
جلسه هشتاد و چهار : قاعده تدریج در ایمان و عمل دینی
این جلسات شرحی عمیق، زنده و الهامبخش از کتاب «رحمت واسعه» و سیرهی عرفانی و اخلاقی آیتاللهالعظمی بهجت هستند؛ گفتوگوهایی که ایمان را از سطح دانایی به مرحلهی زیست مؤمنانه میبرند. در این مجموعه، از یقین و توکل تا تربت امام حسین (علیهالسلام)، از حقیقت ذکر و صلوات تا حضور در مجالس روضه و معنای عشق در وادی اهلبیت (علیهمالسلام)، همه با زبانی زلال و دلنشین روایت شده است. این جلسات نه فقط شرح کتابی فقهی یا عرفانی، بلکه تجربهای از دیدار با نور، محبت و حضور خدا در زندگی روزمرهاند؛ جایی که کلمهها تبدیل به ذکر میشوند و معرفت، رنگ حضور میگیرد
تدریج در دعوت به نماز و اصلاح دینی
شیوه آرام آیتالله بهجت در تربیت معنوی
ضرورت رفق و نرمش در امر به معروف
خطر بلندپروازی و عجله در مسیر معنوی
مراقبه تدریجی از ثواب تا حضور قلب در نماز
احتیاط در نقل روایات و گفتار منبری
پرهیز از خودمحوری و تأکید بر اخلاص کامل
نقش نهجالبلاغه در احیای معارف امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
عبرت از کینههای تاریخی نسبت به امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
پیوند تدریج، تربیت و اخلاص در سیر بندگی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد فعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین
آقایی برای تبلیغ به یکی از مناطق شیعهنشین رفته بود. او دیده بود که اصلاً نماز نمیخوانند. نقشهای طرح و ترتیب داده بود به این صورت که به آنها پیشنهاد کرد هرکس در هر ماه یک بار نماز بخواند، من قول میدهم و ضمانت میکنم که نجات مییابد. مردم قول او را قبول کرده بودند و در هر ماه یک بار نماز میخواندند. بعد از مدتی از آنها درخواست کرده بود که هفتهای یک بار نماز بخوانند و بدین ترتیب، بعد از مدتی گفته بود که در هر شبانهروز یک بار نماز بخوانند و سپس درخواست نموده بود که در هر روز یک بار و در هر شب یک بار نماز بخوانند. همینطور پیش رفت و موفق شده بود آنان را به پنج بار نماز خواندن در شبانهروز دعوت کند. اگر ما باشیم، میگوییم که «او چرا در مدت طولانی آنها را بینماز نگاه داشت؟» حال آنکه آن آقا، آنها را بینماز نکرد، بلکه آنها خودشان بینماز بودند ولی او توانست و موفق شد آنها را به خواندن یک نماز دعوت کند و سپس...
بنابراین، اگر بتوانیم یک کافر را به ایمان دعوت کنیم، باید بکنیم؛ ولو اینکه نماز نخوانَد. خیلی جملات آقای بهجت اینجا استثنایی است. یعنی به روزترین علما و کسانی که در این مسائل خیلی این حرفها ازشان توقع میرود و شنیده میشود، هم آدم این مطالب را گاهی نمیشنود. خیلی مطالب بکر و جالبی است. میفرماید که آرام آرام، تدریجاً اینها را نمازخوان کردیم. یکی از اصولی که باید رعایت کنیم، مسئله تربیت است، هم در تبلیغ و هم در تربیت؛ چه تربیت خودمان، چه تربیت دیگران. قاعده تدریج؛ باید همهچیز به تدریج انجام شود، آرام آرام. یکهو نداریم، یکدفعهای نداریم. پُرفشار نیست. حتی نمازی که اینها نمیخواندند... نظر آقای بهجت، آقای بهجتی که همهی زندگیاش نماز بود! یادم است حساب کردم، روزی ده ساعت تقریباً پدرم نماز میخوانْد؛ نمازهای واجب و نافلهها. اینها. روزی ده ساعت میشود نمازهای مختلفی که میخواند؛ هر روز نمیدانم، جعفر طیار و... ایشان میفرماید که اینها را که میخواهید نمازخوان کنید، بقیه را... اول گفته بود ماهی یک دانه نماز، هفتهای یک دانه، بعد گفته بود شبی یک دانه، روزی یک دانه. وصل شده بود به تمام نماز. بینماز هم نکرده بود. نگفته بود بقیهاش را نخوانید، این را بخوانید. ماهی یک بار یک نماز مغرب بخوانید. بقیه را که نمیخواندند که. تقصیر این آقا نبود. یک مغرب و لااقل... این آرام آرام نورش میآید. دیگر کسی یک قدم سمت خدا برود، خدا ده قدم سمت او میآید. این یک نماز کارش به ده تا نماز میکشد. ده تا نماز به صد تا نماز میکشد. یک نوری است، یک شوقی است، یک میلی است. کمکم در وجود آدم میافتد. یک کششی کمکم آدم را میکشد. ما در برخوردهای تربیتیمان، از خود بنده گرفته تا خیلیهای دیگر، مشکلات جدی داریم. در ارتباط با بچههایمان، در ارتباط با شاگردمان، در ارتباط با همسایهمان و همینطور. یکهو میخواهیم همهچیز را درست کنیم. وسوسه شیطان است. یعنی گاهی با نیتهای خوب وارد کار میشویم، شیطان میدزدد از ما. شیطان میآید میگوید که اصلاح کن. یکهو بگو که این ده تا را با هم بردارد، این پنجاه تا را درست کنیم. حالا خود آدم بخواهد خودش اقدامی بکند، اینجور اقدام نمیکند. چه رسد به این بندهخدایی که اصلاً در این فضا نبوده.
همان ماجرایی که آقا بهجت هم نقل میکنند (البته اینجا در این کتاب نیست ولی در کتاب «در محضر بهجت» هست) روایت معروف که طرف همسایهاش مسیحی بود. مسلمانش کرد. شب آمد بهش گفت که بیا بریم مسجد نماز صبح بخوانیم. رفتند مسجد و نماز صبح خواندند و گفت که مستحب بینالطلوعین هم بیدار باش. بیدار نگهش داشته. گفت اول صبح قرآن خوبه. قرآن خواندن. یکی دو ساعتی گذشت. گفت «دیگر ما که از هیچچیز نخوردیم، نیت روزه کنیم. الان هم دو ساعت دیگر اذان ظهر است.» نگهش داشت. اذان ظهر. نماز عصر. نگهش داشت تا... تو بخواهی بروی، باز اذان مغرب شده. باید افطار کنی. همینجا بمان. با همین چیزی افطار... اصرار کردن و نماز مغرب خواند. گفت که نماز عشاء هم که چیزی نماند. نماز عشاء را خواند. رفت. فردا آمد گفت «بیا دنبالت.» گفت «دینِ تو به درد بیکارها میخورد.» برو. این روایت امام صادق هم هست. آن چیزی که در ذهنم از بیان حضرت این است که «اَخرَجه مِنَ الَّذِی اَدخَلَه فیه.» خارجش کرد از آن چیزی که خودش داخلش کرده بود. خودش وارد دین کرد ولی آنقدر بد تا کرد، آنقدر احمقانه با این برخورد کرد که خودش باعث اخراج این شد. خودش بیرونش کرد. نرم، لطیف، متین، رفق میخواهد. آرام آرام، تدریجاً. یک غذا را آدم وقتی میبلعد، یکهو که حذف نمیشود. این میآید، آرام آرام، آرام متلاشی میشود. اول این دندان این را خوردش میکند. تکهتکه میکند. کوچک کوچک میشود