
جلسه هشتاد و هشت : آسیب تبلیغ بیتقوا و فتنههای پنهان
این جلسات شرحی عمیق، زنده و الهامبخش از کتاب «رحمت واسعه» و سیرهی عرفانی و اخلاقی آیتاللهالعظمی بهجت هستند؛ گفتوگوهایی که ایمان را از سطح دانایی به مرحلهی زیست مؤمنانه میبرند. در این مجموعه، از یقین و توکل تا تربت امام حسین (علیهالسلام)، از حقیقت ذکر و صلوات تا حضور در مجالس روضه و معنای عشق در وادی اهلبیت (علیهمالسلام)، همه با زبانی زلال و دلنشین روایت شده است. این جلسات نه فقط شرح کتابی فقهی یا عرفانی، بلکه تجربهای از دیدار با نور، محبت و حضور خدا در زندگی روزمرهاند؛ جایی که کلمهها تبدیل به ذکر میشوند و معرفت، رنگ حضور میگیرد
تبلیغ حداقلی در بلاد کفر و ثواب اقرار به توحید و معاد
تبیین جایگاه حاج قاسم سلیمانی بهعنوان امت واحده
ضرورت اثرگذاری مؤمن و پرهیز از عوامبودن و اثرپذیری
نهی آیتالله بهجت از هجرت بیدلیل از دارالایمان به دارالکفر
خطر سواری دادن به قدرتها و فتنۀ حمالی در تبلیغ
انتقاد از وضعیت مدارس و نقش معلمان بیایمان در انحراف نسل
تأکید بر وابستگی ایمان مردم به ایمان معلمین و مبلغین
معیار عمل یقینی در گفتار و کردار از دید آیتالله بهجت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
به کسانی که به اروپا یا آمریکا میروند، سفارش میشود که در امر تبلیغ و دعوت به اسلام نباید، ولو در حد اقرار به شهادتین و اعتقاد به مبدأ و معاد، هرچند به فروع هم عمل نکند. خدا میداند همینقدر از هدایت چقدر ثواب دارد. اگر توانستند، دعوت به عمل هم بکنید و خود نیز اهل عمل باشید، زیرا قرآن کریم میفرماید: «فاتقوا الله ما استطعتم»؛ به هر اندازه که میتوانید. نگویید اگر عمل نکنند یا اگر اهل عمل نباشند و نشوند فایدهای ندارد. مگر علمهای ما همهاش منجر به عمل میشود و به عملیات و تکالیف یقینی عمل میکنیم؟ بلکه به ساعت و مصلحت نگاه میکنیم. اگر مصلحت باشد، عمل میکنیم؛ وگرنه، خیر.
اینهایی که اروپا و آمریکا میروند، فقط منظور ایشان طلبها و روحانیون و اینها نیست؛ همۀ افراد، همۀ اقشار. حالا دانشجوی کاسب، هر شیعهای، هر مسلمانی که به بلاد غیر اسلامی میرود، سرزمینهای غیر مسلمان، باید همهاش بر این باشد که آنجا افراد را جذب این مکتب کند. کسی اگر دانشجو میشود، در همین دانشگاه خودمان، سعیاش بر این باشد که دانشجوهای اینجا را روشن کند، با افکار اینها کار کند. محلهای میرود، شهرستانی میرود که آنقدر از جهت معنوی برخوردار نیست، سعی کند روی اینها اثر بگذارد، روی اینها کار کند. هرجا که میرود، مؤمن اثرگذار است: «جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس». نوری دارد که با این نور بین مردم راه میرود و اثر میگذارد.
حالا در آن بلاد هم همینطور است. حماد سمندری میگوید که خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم که آقا من بلاد کفر زیاد میروم. دوستانم مرا مسخره میکنند. میگویم تو اگر آنجا بمیری، با آنها محشور میشوی. همینطوری است؟ حضرت فرمودند: «آنجا که میروی، تبلیغ ما اهلبیت را میکنی؟» گفتم: «بله.» فرمود: «اینجا که هستی، تبلیغ میکنی؟» گفتم: «نخیر.» فرمود: «تو اگر آنجا از دنیا بروی، تحشر أمةً وحدک.» روز قیامت خودت بهتنهایی یک امت خواهی بود و یک امت محشور میشوی؛ یعنی صد هزار نفر به تو بند بودند. امت یعنی این؛ یعنی یکتنه کار از پس صدها هزار نفر برمیآمد. یکتنه از یک میلیون نفر از پسشان برمیآمد. روی آنها تأثیرگذار بود. کار یک میلیون نفر را میکرد.
