ عمامه پیغمبر را سر گذاشت که لااقل به حرمت پیغمبر، به حرمت برنامه پیغمبری عقبنشینی کند. عبای پیغمبر را پوشید و آمد. [و فکر کردند] عبای پیغمبر را دست بر میدارد؛ ولی کاری کردند زیر این عبای پیغمبر این بچه شیرخواره را مخفی کرد، عمامه رسول خونی شد. چه کردند با این آقا؟ اگر ببینید کسی بچه کوچکی رفته روی قبر عالمی نشسته با کفش، کسی پا گذاشته روی قبر عالم، چه حالی پیدا میکنید؟ چی میگویید؟ لا اله الا الله. سینه نازنینش سنگین شد. روضه را آیتالله جوادی زیاد میخواندند. خطاب کرد به شمر: «لقد ارتقیت عظیما». میدانی چه جای بلندی نشستهای؟ اینجا جایی است که پیغمبر میبوسید. سینه حامل اسرار و حقایق است. سینه کجا، چکمه شمر کجاست؟ فدای تو حسین جان. این رفتن علما وقتی جور است اهل من و اهل حقیقت میفهمند این کمبود را. رفتن امام چیست؟ آن هم رفتن اینشکلی. زینب کبری مصیبت را فهمید. او میفهمید چی شد. او فهمید چه خبر شد در این عالم. چه صدمهای وارد شد. این بود که هی ناله کرد از همین که شنید حسین میخواهد خداحافظی کند. غش کرد زینب کبری. گریبان چاک داد. حسین جان حرف از رفتن نزن. فدای شما. اینجور صبر کردید، تحمل کردید این سختیها را.
لحظه آخر فقط تنها پناهی [؟] که ماند برای زینب، چون کسی نبود توی مصیبت تسلی بدهد. عرض من این روضه باشد و تمام. تو مصیبتها کسی هست تسلی میدهد، در آغوش میگیرد، جملهای میگوید، آدم را آرام میکند. اباعبدالله یک بار خودش به خودش تسلی داد ظهر عاشورا. آن هم وقتی بود که خون علیاصغر را به آسمان میپاشید. خودش به خودش تسلیت میگفت: عینالله. خدایا من خودم خودمو آرام میکنم در محضر توست. این تو میبینی. البته آنجا ملکی از آسمان صدا زد: حسین جان، بچهات را دارند در بهشت شیر میدهند. تسلیت اباعبدالله به خودش. بگویید تو کسی نبود به او تسلیت [بدهد]. یکی هم زینب کبری خودش به خودش تسلیت گفت. وقتی از بالای گودی داخل گودی را نگاه کردید چه خبر است؟ برگشت رو به یا رسولالله: «الا لعنة الله علی القوم الظالمین».
روح این استاد عزیزمان در این ایام ماه صفر که عاشق اباعبدالله. ایامی که ما محروم ماندیم از زیارت اباعبدالله. این شب جمعهای که در پیش است و انشاءالله ایشان هم مهمان اباعبدالله در کربلا. سلام ما را به امام حسین نظری کنند، عنایتی کنند. گفتند مؤمن اگر مریض بشود نتواند مسجد برود، خدای متعال به ملائکه میفرماید که: چرا اسم این را در زمره آنهایی که نماز جماعت رفتند ننوشتی؟ میگویند: خدایا بیمار بود تو خانه. میفرماید: باشد. این بنده من مریض بود، دلتنگ بود. تو خانهام که بود، دلش با نماز جماعت بود. ثواب نماز جماعت را برایش بنویسید. یا اباعبدالله ما دلتنگیم. ما را هم جزء آنهایی پیش میآییم، نمیتوانیم بیاییم حساب کنید ثواب هر سالهای و عنایت هر سالهای که داشتید را دریغ نکنید. شما رحمت واسعهای. از شما غیر از این توقع نمیرود. شما دریای کرمی. میدانید آقا دست ما کوتاه و خرما جا بودیم امسال. حالا گناه خودمان است، مصلحت است هرچی هست، اوضاعمان این است. این جماعت تو این مسیر دارند میروند. پیادهروی مدتها شروع شده و برقرار و این مردم عاشق عراق هم در حال زیارت پیاده و اربعین. ما جا ماندیم. ما را مثل همان کسی که از نماز جماعت جا میماند و دلش با نماز جماعت است، جزء اینها بیارید و این علمای ربانی و بزرگان و اساتیدی که محضر اباعبدالله هستند. اینها را واسطه سلام ما کنید. سلام ما را به اباعبدالله برسانند. عنایت اباعبدالله را به ما برسانند.
فیض باشد برایم برنامهتان. یا الله، یا رحمان. یا مقلب قلوبنا علی دینک. انک علی کل شیء. خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی. عمر ما را نوکری حضرتش قرار [بده]. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل را سر سفره با برکت اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمان برسان. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اباعبدالله نصیب ما بفرما. خدایا شر ظالمین را به خودشان برگردان. حاجات حاجتمندان را روا بفرما. مرزای اسلام [؟] شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هرچه به خوبان عالم عنایت فرمودهای، تفضلاً به ما عنایت بفرما. هرچه از خوبان عالم دور داشتی، تفضلاً از ما دور بدار. توفیق مراقبه، اخلاص، توجه، حضور قلب، بندگی خالصانه را عنایت بفرما. خدایا این دعای امیرالمومنین: الهی انت کما احب فاجعلنی کمات..؟ [؟] خدایا تو همانی هستی که ما میخواهیم، ما را هم آنی که خودت میخواهی قرار بده. خدایا عنایات اهلبیت را آن به آن، ثانیه به ثانیه برای ما سرریز و سرشار بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. سایه علما، اساتید، عموم بزرگان، راه را به ما یاد دادند، چاه را به ما نشان دادند، خط را به ما نشان دادند، بر سر ما مستدام بدار. بالاترین عنایات که لقاء خودت است را در بالاترین مرحله ملاقات نصیب اینها بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانید برای ما رقم بزن. نبی و آله رحمالله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.
جلسات مرتبط

جلسه هشتاد و یک : تبلیغ دینی، وظیفهای همگانی نه اختصاصی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و دو : فقه؛ علمی که ملائکه برایش بال میگشایند
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و سه : زینب کبری (سلاماللهعلیها)؛ الگویی برای تبلیغ رسانهای
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و چهار : قاعده تدریج در ایمان و عمل دینی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و پنج : محور یقین در تربیت، تبلیغ و زندگی دینی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و هفت : فقر فرهنگی؛ درد عمیقتر از فقر اقتصادی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و هشت : آسیب تبلیغ بیتقوا و فتنههای پنهان
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و نه : محبت اهل بیت؛ اصل همه طاعات
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه نود : تفاوت خطا و خطیئه در سلوک رهبران دینی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه نود و یک : زیارت با معرفت و حدود گفتوگو با اهل بیت
شرح کتاب «رحمت واسعه»
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه دو : کودکی آیت الله بهجت و شوق زیارت
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه یک : راز «رحمت واسعه» در نگاه بزرگان
شرح کتاب «رحمت واسعه»