قطعات. چقدر کوچکی میشود. در گلو میرود. در گلو گیر میکند. میپرد. یک اندازه یک دانه هسته سیب است؛ در اندازههای آنقدر، آنقدر تحویل مری میدهد و میرود در معده و آنجا هم له میشود و خمیر میشود و بعد قطره قطره خون میشود، میآید در این سیستم بدن. سیستم عالم این شکلی است. خدای متعال عالم را اینجوری آفریده. لااقل عالم ماده اینجوری است. همهچیز تدریجی است، آرام آرام، قدم به قدم. یکهویی. بله. عالم امر یکهویی است، دفعی همهچیز. ولی عالم خلق، عالم مادهای که ما درش هستیم، همهچیز تدریجی است. همهچیز آرام آرام، قدم قدم. هیچ اتفاقی یکهو نمیافتد. در تربیت هم همین است. آرام آرام. لذا گفتند بچه را میخواهی نمازخوان کنی، اول بهش بگو که وایسا. حالت بازی کردن. آب بریزد روی صورتش و دستهایش که فرمی از وضو را اول یاد بگیرد. وضو هم اصلاً نمیخواهد بگیرد. فقط آب بپاشد روی صورتش. بعد هم میآید بغل شما. بازی بازی. شما که نماز میخوانید، فرم بازی بچهها. سجده میروند، قنوت میگیرند. آن شکلی بازی کنیم. این هیئت کلیه نماز جذبش میکند. این از کلیه نماز آرام آرام خوشش میآید. در بحث حجاب هم همین است. در بحث روزه هم همین است. اصلاً روزه کلهگنجشکی و روایات ما گفتند: «مادران اول صبح چیزی نخورند. هر وقت گرسنه شدند، دو ساعت، سه ساعت بعد، آن وقت بخورند. باز دیگر نخورند.» یعنی یک کم یاد بگیرند این عقب انداختن غذا را، دیر خوردن را. آرام آرام. اولین روزه یکهو میشود. همان. اگر دختر نه سالگی، اگر پسر پانزده سالگی. شش، هفت سالگی میشود شروع کرد، آرام آرام. اول صبح نخورد. باز مثلاً نزدیکهای ظهر بخورد. هر چقدر هم دوست داشت بخورد. این سنت تدریج خیلی مهم است. آقای بهجت هم دستوراتشان خیلی از این جهت فوقالعاده است. خیلی فوقالعاده. مثلاً برای کم کردن خوراک ایشان میفرمودند که این دستور چقدر ویژه است. بنده ندیدم جایی آنقدر قشنگ یک همچین عارفی در این حد از مراقبه و مبارزه با نفس اینجور کار میکرد و دستور میداد. خیلی جالب بود. میفرمود که کسی میخواهد خوراکش را کم کند، به خودش فشار نیاوَرَد. یک بشقاب غذایی که همیشه میخورده، بشقاب را بردارد. آن بشقابش را آنقدری که دوست دارد بریزد. کم هم نریزَد. مخلفاتش هم کنارش بریزد. اگر سالاد، ماست، ترشی. این بشقابه را باب میل پُر کند. باب میلش پُر کند ولی دیگر مقید باشد بیش از یک بشقاب نخورد. یعنی در کم کردن غذا نمیگفت که یکهو بیاید وسط غذا ول کند. گفته سعی کن از یک بشقاب بیشتر نخوریم. در خوابیدنش هم همینطور. خیلی خسته شدی، نشسته بخواب. خواب معمولی آدم داشته باشد. بیشتر از آن. اگر دیگر خیلی میل دارد، نشسته بخوابد. نه؛ همهاش قواعد آرام آرام برای اصلاح حضور قلب در نماز. سعی کن یک تشهد با حضور قلب بخوان. همین. یک مربی به معنای واقعی کلمه است. آقای بهجت رضوان الله علیه. تشهد را آدم با حضور قلب بخواند. بعد حالا مثلاً قنوتش هم اگر شد با توجه بخواند. بعد خود اینها هم که خب مراقبه مرحله دارد دیگر. قدم اول شروع میشود. بحث ثواب. اول آدم توجه به ثواب میکند. هر کاری که انجام میدهد، این ثواب اخرویش چیست؟ پیش خدا وضعیت ملکوتی و اخروی چه ثوابی دارد؟ این کلاس یک ثواب اخروی دارد. انشاءالله مجلس علم، مجلس ذکر اهل بیت، مجلس روضه است. ثواب دارد. به خاطر ثوابش بود. کجا دارم میروم؟ مجلس روضه. برای چی میروم؟ به خاطر ثواب. آمدم نشستم. قلم دست گرفتم. کاغذ دست گرفتم. گوشیام را دست گرفتم که مثلاً یادداشت کنم، ضبط کنم. برای چی دارم ضبط؟ برای چی دارم مینویسم؟ به خاطر ثوابش. نوشتن ثواب دارد. گوش دادن ثواب دارد. به دیگران رساندن ثواب. گریه میکنم. روضه امام حسین. ثواب دارد. این آنقدر میآید، میآید، ملکه میشود. هر مرحله از مراقبه وقتی ملکه میشود، یک جذبهای از مرحله بعد. مراقبه قواعد این مسیر است. اینکه بزرگان میگویند ما که بلد نیستیم. بزرگان میآید، این ثواب در آدم ملکه میشود. یعنی دیگر اصلاً آدم نمیتواند کاری بکند که درش توجه به ثواب نداشته باشد. بعد کمکم مرحله بعدی مراقبه به صورت حال برایش ایجاد میشود. خوابهای خیلی خوبی میبیند. خودمان خوابها حالش را عوض میکند. در نماز گاهی حالی پیدا میکند. در مجلس روضه، قرائت قرآن، خصوصاً در قبرستان. یک حالتهای کَندن از دنیا و بیرغبتی به دنیا و میل شدید به آخرت و میل به بهشت و آمادگی برای مرگ و این میشود. باز مرحله بعد. باز در مرحله بعد اول حال مراقبه میکند، باز تبدیل به ملکه میشود. باز از مرحله بعدش میآید که حالا چندین مرحله است. کلیت چهار مرحله اصلی که بزرگان میگویند خوردش کردند در برخی مکتبهای تربیتی. اینها همهاش تدریجی است. اگر کسی یک قدم یکهو بخواهد بپَرَد مرحله مثلاً سوم مراقبه، این دینش احتمال زیاد به باد میرود. در حد نماز واجبش هم دیگر بعداً نمیخواند. قدم به قدم، آرام آرام. با بچهها همین کار را کرد. با آنی که داریم نهی از منکرش میکنیم، باید همین کار را کرد. همان دفعه اول میخواهد چادری کند که مثلاً خب در بحث حجاب... حجاب یک سری جزئیات هم هست دیگر. مثلاً ابرویی که تمیز شده، آدم به نامحرم نشان ندهد. انگشتری که دستش است، نشان ندهد. حجم موها مثلاً از زیر روسری و چادر و اینها دیده نشود. اینها هم جز احکام حجاب است ولی اینها احکام درجه دو و سه حجاب است. حالا یک خانمی که پاها زانو بیرون است، شلوار تنگ پوشیده، دستها هم که آستین کوتاه است. بازوها هم که بیرون است. آرایش آنچنانی هم که کرده. لباس تنگ آنچنانی، از جلو وضع آنچنانی. اینها. آدم بیاید از همان اول روز اول میخواهد با او این حجاب کار کند. خب معلوم است که پس میزند. راه کلاً برای باحجاب شدن این برای همیشه بسته میشود. دیگر هیچکسی نمیتواند او را حتی تا کمترین حد حجاب بیارد. این یک تدبیری میخواهد، زیرکی میخواهد، ظرافتی میخواهد. از چی شروع کنیم؟ چیو بهش بگیم؟ کجا را بهش بگیم؟ از همین لباس چسبناک که شروع کند. آدم آرایشت را غلیظ... از این غلیظی در بیاور. معمولی. آن شکلی هم خوشگلی. تو چشم میزند. یک جوری است، در ذوق میزند. میگذارد قشنگ برایش ملکه شود. مرحله بعدی. نه. قشنگ ملکه شود. میلش از طرف بخوابد. در این مرحله از مبارزه با نفس قدرت پیدا کند، بتواند روی خودش پا بگذارد. در این حدش. موسیقی ناجور با محتوای کفر و فحش به خدا و اهل بیت و اینها دارد. گوش میدهد. این میخواهد افتخاری هم گوش ندهد. بعضیها مخصوصاً در این خانوادههای مذهبی و آدمهایی که اهل جلسه و فلان و اینها میشوند، اینها بهشدت زدگی میآورد. شوهر زده میشود. خانم زده میشود. بچه زده میشود. در حدی که حلال است که اصلاً حرفی آنجا نیست. در آن حدی هم که حرام است، آرام آرام، قدم به قدم. این حرفها، حرفهای آقای بهجت است ها! یک حاج آقا فلانی که زیاد هذیان میگوید در فضای مجازی. او دارد از این حرفها میزند که همه را میخواهد به تساهل و تسامح... هی هیچی نگو. هیچ کاریش نکن و شل بگیر و پیچ همه را دارد شل میکند. یک وقت آن است. خب آن حرفِ مفت نمیارزد. یک وقت آقای بهجت است. آن درجه از تقوا و مراقبه... کافر را ذهن آدم مسلمان کند. ولو نماز نخواند. خیلی چیز عجیبی است. اصلاً این آدم نماز نخوانَد. فقط باور ذهنیاش. حالا قلبیاش هم نه. اسلام مرحله ذهنی است. ایمان مرحله قلبی. این فقط ذهناً پذیرفته که این عالم خدایی دارد و قیامتی است و برزخی است و بعد از مرگ این اتفاقات است. ولو قلباً هم خیلی زیر بار نتوانسته برود. ارتباط قلبی برقرار نکرده. شفاف است، صاف است، دو دوتا چهارتاس. خود این حالا ثواب... اینکه سر به فلک میگذارد. اگر کسی توانست کسی را همینقدر پیش ببرد، همین هم غنیمت است. شیطان اینجاها میآید وسوسه میکند. میگوید «این به چه دردی میخورد وقتی نمازخونش کنیم هر پنج تا را؟» الان تو از هفته پیش که گفتی اثر چی دیدی در این؟ دیدی چقدر شیطان اینجا میآید؟ وسوسههای شیطان، «تو فلان جلسه میروی، خب حالا مثلاً خاصیتش چی بود؟ اثرش چی بود؟» یک نفر هم اگر این وسط یک کاری بکند و حرفی بزند، آزاری داشته باشد، نامش کار شیطان است. همین است که ما یک ساعت اینجا مینشینیم، گناه لااقل نمیکنیم. امثال بنده، یک ساعتی از غیبت و دروغ و تهمت و نگاه حرام و شنیدن حرام و ولگردی در فضای مجازی و یک ساعتی از این فاصله میگیریم. همین خودش کلی است. خیلی اتفاق... انشاءالله به نور اطرافیان، حاضران در جلسه و کسانی که میآیند و به صفا و صدق اینها. از جای دور میآیند، با زحمت میآیند، اول صبح میآیند، با سختی میآیند. قید خیلی کارهایشان را میزنند. به نور عمل اینها خدا دست من را هم میگیرد. انشاءالله. خدا به یک جمع که میدهد، جمعی خدا عنایت میکند. به جمع فردی عنایت نمیکند. جمع و جمعی عنایت میکند. بگذارید یکی از اساتید میگفت: «نماز جماعت بخوان. یکی رکوع خوب میرود، یکی قنوت خوب میرود، یکی سجده خوب میرود. خدا برای همه مینویسد.» خدا به جمع، جمعی عنایت میکند. در جمع که نشستیم، یکی حال خوبی دارد. یکی تلنگری بابت این جمله پیدا میکند. یکی آنجا آن معصیت را ترک کرده. در آن مسیر قویتر است. در ترک گناه به من هم میدهد. دست من را هم میگیرد. انشاءالله. هیچ وقت نباید فراموش کرد این قاعده تدریج، آرام آرام، قدم به قدم. آدم وسوسه نشود یکهو بلند بلند. این بلندپروازیها پدر آدم را در میآورد؛ چه در دنیا، چه در آخرت. هیچ کس با بلندپروازی به موفقیت نمیرسد. با قدمهای... یکهویی. بعضی میخواستند مجتهد بشوند. بعضی از این طلبهها میآمدند به من گفتند: «آقا فلان درس را شروع کن. یک ساله ما را مجتهد کن.» مسیری که سی سال زحمت دارد. سی ساله. رفتن هم بیعرضه و دست و پا چلفتی بود. فلافلی زده سر کوچه. قید طلبگی، درس و همهچیز را زد. از اینها زیاد دیدیم. از این آدمها. یکهو، عجول. همان میخواهد قدم اول بردارد، برسد. یک شبه حلش کن. یک ماهه درستش کن. یک ساله میخواهد بشود آقای بهجت، خدای وحدت. سی سال زحمت کشید. ما کسی را ندیدیم در جوانی به جایی رسیده باشد. هر کسی به هر جایی رسیده، از جوانی شروع کرده. کار از جوانی بوده. فعالیت از جوانی بوده ولی کسی در جوانی به جایی نرسیده. یک دانه. فقط یک نفر را در نجف دیدیم. در جوانی به جایی رسید و جوان جوانی هم مرد. کار هفتاد سال عمر است. هشتاد سال عمر است. هفتاد سال رفتن است. هفتاد سال سحر، شب و روز، شبنم روز، ناله شب، مراقبه روز، مراقبه شب، گدایی روز، گدایی. اطلاعات سنگین از این ور و آن ور. هفتاد سال مجاهدت میخواهد. علامه طباطبایی فرمودند که آن عارف رفته بود میدان جنگ، زنده برگشته بود. نفسش بهش گفته بود: «ای کاش مرده بودی. بس که تو روزی هفتاد بار من را میکُشی.» باید نفسش شنیدم به من گفت: «ای کاش مرده بود. تو روزی هفتاد بار من را میکُشی. کی میشود من دست تو خلاص بشوم؟ دیگران یک بار شهید میشوند. یک بار کشته میشوند. تو این مسیر روزی هفتاد بار. بهت یک چیزی میگویند. میخواهی جواب بدهی؟ میمیری و زنده میشوی که جواب ندهی. میمیری و زنده میشوی که این را نگویی. میمیری و زنده میشوی که این را نبینی. میبینی و زنده میشوی. اینجا فضولی نکنی. فضولی کردنها، کنجکاویها، تجسسها. «این را چند خریدید؟ آن را چه کسی بهتان داده؟ این از کجا؟ آن برای چی؟ این تا کی؟» همینها هم حرام است. از حرامهایی که جدی نمیگیریم. «ولاتجَسَّسو.» تجسس حرام است. «کی با کی آمده؟ کی برای کی برده؟ کی آمد خانه فلانی؟ خواستگار دختر فلانی کیست؟ عقدشان کیست؟ مراسم کجا میگیرند؟» بگویم بیشتر یا نه؟ هزار تا مورد. همهاش مسیرت همهاش تجسس. پاسخش همهاش به ترکی است: «به تو.» پاسخ حقیقیاش این است ولی برمیخورد دوباره صد تا گناه دیگر مرتکب میشود آدم. «آنقدر بیادب، آنقدر بیشعور، آنقدر فلان...» «یک سوال معمولی کردم.» اصلاً من بپرسم، خودت باید میگفتی. این توقعات، نامش معصیت است. خب آدم حالا میخواهد فضولی نکند. میمیرد و زنده میشود. این سوال هی میآید در دهن آدم میچرخد. در ذهن آدم میچرخد. گاهی همین سالهای بیخود معمولی خواب از یک نفر میگیرد. شب خواب ندارد که این الان فلانی خواستگارش کی بود؟ خواستگار بیاید، گفت آشناست. همین. «کی بود خواستگارش؟» این مرگ است. این. آرام آرام. یکهو آدم نجات پیدا نمیکند. خدا به دادمان برسد.