این سردار عزیزمان، شهید بزرگوار، حاج قاسم سلیمانی، کار چند تا خون را کرد! شهادتش چند نفر بود؟ این شهید. چند نفر باید شهید میشدند تا اینجور روشنایی در جامعه ایجاد بشود؟ این اتفاقات بیفتد؟ این اتفاقات خوب. تحلیل ما این است که خدای متعال این چک حاج قاسم را نقد کرد و واکسینه کرد امت اسلام را و آماده کرد برای فتنههای بعدی که فتنههای سنگینتری است. اگر فرصت بشود، امروز یک مقداری در فتنههای آینده صحبت بکنیم. این خون، این شهید واکسینه کرد. اگر شهید حاج قاسم سلیمانی نبود، مردم در این دلار سی هزار تومانی کارشان تمام بود. سکۀ پانزده میلیونی. دیروز سکه پانزده میلیون. سکه. دلار سی هزار. در این وضعیت کار انقلاب و مردم و دین و ایمان و حرم و زیارت و همهچیز تمام بود با این کرونا و با این مرگومیرِ که بهشدت شایع شده است. اقوام ما در تهران، یکییکی اعلام میشود که این کرونا گرفت، آن از دنیا رفت. دیگر موج بعدی کروناست و خدا به دادمان برسد.
در این وضعیت، وضعیت پرفتنه و پرآشوب، آدم نگاه میکند، میبیند خون این شهید استقرار ایجاد کرده در قلوب و این تلاطم در دلها، این عشق، یک آمادگی است برای مجاهدتی. یک تلاشی، ایثاری. این روحیه را حاج قاسم ایجاد کرده با شهادتش. خب این چند تا شهید ما میدادیم این کار را میکرد؟ ۱۰ تا؟ ۱۰۰ تا؟ ۱۰۰۰ تا؟ ۱۰ هزار تا؟ خون شهید کار یک میلیون شهید را میکند. یک میلیون شهید را زنده میکند. عظمت یک انسان! آنجا که تبلیغ میکنی، یک امت محشور میشود. این هم همینطور است. یک امت. این حاج قاسم سلیمانی. امام در مورد شهید بهشتی فرمود: «شهید بهشتی امت بود.» برای ملت ما این هم همینطور است. یک نفر.
آدم هرجایی که هست، باید اثرگذار باشد. آدمی که همیشه اثرپذیر است، در معرض انحراف و خطر و سقوط است. هرجا برود. اصلاً عوام یعنی همین دیگر. عوام یعنی هرجا میرود، اثر میگیرد. یک استاد خوب به تورش بخورد، خوب میشود. یک استاد بد بخورد، بد میشود. همسایۀ خوب، خوبش میکند. همسایۀ بد، شوهر خوب اثر، شوهر بد اثر بد دارد.
خب این خیلی بد است. ما که عروسک خیمهشببازی نیستیم که هرکه هرکار خواست بکند، نگاه کنیم. آدم عقل دارد، اراده دارد، تصمیم دارد، تفکر میکند. خود آدم باید فکر کند. پس این اصل ماجرا که باید اثرگذار باشد. نکتۀ بعدی هم این است که ولو در حدی که فقط و فقط اینها خدا را زبانی، لساناً، قبول بکنند. شهادتین، این شکلی بگویم. هیچ عملی هم طرف انجام ندهد. اصلاً نماز نخواند، خمس ندهد، هیچی. روزه نگیرد. یک مسلمان اسمی، شناسنامهای. یک نفر را از کفر به همان مسلمان شناسنامهای رساندن، آیا میفرمایند خدا میداند چقدر ثواب دارد؟ مسلمان شناسنامهدار، شیعۀ شناسنامهدارش کنیم. اسمش را خودش مسلمان، خودش شیعه میداند. شما اینجایش را نگاه میکنید که نماز نمیخواند. این در نسلهای بعد گاهی اثر میگذارد. چهار پنج نسل میبینید از این آدمِ اسماً مسلمان چه نسل طیب و طاهری درآمده! آرامآرام دیگر این تغییرات، آن طرف هم تغییرات آرامآرام.
این دوستانی از ما که میروند اروپا و آمریکا و اینها. میگویند طرف بنده خودم هم صحبت کردم با برخی از رفقا، سن و سال دارم، جوانها نه؛ با این سنوسالدارها. واضحات. طرف اول اینجا بوده، بانی هیئت بوده، حرمش ترک نمیشده. یکی از این دوستان ما دعای کمیل میخواند اینجا در مشهد. سنش زیاد است، هشتاد ساله. این قبل انقلاب پا میشود میرود آمریکا. بعد یکی دو سال که خانمش بیحجاب میشود کامل، بچهها آرامآرام فاصله میگیرند از اسلام. دیگر الان نسل دوم و سوم اینها هیچی مسلمان تویشان نیست. یعنی این کاملاً رایج است. هرکه که میرود، میشود گفت نود و نه درصد. این بعد دیگر مردی که اینجا رفته، خودش مسلمان است. آنکه خودشم دیگر حالا نماز و حجاب و اینها را غیرش را میزند. معمولاً اینجوری است. اسماً مسلمان است، قبول دارد. هنوز شرابش را میخورد و گوشت خوکش را هم میخورد. بچههای او دیگر در بینابینم که اسماً هم خودشان را مسلمان بدانند یا ندانند. خیلی سعی میکنند. اسماً هم نگویند ما مسلمانیم. بچههای اینها که دیگر رسماً اعلام میکنند: «ما اصلاً مسلمان نیستیم. ما آتئیستیم. مسیحیایم.»
اینجور رفتنی برای همچین کسی این را برخی علمای ما فتوا دادند که این حرام است. یکجور رفتنی از دارالایمان آدم به دارالکفر هجرت کند. آنی که واجب است، برعکسش است. از دارالکفر و به دارالایمان باشد. آدم از جایی که همۀ اسباب برای رشد معنویش فراهم است، برود یک جایی که هیچ سببی نیست. کدام عاقل؟ کدام تاجری همچین کاری میکند؟ کدام پارچهفروشی از آن معدن پارچه پا میشود میرود توی کویر پارچهفروشی میزند؟ عاقل اینجا تشویقش کند و تو از اینجا پا میشود میرود آنجا: «بئسما اشتروا به أنفسهم.» چقدر تجارت بدی است که آدم میکند با خدا! به جای اینکه از آن جایی که هیچی ندارد هجرت کند، بیاید، مگر اینکه برود اثر بگذارد. آن قیمتش فرق دارد. و اتصالش را هم نباید قطع کرد.
الان ما ولی همین رفقایی که آن طرف هستند که اصرار هم زیاد بود از اول. حالا جاهای مختلف که: «آقا بیا، حالا یا برای زندگی، یا برای تبلیغ و اینها.» که حالا تا حالا مقاومت کردیم. بعدش هم تا آنجا که بشود، نخواهیم. ولی حالا با اینکه جلسات تعطیل است و برنامه نداریم و اینها. هرچه هم بود، دیگر کنسل شد و منبری جایی هم قبول نمیکنیم دیگر، با این حال این رفقا وقتی درخواست دارند، واجب عینی است اینجور جاها و اینجور جلسات. الان رفقای آمریکامان هستند که برنامه هفتگی داریم. بعضی وقتها باز یک برنامه جداگانهای مناسبتها. مثلاً برنامه خاصی داریم. رفقای ژاپن هستند. هفته بعدی جلسه داشته باشیم. کانادا هستند که حالا سابقاً ارتباط بود. الان باز با یک گروه دیگری بنا شده جلسات باشد و این همت این دوستان ستودنی است. اینها در آن فضا و در آن موقعیت اینجور پیگیر و جدی و مؤثر هستند.