علامه بحرالعلوم، این هم باز علامه میفرمودند: «یک روزی قلیان مفصلی چاق کرده بود و نشسته بود میکشید و دیدند خیلی خوشحال است. علامه را این شکلی ندیده بودند. ایران. خیلی سرحال. خیلی خوشحال. همینجور با یک شوقی قلیان میکشد.» بهش میگفتند: «آقا امروز متفاوتی شما.» ایشان گفت: «بعد از چهل سال امروز در خودم ریا نمیبینم.» بعد از چهل سال! چهل سال زحمت کشیده. هیچی دیگر رد پایی از هیچکس نیست. کار فقط برای خداست. کار ما نیست. ناامید میشویم. پشیمان میشویم. نه. اول این مسیر صد بار زمین خوردن، صد بار گناه است. صد بار خدای نکرده میخواهم بگویم که نباید. ما که نباید غیبت کنیم. نباید گناه کنیم ولی صد بار اگر رخ داد، آدم باید پایش را ادامه دهد. بچه وقتی میخواهد بلند شود راه برود، صد بار زمین میخورد. در و دیوار را میگیرد. گاهی زنگ میخورد یک جوری که صورتش زخم میشود، دست و پایش زخم میشود. پدر و مادر نمیگویند: «عزیزم نمیخواهد تو بلند شوی. همانجور سینهخیز برو.» دوچرخهسواری اگر میخواهد بکند، این پایههای ترک دوچرخه را برمیدارند. با دو تا چرخ باید برود. با دوچرخ میخواهد برود. زمین میخورد. تعادل نمیتواند حفظ کند. اشکال ندارد. یک بار، دو بار، ده بار. یاد میگیرد. موتور سوار میشود. موتوری که آنقدر بلند و نگهداشتن سخت. تعادله سخت است. اینها همهاش آرام آرام. آن هم که وزنه سیصد کیلویی میزند، از اولش وزنهزن نبود. مگر از پنج سالگی وزنه بلند میکرد؟ از وزنه دو کیلویی شروع کرده. پنج کیلو، ده کیلو، پانزده کیلو، بیست کیلو، صد کیلو. رضازاده میگفت: «من روزی دو تُن مجموع وزنههایی که میزنم.» دو تن. یعنی هی صد تا صد تا شاید بیست بار مثلاً وزنه صد تایی بلند میکرد. آرام آرام، تدریجی، قدم به قدم. اول نماز واجب است. نماز واجب میشود اول وقت. اول وقت میشود با نافله. بعد کمکم قبل نماز آدم یک مراقبهای سکوتی، توجهی، نشستنی، ذکری. بعد نماز یک محاسبهای. قدرت پیدا میکند. این هی میچربد به بقیه ساعات زندگی آدم. الان ما یک جوری هستیم که در زندگیمان با فشار میرویم در نماز. کمکم خدا نصیب بکند، روزی بکند، آدم میرود در نماز با فشار. میآید در زندگی. در زندگی آمدن برایش سخت است. با کراهت میآید سر کار. با کراهت میآید سر کار. یعنی از کار بیزار است؟ نه. آن چون عبادت است، از این سر و کله زدن با دنیا و اهل دنیا و اینها بیزار است. این را اگر ولش کنند، فقط نماز باشد. در نماز باشد. «رِجالٌ لا تُلهیهِم تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللهِ وَ اقامِ الصَّلاهِ.» و وقتی بازار هم قلبش در نماز است. مشتاق نماز است. بیتاب نماز است. اینها همهاش تدریجی. در کار تبلیغی، در کار فرهنگی، در کار تربیتی اینها را باید لحاظ کرد. فوق طاقت نباید باشد. البته ماست مالی هم نباید... ماست مالی هم نباید. دامادمان با ما شوخی میکرد میفرمود که سر خودت را شیره نمال. البته الان شیره گران شده. باید بگویم ماست مالی نکن. آدم نباید ماست مالی کند. زیر سیبیلی رد کند. نه فشار، نه ماست مالی. به هر حال یک زحمتی هم دارد دیگر. هر کاری. هیچ چیزی در این عالم بیزحمت نیست ولی آن زحمته باید معقول باشد. قابل حمل باشد. آرام آرام باشد. یک خانم هم که باردار میشود، از اول که بچه هشت ماهه را که باردار نمیشود. از یک نطفه کوچک. آرام آرام. این سنت الهی است. قشنگ هم مطابق با طاقت. خدا دارد اینجوری کار میکند. خدا این شکلی است. کار ما باید این شکلی باشد. آرام آرام این نطفه رشد میکند. البته هر چه جلوتر میرود، سختی و فشارش هم بیشتر میشود. لذتش هم بیشتر میشود. [یعنی] یک خانمی که هشت ماهه باردار است، هم سختیهای بارداریاش بیش از آنی است که یک ماه باردار است. هم لذت بارداریاش. این بچه تکان میخورد. پا میزند. این وری میشود، آن وری میشود. آن خانمی که یک ماه بارداری لذتها را ندارد. مسیر دینداری هرچه آدم جلوتر میرود، هم سختیهایش بیشتر میشود، هم لذت. «اِنَّ مَعَ العُسرِ...» همان سختی شیرین است. همان سختی هر چه جلوتر آمد، آسانتر شد برایش. حمله این بچه. چرا؟ چون بچه را، پا زدن میبیند، تکان خوردن، جابهجا شدن میبیند. سونوگرافی میرود. صدای قلبش را میشنود. بعضی بودند، میگفتند: «ما میخواستیم بچه را سقط کنیم. صدای قلبش را که شنیدیم عاشقش شدیم.» میگوید: «نتوانستیم بچه را بیندازیم.» صدای قلبش را میشنود. احساسش میکند. «من الان با یک بچهای دارم زندگی میکنم. از شیره جان من دارد میمَکَد.» شب میخواهد بخوابد. به این ور بخوابد، به آن ور بخوابد. روی شکم نمیتواند بخوابد. بلند شدنش اذیت است. نشستنش اذیت است. آشپزیاش اذیت است. غذا خوردن. معده بهش فشار میآید. مثانه بهش فشار میآید. این سختیها همه هست در عین شیرینی ولی آرام آرام سختیها را آرام آرام دارد طی میکند. معقول دارد طی میکند. تدریجاً دارد طی میکند. این هم نکته بسیار مهمی که آقای بهجت چهار جا به این تأکید دارند. نکته بسیار قشنگی میفرماید: «رسم بر این است که اهل علم و روضهخوانها در بالای منبر مطالب را از روی کتاب نخوانند و این خلاف احتیاط است خصوصاً در نقل روایات. به خصوص در ماه رمضان.» میفرمایند که باید شیوه بر این باشد که از روی متن بخوانند. روایت را از رو بخوانم. روضه را از رو بخوانم. کسی میخواهد جلسه روضه بخواند. روایتی بخواند. از رو بخواند. این اگر نباشد، خلاف احتیاط است. خصوصاً در ماه رمضان. وقتی آدم روزه است، یک روایت را میگوید. این در جزئیاتش کلی فرق میکند. این دروغ بستن به خدا و اهل بیت است. روزه را باطل میکند. کفاره، کفاره جمع. فعل حرام. روزش را باطل کرد. میشنیدیم که مرحوم آقای حاج شیخ عباس قمی رحمهالله هنگامی که در مشهد اقامت داشت، در بالای منبر از روی کتاب میخواند. چه اشکال دارد؟ ولی در نجف اشرف بدون کتاب منبر میرفته است. این اوایل بدون کتاب بوده. بعداً که آمده اینجا شاید به خاطر همان خوابی بود که عرض کردم. شیخ هادی واعظ خراسانی معروف که در این کار متبحر بود و در زمان رضا پهلوی از ایران خارج شده بود و در مدرسه ما حجره داشت، بعد از هفتاد سال سابقه کار برای رفتن به منبر مقید به مطالعه بود، مانند مدرسی که میخواهد درس بدهد. هیچ کاری... این جمله ایشان طلا است. این جمله را باید با آب طلا نوشت. «هیچ کاری نیست که احتیاط در آن پشیمانی در پی داشته باشد.» این جمله بینظیر است. اگر کتاب «رحمت واسعه» همهاش پاک بشود، همین یک جمله بماند، کفایت میکند. «هیچ کاری نیست که احتیاط در آن پشیمانی در پی داشته باشد.» هیچ وقت آدم از احتیاط ضرر نمیکند. از عجله ضرر میکند. از بیاحتیاطی، از بیدقتی، از بیحوصلگی، سر هم آوردن، جمعش کردن. احتیاط هیچ وقت ضرر ندارد. ابزاری در دست شیطان و نفس و اینها. یک کسی دارد ظلم میکند. میگوید: «وایسا. روبروی ظالم.» میگوید: «نه. احتیاط کنید.» امام خمینی علیه محمدرضا پهلوی حرف میزد. بعضی میگفتند که «شاه شیعه است. از غیبتش نکنید.» احتیاط نیست. اینها بیعقلی است. احتیاط نیست. احتیاط یعنی آن کاری که خدا ازت خواسته را جوانبش را خوب مراعات کنی که دقیقاً همانی است که خدا خواسته یا نه. از یک حرامی داری فاصله میگیری. همهی حواست را جمع کنی. آدم وقتی که یک جایی میرود که محیطی است که نجاست درش زیاد است، هیچی از لباس او نجس نشود، کثیف نشود، به جایی نخورد. الان کرونا وقتی ویروسش زیاد است، شماها احتیاط میکنید. ماسک میزنید. دستتان اگر به جایی بخورد، ضدعفونی میکنید. خانه بروید، دستتان را میشویید. دست نمیدهید به کسی. روبوسی نمیکنید. عطسه بکند، جلو دهانش را میگیرد و از این قبیل. همه اینها احتیاط است دیگر. هیچکس هم از احتیاط ضرر نمیکند. از احتیاط کسی ضرر... یکی از مصادیق احتیاط، احتیاط در سخنرانی. حرفی که آدم میخواهد بزند. نقل قولی که میخواهد بکند. خیلی از اینها که اصلاً مشکل شرعی دارد. «فلانی این را گفته.» کی ما این را گفتیم؟ کی فلانی این را گفت؟ «اینجوری که گفتی، من اینجور برداشت کردم.» خب شما بیجا کردی اینجوری برداشت کردی. بیجا ترک کردی که رفتی چهار نفر هم... بابا توهین میکنند. فحش میدهند. و غیبت میکنند. فاصله پیدا میکنند به خاطر نقل قول شما. «فلانی گفته که زیارت عاشورا نخوانید.» از ما نقل کردن. «بیست سال میخواندیم، دیگر نمیخوانیم.» از ما گرفتی زیارت عاشورا. حالا حرف چی بوده؟ اوایلش خاطرتان هست دیگر. سلام بخوان. زیارت عاشورای غیر معروفه را برای اینهایی گذاشتن که نمیخواهند سلام را بخوانند، آن را بخوانند. یک حرفی آدم میزند. یک چیز دیگری برداشت بکنی. یک چیز دیگری میرود نقل میکند. رفتن مثلاً دوربین بخرند. «چقدر اینها پولدارند؟» سوال میکند که این، این هزینهها و تجهیزاتی که اینجا هست، همهاش با هزینه مردم تأمین شده. همهاش پولش را مردم دادهاند. فلانی گفته «پنجاه و پنج میلیون میخواهیم برویم دوربین بخریم.» یک بندهخدایی سی میلیون به ما کمک کرد. این ایام برای تجهیزات ما که اصلاً رویمان نمیشود از مردم پول بگیریم برای کارها. بهشدت کارهایمان لنگ پول است. روممان هم نمیشود. دوستانمان هم نمیشود از مردم تقاضا کنیم برای قربانی ماهیانه و کارهای این شکلی و لوازم تحریر و اینها. راحت از مردم درخواست کمک میکند برای کارهایی که به خودمان مربوط است. نمیتوانیم. سخت است. حسابرسی. یک عزیز بزرگواری با لطف خودش که همین مشهد هم هستند، خدا حفظش کند انشاءالله. به مالش برکت بدهد. یک چک سی میلیونی داد. یک هفته سی میلیون. ایشان ارزشش شده ده میلیون. همهچیز گران. قیمتهای این شکلی. در همه هزینهها ماندهایم. الان کلی هم پولدار... فلان... خیلی آدم باید احتیاط بکند مخصوصاً در نقل قولها. از هر، از یکی یک چیزی میشنود. برداشتهایش را قاطی نکند. پولی داده بود، امانت در کیفمان بود. یک طلبهای که بیزار شدم از آن طلبه. اصلاً حالم ازش بهم خورد. بعد دیگر رابطه را قطع کردم. یک توقع مالی داشت. بعد ما کیفمان جلوی این باز کرده بودیم. مثلاً چند تا تراول رفته بود. یکی دیگر گفته بود که این فلانی، من ازش بدم آمد. این کیفش پر پول بود. یک پنجاه تومن به ما نداد. همهاش پول امانی از یکی دیگر بود. قرض بود. آدم آنقدر بیتقوا، آنقدر بیدین. رفته بود در خانه یکی. آن اولی که یک کسی دستگاه دیجیتال آمده بود. رفته بودم. ماهواره دارد. دستگاه دیجیتال در همه خانهها هست. یک کم آدم احتیاط میکند در حرف زدنش، در نظر دادنش، تحلیلش. خیلی حساس است اینها. یک کلمه بالا پایین میشود در نقل قولها خصوصاً در روایات. امام معصوم چی گفته؛ این دارد چی نقل میکند. گاهی دقیقاً برعکس میشود. مخاطبی که میشنود، مخاطب زده میشود. مخاطب بیزار میشود. میگوید: «اینها چقدر عقب افتادهاند از دین و از منبر و از جلسه...» بنده خودم بهشدت تنم میلرزد یک وقت یک مطلبی را در یک جلسهای گفته بودم. واقعاً این نقد، نقد خودم را دارم میکنم. یک مطلبی. چون فضایی بود که مخاطبین ما میفهمیدند ما چی میگوییم. یعنی فضای کلاسی و رفاقتی بود. ماجرایش باز شود. یک چیزی گفتم در آن فضای خودمان هم مسئله حل بود. حالا یکی از اعضای جلسه رفت برای خانمش تعریف کرد که یک فتنهای شد. بعد رفقای ما فایل منتشر کرده بودند. ما خودمان به رفقا سپردیم ویرایش شد. بعداً که باز منتشر کرده بودند، یادشان رفته بود که دوباره باید آن فایل را ویرایش کنند. بدون ویرایشش را گذاشته بودند. بعد بعضی گفتند که ما صحبتهای فلانی را گوش بدهیم. به اینجا که رسیدیم کلاً دیگر ترک کردیم. حق هم داشتند. واقعاً حق... خدا شاهد است. وقتی بنده پیام بندهخدا، بعضی افراد را خواندم، آنقدر حالم بد شد، آنقدر به خودم پیچیدم که اگر ما واسطه شده باشیم یعنی ما سبب بودیم برای اینکه یک نفر بیزار بشود از روایت و از خدا و اهل بیت. فکر کند نظر خدا و اهل بیت این بوده و حرف علما این است و نظر اسلام این است. این گردن ما تا قیامت گیر است و بدبختی. خیلی اصلاً به هم ریختم سر این ماجرا. خیلی باید مراقب بود. سریع آدم یک جمله میشنود، یک چیزی یاد میگیرد. نظر اسلام این است. اسلام آنجور میگوید. میافتد به جان این. میافتد به آبروی این. میافتد به شخصیتمان. این بحث احتیاط خیلی مهم است. خیلی باید احتیاط کرد. خیلی باید جوانب کار را در نظر گرفت. حرفی که آدم میخواهد بزند. یک کسی که یک کتابی را مقایسه کرده بود و توضیح داده بود و اینها. از آن نویسنده کتاب تجلیل کرده بود. گفته بود که این کتاب، که کتاب خوبی شده و اثرگذار است، به خاطر اخلاص نویسنده است. امام رضا علیه السلام در خواب دیدهبود. حضرت رو برگرداند. «برگردان. تو. تو در آن بحثت آنجا گفتی که این از اخلاص نویسنده است. تو از کجا میدانستی نویسنده اخلاص دارد؟» ازت قهر کرده بودند. به رفقای تلویزیون گفتم: «ببینید، این است ماجرا. شما که برنامهسازید. شما ده برابر مسئولی. صد برابر مسئولی.» یک کلمه این ور آن ور بشود. یک کاری را قبحزدایی کنید. یک مناظرهای... دوستان خوب ما، بچههای شبکه چهار. مدیر شبکه، دوستان خوب. مناظره تازهای برگزار کرد در مورد حجاب. ظاهراً تذکر هم از جانب رهبری بهشان داده شد. خب این کرسی آزاداندیشی و اینها. دو طرف. که دو طرفشان هم آدمهای موجه. هر دو طرف از دوستان ما هستند. دو طرف مناظره دوستان خوب ما هستند. یکی از این طرفهای مناظره که آدم مومن بسیجی و انقلابی سابق بوده، حجاب نباید اجباری باشد و هفتاد درصد مردم مخالف بی اساس دست گرفت. الان دو هفته است گرمای محفل ضد انقلاب و این حرفها شد. هر کرسی آزاد اندیشی، هر نظریهپردازی، هر چیزی. برای یک نفر نماز واجب نیست. این را میآورند در تلویزیون بهش تریبون میدهند. میگویند: «بیا مناظره کن.» تلویزیون. بعد چه آدمی با چه وجههای؟ با چه فضایی؟ یک وقت بحث علمی تخصصی در جلسه درس خارج دو تا متخصص. یک وقت یک آدم مسلمان است با یک آدم لائیک. آن میآید میگوید از موضع لائیکیاش. میآید میگوید: «نماز مردم باشد. اشکال ندارد.» یک وقت یک طلبه درس خارج خوانده. بحث تخصصی هم نمیخواهد بکند. بحث عمومی میخواهد بکند. [میگوید]: «میآید در تلویزیون.» مناظره گوش نمیدهد. همین خبرش منتشر. این گردن آن رسانهای گیر است. اینجا تذکر به رفقای رسانهمان. تذکر به خودمان. همه ما در نقل قولها، در برداشتها، در تحلیلها خیلی باید احتیاط کرد. هیچ کس از احتیاط آسیب ندیده. یک ذره تأیید این ماجرا را خدمتی به یکی از اساتید عرض کردم. ایشان فرمودند که واقعیت همین است. آدم آنقدر باید حواسش جمع باشد. یک کلمه تأیید اضافی برای کسی نداشته باشد. تکذیب و رد و اینها که سر جای خودش. اگر یک حرفی بزنیم، یک کسی را از آبرو بیندازیم. آن که سر جایش خودش. یک کلمه هم حرف بزنی، آبروی اضافی به کسی بدهی. این هم پیش خدا مسئول آدم. «آنقدر دیگر آبرو لازم نداشت.» از کجا میگویی که نمیدانم این فقیه... نمیدانم فرزانه فلان است. علامه فلان. «علامهاش را از کجا آورد؟ عارف روزگار و عارف کامل. عارف کامل را از کجا آورد؟» تو از کجا فهمیدی عارف کامل اصطلاحات از کجا خلق میکند؟ یک عده تولیدی دارند انگار! خیلی باید مراقب بود. آدم از یکی خوشش میآید، سریع ده تا بهش خوب میبندد. تا یکی بدش میآید، ده تا بد میبندد. جفتش هم جهنم. جهنم نمیرود. پاک میشود. آنی که خوبش را میگوید، خودش هم میرود جهنم بیچاره. کمکم باورش میآید دیگر. هی از این ور بهش میگویند: «آقا تو مجتهدی.» از آن ور بهش میگویند: «تو عارفی.» از آن ور بهش میگویند: «تو استادی.» از آن ور بهش میگویند: «فلانی...» این بدبخت را دارند دستهدستی میفرستند در جهنم. این هم حالیش نیست. دوستان خوبمان. آدم اهل تقوا و مراقبهای. مواردی که آشنا شده بودیم، آدم خیلی آن اول را ندیده بودیم. «سلام حاج آقا! حال شما چطور است؟ حاج آقا خوبید انشاءالله؟ حاج آقا...» حاج آقا نکن! خیلی خوب بود برایم. هر چیزی یک حدی دارد. احترام حدش مشخص است دیگر. از آن دیگر دارد میرود بالاتر. استاد ویژهای شدیم و کسی هستیم. خب اینها مطالبی است که همهاش درس.
نکات خیلی مهم در مدرسه شیرازی سامرا. که بغدادیها و اهالی کاظمین در سوم رجب که روز وفات امام هادی است، روضه داشتند. «واعظی پیرمرد که سیدی لاغر اندام، بلند بالا و مورد اهمیت فراوان بود، به منبر رفت. واقعاً منبری بود. تمام منبر او روایات بود. بنده نه قبل از او و نه بعد از او مانند او را ندیدم.» از اول تا آخر. از اول تا آخر سخنرانیاش کلمهای غیر از روایت در منبر نگفت و خیلی تحفظ و مواظبت. خیلی حرف است. کسی بیست دقیقه حرف بزند، فقط روایت بخواند. اصلاً اعجاز است واقعاً. «هرگاه روایت مشکل میخواند، بلافاصله با روایت دیگر آن را توضیح، شرح میداد. روایات [اگر] سنگین بود به معنای روایت را هم با روایت بیان میکرد. نوعاً هم به تناسب روایت کوتاه و قصار میخواند. واقعاً کمال است که انسان یک ساعت صحبت کند و از خود هیچ نگوید.» این نکته خیلی مهم. دوباره. هر چقدر ما از خودمان نگوییم، خودمان نباشیم. ما باید بلندگو باشیم. شما شیشه باش. ما دیده نشویم. امام حسین دیده بشود. پیغمبر دیده بشود. قرآن دیده بشود. علامه طباطبایی را عاشقشی. علامه طباطبایی این وسط نیست. یک کلمه «من» ندارد. «من اینجوریام. من اینجوری میفهمم. من اینجوری میگویم. اینی که من میگویم فلان است.» همهاش خدا خدا خدا خدا. هیچ از خودش هیچ خبری نیست. اخلاص کامل. حرف خود. استثنا حرفهای خداست. با اطمینان آدم میشنود این حرفها را. با اطمینان هم عمل میکند. «و الان تعجب میکنم که او مصیبت را چگونه خواند؟» روضهاش را. «تعجب میکنم که روضه را چه شکلی...» همهاش روایت پردازشی میخواهد. بله. عکسش را هم دیدهایم. این هم حال و روز ماست که در منبری حتی یک روایت هم نبود جز اینکه «آمریکا چنین و شوروی چنین.» بعضی سخنرانی از اول تا آخر آمریکا و انگلیس و شوروی. اینها لازمه آیات قرآن و روایات را مبنای قرآنیش را، مبنای رواییش را. آنقدر آیه و روایت داریم. جواب کمک بکند. ما هنوز خوابیم. چطور نعمتهایی را که در اختیار داشتیم، بهواسطه ناسپاسی و کفران از دست... مگر اینکه از اروپا برای ما خبر بیاید که آنچه در خانه دارید، گنج است. کتاب روایت فلانتان خیلی خوب است ها! قدرش را بدانید. «ما ازش فلان چیز را کشف کردیم.» این گنجهایی که پیش ماست؛ این نهجالبلاغه، این صحیفه سجادیه، این مجلس روضه. نهجالبلاغه برای شیعه بلکه برای هر کس که غیر معاند باشد، کتاب با عظمت و بزرگی است و ما باید در اثر کثرت مراجعه و مباحثه آن را حفظ باشیم. آنقدر باید نهجالبلاغه را مباحثه کرده باشیم، حفظ شده باشد. یک برنامه انشاءالله بگذاریم این جمع. حالا بنده نمیدانم چقدر موفق باشم در مشغلهمان زیاد است. بعد از ماه سفر که دیگر این کتاب تا موقع انشاءالله تمام شده. یک مقابسه نهجالبلاغهای به هر نحوی. حالا این به دستور آقای بهجت، سفارشهای بهجت و به نفس حق آقای بهجت. این کتاب «پیام امام امیرالمومنین» از آیتالله مکارم کتاب خیلی خوب و ساده و روان و گیرا. در اینترنت کتابش به صورت رایگان هست. اگر الان بخواهیم بخریم البته بعضی از اهل جلسه دارند کتاب. یک زمانی هم محبت کردند به ما هدیه دادند. خدا خیرشان بدهد. خیلی هدیه عزیز و ارزشمندی برای ما بود. الان فکر کنم هر جلدش بالای هشتاد تومان باید باشد در این وضعیت ولی کتاب رایگانش را خدا خیر بدهد مکارم. کتابش در اینترنت هست، در سایت ایشان هست. جای دیگر هم اگر بگردیم پیدا میشود این کتاب. البته در کانال ما هم یک زمانی منتشر شده. بعضی از عرض کنم که این را شروع کنیم از حالا حکمتهای نهجالبلاغه که ساده است. اواخرش چهار پنج جلد آخر کتاب «پیام امام» میشود شرح حکمتهای نهجالبلاغه. حکمت به حکمت بخوانیم. مقابسه کنیم. حفظ کنیم. بعد یک مدت از ما بپرسند: «حکمت پنجم، ششم، چهارم، سوم. آن حکمتی که با این مضمون بود در فتنهها باید چه جور بود؟» بخوانیم. حالا یا فارسیش را یا عربیش را. اولین جز اولین حکمتهای نهجالبلاغه. همینجور حکمتها. نهجالبلاغه خیلی جامع و گیراست. یعنی یک تک جمله است. شرحهای مکارم شرح قشنگی است. آنها قشنگ مطلب جا انداختند. ساده. در پنج صفحه، چهار صفحه. روزی یک دانه حکمت آدم بخواند، حفظ. الان به خودمان میگوییم: «روزی یک دانه حکمت که چیزی نیست. روزی پنج تا حکمت.» در حالی که همین یک دانهاش را اگر الان شروع کند، آن پنج تایش را که تجربه نشان داده که میخواهد شروع کند. ده روز شروع میکند، ول میکند. همین یک دانه را اگر از همین الان شروع کند، یک سال بعد نصف نهجالبلاغه را حفظ است. همین سنت تدریج که عرض کردم. یک جمله، یک جمله. پدر شیخ عباس قمی. حالا یا پدرشان یا خود شیخ. خود شیخ عباس بود. بله. این آقازاده ایشان نقل میکرد چون پدر ایشان که بازاری بود. پسر شیخ عباس قمی میگفت که پدر ما سفره را که پهن میکردند تا غذا را بیاورند. بچینند، ماست را بیاورند و دوغ را بیاورند. سبزی را بیاورند. پلو را بیاورند. فاصله بیست سال. ما دیدیم نصف احادیث را حفظ استیم. شنیدیم پدر آیتالله زنجانی، شعبه زنج... در همین چهار پنج دقیقههایی که میخواستند غذا را بکشند و بیاورند، روی کفنش قرآن مینوشت. روزی یک آیه، یک آیه، دو آیه. یک دور کل قرآن را روی کفنش نوشته بود. از چه وقتهایی کوچک و بیاهمیت و بیارزشی. آرام آرام آدم چه برداشتها و استفادههایی میتواند بکند. آرام آرام، روزی یک خط، روزی یک کلمه، روزی یک جمله. هیچ کاری هم ندارد. هیچ فشاری هم به آدم برای فهم آن احتیاج به عربیت و بلاغت داریم. اگر خود متن نهجالبلاغه را کسی بخواهد یاد بگیرد، باید عربی بلد باشد. بلا... ولی مضمونش را بخواهد یاد بگیرد. «اگر بفهمیم قرآن چیست، نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه را میفهمیم.» باز حالا بحث برمیگردد به خود قرآن که از خود قرآن هم... وگرنه کسانی که میگویند قرآن را میفهمیم و نهجالبلاغه را نمیفهمیم، دروغ میگویند زیرا مطالب دقیق در قرآن بسیار است که «لا یَعلمُها اِلّا اَحدٍ مِنَ النّاسِ». جز افراد نادر. قرآن از همه اینها سختتر است. بعضی میگویند: «قرآن که ساده است. نهجالبلاغه سخت است.» قرآن