بعضی از این رفقا گفتند در فلان مسجد آمریکا، فلان بحثهای تو را مثلاً حلقه جمع کردیم. مثلاً طرح میکنیم، گفتگو میکنیم. دیروز خانم عزیزی از پاریس پیام داده بودند، از محققین. خانم دکتر پارسا. از محققین، خلاصه نویسندگان ما هستند. کتابهای جدیدی که در فرانسه چاپ شده بود، میتوانست به ما کمک بکند. معرفی میکرد که مثلاً روی آثار کار بشود. البته جاهای مختلفی هم هستند این عزیزان، از همه. تقریباً از استرالیا و هلند، کشورهای آفریقایی و اینور، کشورهای فارسیزبان خودمان، از کشورهای حاشیۀ خلیج، امارات و قطر، لبنان. جاهای مختلف. خلاصه عزیزان محبت دارند و ارتباط برقرار است. در همین امارات مثلاً گروهی هستند، تعداد زیاد و ممکن است بعضیهایشان حقشان ادا نشود، یادی ازشان نشده باشد. به هر حال جاهای مختلف از سوئد و کشورهای حالا شمال اروپا، جنوب اروپا، این طرف آفریقا و آن طرف آسیا و استرالیا و این جدیت این عزیزان خیلی محل توجه و دقت است. که پیگیرند. این همین هم باید باشد. یعنی آدم حالا ما صلاحیتی نداریم این را باز تکرار میکنم. ولی آنی که همچین فضاهایی میرود، باید خودش را متصل کند به جایی که آسیب نبیند.
در آن فضاهایی که در تهران جمع برخی اقوام آدم میرود، احساس میکند کلی فاصله گرفته از آن فضا و حال و هوایی که داشته. مجلس اینها را میرود و آن بالاخره فضای لغوی که حاکم است در جلسات و اگر معصیت نباشد، لغو است لااقل. و معصیت و درهمبودن مرد و زن و محرم و نامحرم و حلال و حرام. آدم کلی فاصله میافتد بینش با آن مسیری که داشته میرفته. حالا این عزیزانی که رفتند آنجا سر کلاس دانشگاه. بعضی از عزیزان پرسیدند: «ما استاد مشاوره و مثلاً یهودی است. این ولایت یهود بر شیعه نمیشود؟ دقت و تقیداتی که جواب دادیم.» عرض کردیم که شماره استفاده علمیات را بکن، کار خودت را هم بکن. قرار نیست که برای آنها ما عملگی کنیم.
خلاصه اینکه در آن فضایی که اینها همه یهودی و اصلاً مسلمان در اینها پیدا نمیشود و هیچ تقیدی نیست و رسماً توهین به همه عقاید ما میشود. در کانادا و در آمریکا خبر داریم دوستانمان. اینقدر معنوی و اینقدر باصفا و انشاءالله آن روزی که خیلی دور نیست و فرج آقامان امام زمان رقم خواهد خورد، این عزیزان نور این رفقا و خوبان انشاءالله منتشر خواهد شد و بسط پیدا میکند. هر منطقهای که هستند، انشاءالله نورانی و شکوفا میکنند. این بحث تبلیغ در خارج از کشور بحث بسیار مهمی است. نه به خاطر اینکه خیلیها عاشق رفتنند. حتی از بین طلبهها به اسم اینکه مثلاً میخواهیم تبلیغ کنیم و اینها، لهله میزدند که مثلاً به عنوان ناظر ذبح در برزیل یک سفر فقط آنجا بروند که مثلاً کشتار گوشتی که میشود، ببینند که مثلاً این ذبح اسلامی شده یا نشده. همین. فقط یک خارجی رفته باشند. اینها دیگر واقعاً افکار کودکانه است. بعضیها اینجوری نگاه میکنند که دروازههایی از بهشت. همهجا و آنجا یک وجب از خاک امام رضا، کل این عالم مادی و کل این دنیا را عوض نمیکنیم.
یک لحظه در حرم بودن را رفقا گفتند. اخیراً گفتند که: «آقا برنامههای انتخابات آمریکا و اینها تمام بشود، پاشو بیا.» گفتم که: «ما از مشهد تهران نمیرویم.» هرچه هم رفقا از تهران الان جلسه، برنامه، چیزی هست، تماس میگیرند، میگویند من تهران. یک روز و یک ساعت حرم امام رضا را آدم با چه چیزی عوض بکند؟ نه زیارتی میرویم، نه بلدیم، نه درکی داریم، نه معرفتی داریم. ولی به هر حال تنفسی که آدم اینجا میکند، در کنار آقا امام رضا (علیه السلام)، ششها اکسیژن میرسد. این آدم احساس میکند جای دیگری نیست. آلودگی. حالا گفتم آن تهران چکار. بحثش بود. یک خواب خاصی ما دیدیم در مورد همین سفر به آمریکا و اینها که حالا جایی نگفتم، چند سال پیش. که هشدار و نهیبی هم بود برای ما که خدمت برخی اساتیدم عرض کردیم.