از نهجالبلاغه سختتر است. نهجالبلاغه معارف قرآن را رقیقتر کرده. قرآن مطالبش بعضی معارفش خیلی سنگین و سخت است. خیلی بلند است. «از حیث سند نیز کسانی از عامه هستند که اسناد و مدارک نهجالبلاغه را داشتهاند.» از اهل سنت. گفتند که آقا این خطبههای نهجالبلاغه، اینها همهاش درست است. حکمتها و خطبهها. ابن ابی الحدید شخصی را ذکر میکند که قبل از ولادت مرحوم سید رضی خطبه شقشقیه را، خطبه شقشقیه را در کتاب خود آورده است. «از خودش ساخته؟» این خطبه شقشقیه خطبه سوم نهجالبلاغه. میفرمایند که نه، این را قبل از سید رضی در کتب اهل سنت بوده، دیده شده. سندش هم سند معتبر. بنابراین کتاب نهجالبلاغه با این علوم مرتبهاش، «یلیقُ حِفظَ و تدریس و بیان.» شایسته حفظ و تدریس و بیان. و اینکه خطبههای آن بر بالای منبرها بیان بشود. منبرهای جلسات، گفتگوهای حرف غیر بسته پرت و پلا میکنیم. کلمات آنقدر هم زیباست. آنقدر هم جامع. آنقدر گرهگشاست. آنقدر مشکلات را حل میکند. آنقدر گاهی یک جمله زیر و رو میکند آدم. دور هم مینشینیم با هم حرف میزنیم. گفتگو میکنیم در فضای مجازی، در فضای حقیقی. دائماً باید اینها را رد و بدل کنیم. اینها را به هم برسانیم. اینها را به هم به یاد هم بیاوریم. میفرماید منبر باید... پس باید نهجالبلاغه را هم حفظ کرد، هم تدریس کرد، هم بالای منبر گفت. «نسبت به نهجالبلا به آقایان منبری گفتم که این خُطب مختصر نهجالبلاغه را در منبر برای مردم امیرالمومنین است دیگر. آقا برای مردم گفته. شما هم همین را برای مردم بگو با آن مختصریاش. خیلی جامعیت دارد.» واقعاً هم همین است. اگر منبری این خطب را بخواند و ترجمه سادهای بکند، «کانّهُ مردم پای منبر خود حضرت امیر نشستند.» خیلی این حرف است. یعنی شما میروید یک جلسهای که آن بالای جلسه، بالای منبر یک نفر دارد نهجالبلاغه درس میدهد. اگر ازتان پرسیدند: «کجا میروی؟» بگو: «دارم میروم پای منبر امیرالمومنین بنشینم.» ببینید مطلب چقدر بلند است. رفتی پای منبر امیرالمومنین نشستی. همین الان امیرالمومنین بالای منبر است، دارد خطبه میخواند. آن چه افتخار و شرفی است برای آن کسی که دارد نهجالبلاغه درس میدهد که این الان انگار شده بلندگوی امیرالمومنین. یک اکو دستی در دست امیرالمومنین. چه شرافتی برای او. چه افتخاری برای او. الان اگر در مسجد گوهرشاد یک میکروفون باشد، بگویند: «امام زمان پشت میکروفون یک بار سخنرانی کردند.» مردم میکروفون را چکار... آن منبره را که آنجا ساختند به امید اینکه یک روزی بیاید امام زمان بالایش منبر برود دیگر. مردم میروند چه تبرکی! تازه به آن شیشهای که نشسته باشد صحبت کرده باشد. حالا یک نفری خودش میکروفون امیرالمومنین است. میکروفون امام زمان. کی؟ آنی که خطبههای امیرالموم... بلکه واقعاً همینطور است. «کانهُ نیست. واقعاً همینطور است. نه اینکه انگار نشستم پای منبر امیرالمومنین. واقعاً نشستم.» خیلی خیلی فرق میکند و خیلی خیلی بالاست این مطلب. پیازداغ و اینها نیست ها. یک چیزی است که دارد میگوید عین واقعیت است. آنقدر ارزش دارد. واژه «فرحزاد» ایشان گفته بود که: «من خبر دارم که منبر میروی. همین کلمات امیرالمومنین را بخوان برای مردم. کلمات قصار را بخوان. حکمتها را بخوان. خطبهها را بخوان. نامهها را بگو. حال و هوای دیگری پیدا میکند.» علامه جعفری شاگردشان میگفت که بهشان گفتم: «آقا فلان کتابی که نوشتید در مورد نهجالبلاغه و در مورد سیره امیرالمومنین خیلی رنگ و بوی متفاوتی دارد.» علامهجعفری فرمودند که: «جعفری وقتی برای امیرالمومنین قلم میزند، قلمش طور دیگری میچرخد.» عاشق امیرالمومنین بود دیگر. علامهجعفری رضوانالله علیه لابلای شرح نهجالبلاغهاش هم که بهش عنایت شده بود. بگویم. میخواستم روضه دیگر بخوانم. این وری رفتیم. اشکال ندارد. یک کم بریم محضر امیرالمومنین. دلتنگ نجف هم هستیم دیگر. این ایام هر سال نجف بودیم. ایام قبل از اربعین محضر امیرالمومنین. دور افتاده امسال. فرموده بود: «داشتم مینوشتم. نهجالبلاغه را. یکی از جاهایش سر ظهری بود. مشغول نوشتن بودم. یکهو دست امیرالمومنین را روی شانهام احساس کردم.» «نشانه من.» فرمود: «احسنت. باریکلا. خوب نوشتی.» چهره را ندیدم. فقط گرمای دستشان را روی شانهام احساس کردم. فرمود: «آنقدر بیتاب شدم. دیدم روح در این بدن نمیماند. داشتم میمردم.» علامهجعفری میگوید. میگوید: «از شدت بیقراری و بیتابی پاشدم کتابخانهام را چپه کردم. کتابها را نمیتوانستم بند بشوم. قرار نداشتم در این دنیا. رفتم در حیاط. بالا پایین میپریدم. مثل اِسفند روی آتیش بودم.» گفت: «دیدم دارم میمیرم. من اینجا نمیتوانم بند. علی دست روی شانه من گذاشته.» گفت: «آخر آمدم متوسل به نماز شدم. ایستادم نماز خواندم. آرام گرفتم.» بعد گفت: «علامهجعفری فرمود بعد از آن با هر مسئلهای مواجه شدم در هر علمی دیدم بلدم. از عنایت امیرالمومنین به من افاضه شده. دیگر چیز جدیدی یاد نگرفتم. فقط یادآوری میشد برایم.» جان به قربان امیرالمومنین. جان ما به فدایت. جان ما به فدای عمر ما. نوکری او، غلامی او. که اباعبدالله فرمود: «تا قیامت اگر خدا به من پسر بدهد، به عشق علی اسم همهشان را علی میگذارم.» عاشق علی ما. چی ما؟ عاشق ما چی میفهمیم. عاشق علی. حسین، زینب بود. اینها فدایی علی بودند. گفتند یک جا ظهر عاشورا اباعبدالله خیلی گریه کرد. آن هم وقتی بود که از اینها پرسید: «ای مردم! مگر شما نوهای غیر از من سراغ دارید برای پیغمبر؟» گفتند: «نه.» فرمود: «بچهای برای فاطمه غیر از من سراغ دارید؟» گفتند: «نه.» فرمود: «من حلالی را حرام کردم؟ حرامی را حلال کردم؟ تهمت به خدا بستم؟ دروغی گفتم؟ منکری انجام دادم؟» گفتند: «نه.» حضرت فرمود: «بِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمی؟» چرا خون من را حلال میشمارید؟ چرا میخواهید من را بکشید؟ گفتند: «بُغْضَاً لأَبیکَ.» از کینهای که از پدرت علی داری میخواهیم تلافی او را سر تو در بیاوریم. اینجا گفتند اباعبدالله خون گریه کرد. خیلی گریه کرد برای مظلومیت امیرالمومنین.