خلاصه رفتن به خارج و فلان و اینها که خب این وضعش روشن است. مگر اینکه کسی کار جدی دارد برای تحصیلاتش و برای بحثهای این شکلی. تکلیف یک مسئولیتی دارد. کاری میخواهد بکند که آن بحثش جداست که اولاً هم باید حسابی خودمان را سفت کنیم، بعداً هم باید بنا بگذاریم که آنجا اثرگذار باشیم. اثرگذار باشیم. همان بحث کانادا که مطرح شده بود با یکی از روحانیون مستقر در آنجا که طلبۀ پاکستانی بود، از طریق فضای مجازی تلفنی صحبت کردیم. همان چهار پنج سال پیش که بحثش بود. از این دوستم پرسیدم که: «شما آنجا که هستی، اوضاع چطور؟» گفت: «خیلی خوب است. اینجا حقوق خوب میدهند. مدرسه گذاشتهام. فلان مؤسسه را دارم. بعد در دانشگاه مثلاً درس دارم.» گفتم: «خب شما یعنی مثلاً توانستی کسی را شیعه کنی؟» «آنجا اگر کسی را بخواهیم شیعه کنیم که اخراجمان میکند.» گفتم: «خب یعنی چه؟ مؤسسه داریم. مسلمانها بخواهند عقدی بخوانند، طلاقی بخوانند. حقوقش خیلی خوب است. بنده خدا!» این کجاست؟ این کجا سیر میکند؟ گفتم: «اگر بخواهم بیایم آنجا، اثرگذار هستیم؟» گفت: «اگر احساس کنند اثرگذاری، دیپورتت میکنند. نباید اثرگذار باشی. نباید به کسی اثر بگذاری.» اهرم صهیونیستهای آنجا. چه اسلامی! ولایت کفار طاغوت است دیگر. «سوره» درس خواندی. طلبه شدی. حواسمان را جمع کنیم، قاطی نکنیم، گم نشویم، خطمان، مسیرمان، وظیفهمان.
وظیفۀ ما اصلاح خودمان است و در کنارش اثر گذاشتن روی دیگران. نشان دادن خط، دست گرفتن از بقیه، کمک کردن، دعوت به عمل. میفرمایند که اگر توانستید، اول پس فقط فکر طرف به صورت یک چیز مبهم نام کلی هم شده، ذهنی عوض بشود. طرف قبول کند خدایی هست. قبول کند این ائمۀ دوازدهگانۀ ما بر حقند. ولو همین در همین حد تصدیق ذهنی، تصدیق قلبی هم نه، تصدیق ذهنی. اینقدر ثواب دارد که با هیچی قابل قیاس نیست. ولو به عمل هم نرسیده باشد. چون شیطان اینجا آدم را وسوسه میکند. میخواهم این چه اسلامی شده که نماز نمیخواند، روزه نمیگرفت. کفایت میکند فعلاً برای قدم اول. مرحلۀ بعد: اگر توانستید، دعوت به عمل هم بکنید. خودتان هم اهل عمل باشید. اصلاً ما با اهل عمل بودن خودمان دعوت میکنیم. صداقتی که در ما میبینند، امانتداری که میبینند، حسن خلقی که میبینند، حسن سلوکی که میبینند، دل میسوزانیم، ایثار میکنیم، به فکرشانیم، محبت میکنیم، هدیه میدهیم، خطاها و لغزشهایشان را ندید میگیریم. اینها همه میشود آموزش عملی دیگر. به قصد آموزش هم البته ما کاری نمیکنیم. ولی خود اینها یاد میگیرند. برای خدا باید انجام بدهیم. ولی او در اثر دیدن یاد میگیرد، منقلب میشود، متحول میشود. اثر. بهترین آموزش است. «ادعوا الناس بغیر ألسنتکم.» به غیر زبان دعوت کن مردم را. با زبان دعوت نکن.