وقتی علامه امینی میگوید که از خدا عمر دوبارهای میخواهم. «این عمر من که به الغدیر گذشت. از خدا عمر دوبارهای میخواهم به من یک عمری بدهد پنجاه سال هفتاد سال فقط برم در این بیابانها بنشینم.» وقتی علامه امینی این را میگوید، اباعبدالله چی باید بگوید. امام مجتبی که سالگردشان ایام رحلت و شهادتشان است. امام مجتبی چی باید بگویند، زینب کبری چی باید بگوید. همه این کینهها از علی بود. همه دردها علی بود. یعنی دردها مال امیرالمومنین بود. همه تسویه حساب علی بود. همه دشمنیها با علی بود. از فاطمه زهرا که اول شهید علی بود. بین در و دیوار که آن نامرد گفت: «وقتی صدای فاطمه را از پشت در شنیدم، یک لحظه دلم نرم شد. با خودم گفتم ما که با زن جنگ نداریم. نرم شدم. میخواستم برگردم. یاد کینههای علی افتادم که چه بلایی در جنگها سر ما در آورده بود. آنجا هرچه توان داشتم لگد به این در کوبیدم.» فاطمه زهرا. همه مصیبتها، همه این سیلیها به خاطر علی بود. این زن و بچه اگر تازیانه، شلاق خوردند، کتک خوردند، سنگ خوردند، همهاش به خاطر علی بود. چون اینها علی بودند. اینها بغضها و کینههایی بود که معاویه در دلهای اینها گذاشته بود از علی. همان علی که گفتند: «مگر نماز میخواند؟ مگر مسلمان است؟» حالا این مردم شام خوشحالاند. «ما که دسترسی نداشتیم برویم با علی بجنگیم، حالا خود دختر علی دارد میآید. بچههای علی دارند میآیند.» تصور این را، این کینههایی که داعشیها دارند دیدید در این فیلمهای داعش نشان میداد. راننده کامیون در موصل پیاده میکنند. سُنی مذهب. شناسنامهاش را نگاه میکنند. میبینند در شناسنامهاش چون عربی اسم طرف هست و اسم پدرش، اسم پدربزرگش: حسن مثلاً جاسم. شناسنامه این بابا را نگاه میکنند. اهل سنت. بندهخدا کارگر راننده کامیون. در شناسنامه اسم پدربزرگش علی بود. آمدند گرفتند تیربارش کردند. کشتنش. از بغض امیرالمومنین. این داعشیها همان ادامه شامیها هستند دیگر. آن مردم شام همین، همین داعشیها بودند. همین بغض و کینه بودند. حالا شما تصور کنید اینهایی که یک اسم علی که اسم پدربزرگ طرف باشد، بهش رحم نمیکند. گلولهبارانش میکنند. اگر دختر علی باشد، بچه علی باشد وارد این... آن هم امام سجاد خودش نامش علی بود. آنجا چکار میکنند. چه بغضی اینها نشان دادند و امیرالمومنین چه کینهای نشان دادند به امیرالمومنین. جان به قربان مظلومیت تو. آقا جان مصیبت کربلا در واقع مصیبت شماست. روضه شماست. روضه غربت و مظلومیت شماست. روضه کینههایی که نسبت به شما داشتند. های شماست. به فدای شما که لحظات آخر به زینب کبری فرمودید: «دخترم! میآید یک روزی با دست، دست تو را در این شهر میچرخاند در این؟» شهر کوفه. «یا امیرالمومنین ما شنیدیم شما حساس بودی. فرمودی اگر خلخال از پای دختر یهودی بیرون بکشد، اگر مسلمان بمیرد جا دارد.» تا وقتی شما بودی اجازه نمیدادی خلخال دختر یهودی بیرون بکشد. در جنگ با ایران اینجوری که نقل شده. دختر یزدگرد که بعداً شد همسر امام حسین. اسیر جنگی گرفته بودند. پادشاهزاده بود. امیرالمومنین طبق نقل دیدم که این دختر را روی خاک، روی زمین نشاندند. فرمود: «این چرا اینجوری است؟» گفتند: «اینها این کنیز است. این اسیر جنگی.» حضرت فرمود: «این بالازاده است. این آقازاده است. این پادشاهزاده است. این روی تخت بزرگ شده. روی صندلی بزرگ شده. یک صندلی برایش بیاورید روی این بنشیند.» «چرا روی...» کی گفته از هر دست بدهی از همان دست میگیری. امیرالمومنین اینجور تا کرد. علی با دشمن است. با یهودی. با زرتشتی، آتشپرست. اینجور امیرالمومنین تا کرد ولی با او چه کردند. با دختر او چه کردند. با بچههای او چه کردند. «خلخال از پای دختر یهودی بیرون بکشد.» فقط همینقدر بگویم وقتی برای غارت ریختن در خیمهها. سکینه بنت الحسین میفرماید: «یکی از این کوفیهای بیحیا داشت خلخال پای من را بیرون میکشد. دیدم دارد زار زار گریه میکند.» بهش گفتم: «چرا دیگر گریه میکنی؟» گفت که: «أَتَسْلَبُ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ وَ أَنَا لا أَبکی؟» دارند دختر رسول الله را به غارت میبرند. گریه نکنم. بهش گفتم: «خب تو خلخال را نکش اگر داری گریه میکنی.» گفت: «من نکشم بقیه میکشند و میبرند.» این مظلومیت دختر پیغمبرند. خاندان پیغمبرند. دختر امیرالمومنین. با علم به این خلخال از پای امیرالمومنین از پای دختر امیرالمومنین دارند بیرون میکشند. یا صاحب الزمان! ای کاش فقط خلخال بیرون کشیدن بود. گوشواره از گوش بیرون کشیدن، گردنبند از گردن ربودن، روبند از رو صورتها کَندن. یا امیرالمومنین! چه دل خونی. کربلا چه کردند با این بچههای شما؟ «لَعَنَتَ اللهُ عَلَیْهِمْ وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ.»
خدایا در فرج آقامان امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. ارواح علما، شهدا، فقها، امام راحل، قصاب سر سفره با برکت امیرالمومنین مهمان بفرما. شب اول قبر امیرالمومنین به فریادمان برسان. آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان وامگذار. هرچه به خوبان عالم عنایت فرمودهای تفضلاً به ما عنایت بفرما. هرچه از خوبان عالم دور داشتهای، تفضلاً از ما دور بدار. توفیق اخلاص، مراقب، توجه، تذکر، بندگی خالصانه به ما عنایت بفرما. شعله ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. خائنین بین ملت، به این مردم در هر لباسی، در هر پُست و مسئولیتی که هستند، بعد از رسوایی ذلیل و نیست و نابود بفرما. مرزهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان را برآورده بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفته و صلاح... به نبی و آله. رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلواه.
جلسات مرتبط

جلسه هفتاد و نه : تحریف در عزاداری؛ از قمهزنی تا خودنمایی مذهبی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد : مودت اهل بیت؛ روح قرآن و حقیقت ایمان
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و یک : تبلیغ دینی، وظیفهای همگانی نه اختصاصی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و دو : فقه؛ علمی که ملائکه برایش بال میگشایند
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و سه : زینب کبری (سلاماللهعلیها)؛ الگویی برای تبلیغ رسانهای
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و پنج : محور یقین در تربیت، تبلیغ و زندگی دینی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و شش : راز عقبماندگی ما از علمای گذشته
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و هفت : فقر فرهنگی؛ درد عمیقتر از فقر اقتصادی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و هشت : آسیب تبلیغ بیتقوا و فتنههای پنهان
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و نه : محبت اهل بیت؛ اصل همه طاعات
شرح کتاب «رحمت واسعه»
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه دو : کودکی آیت الله بهجت و شوق زیارت
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه یک : راز «رحمت واسعه» در نگاه بزرگان
شرح کتاب «رحمت واسعه»