«اول وقت مقید نباشد» که بخواند، به شرطی که کسی را هم اذیت نکند. به خاطر آخه بعضی نماز اول وقت بخوانند در ماشین. حالا مثلاً راننده باجناقش است یا مثلاً دامادش است، هرکه است. این اینقدر با پرخاش و بیادبی و لحن بدی همه را از نماز متنفر میکند. یعنی تا وقت اذان میگویند: «آه، باز اذان! پدر ما را درآورد.» در رفتار اساتیدمان، بزرگان، ندیدیم این چیزها را. با یک نرمی، با یک لطافتی مثلاً راه میافتادند، میگفتند که: «خب چقدر تا فلانجا راه است؟» هشت صبح. میگفت: «خب پس انشاءالله سر اذان میتوانیم مثلاً سبزوار باشیم که نماز اول وقت بخوانیم.» از همان اول به طرف میگفت. طرف حساب میکرد. سر اذان آنجا باشیم. وای اذان گفتن! وای، نمازم! هی غر و هی سر و صدا. اینکه حالا هم ریا است و هم اسلام نیست، خدا نیست، این وسط همه را هم دارد اذیت میکنی. این چه نمازی است؟
این در رفتار آدم نشان بدهد خودش را. حالا حرف اینجا زیاده. «فاتقوا الله ما استطعتم.» هرچقدر میتوانید، تقوا داشته باشید. نگویید اینها اهل عمل نیستند. مگر خود ما اهل عملیم؟ خود ما چقدر عمل میکنیم؟ این را که میدانی. به قول ایشان نگاه میکنیم، مصلحت چه باشد؟ در مورد کی باشد؟ یک کار مشترک را من انجام بدهم و دیگری انجام بدهد. در مورد خودم مسامحه و توجیه و اینها. در مورد دیگری یک مثلاً سرویس خواب خوب فلانی خریده: «او که میخرد در این وضعیت اقتصادی! حالا لازم بود به شوهرش فشار آورده؟ برای چه اینجوری کرده؟ اینها فلان. اینها دنیا دوستی است. اینها اله. اینها بله.» خودش سه ماه بعد میخرد: «نه، لازم بود. ما پادرد داشتیم، کمردرد شده بودیم. اینجوری بود، آنجوری بود. این اتاق دیدم خیلی لخت است.» خودت را میزان قرار بده. به تعبیر امیرالمؤمنین، کسی حرف بزن، قضاوت در مورد خودت. اینها را بگویم. خودت اینجوری باشی، خودت در موقعیت قرار بگیر. خودت را در موقعیت قرار بده. این وضعیت عمل ماست. نگاه به مصلحت میکنیم. نگاه میکنیم چه کسی دارد انجام میدهد. اهل عمل نیستیم دیگر. و من که خیلی هم، پس ما که اهل عمل نیستیم، اصرار نداشته باشیم در بقیه عمل.
ببین، یک بحث دیگری را آقای بهجت مطرح میکنند در مورد اینکه یک وقتهایی مصلحت در ترک تبلیغ است. این هم نکتۀ خیلی جالبی است. اگر تبلیغ ما دارد اهرم، که گاهی آدم به اسم تبلیغ دین دارد سواری میدهد، دارد کولی میدهد به این و آن، دارد بارکش میشود. اینکه امیرالمؤمنین فرمود در فتنه مثل «ابن لبون» باش. شتر بارکش نباش، نه شیر داشته باش، نه کوهانی که بخواهند سوار بشوند. سواری نده به کسی، ندوشنت در فتنهها. جنبههای مختلفی دارد. همهاش فتنۀ سیاسی نیست. فتنۀ خانوادگی هم همینطور است. در فتنۀ اجتماعی هم همینطور است. در فتنۀ اعتقادی هم همینطور است. بارکش کسی نباش. حمال کسی نباش. «مثل الذین حملت التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفاراً.» اینجور علما را خدا تشبیه کرده به الاغ. اینهایی که بارکش اینها بارکش معارفی که گرفتند نیستند. حامل اینها نیستند. حمال این و آنند. آن قدرتمند و این ثروتمند. او به جای اینکه بارکش معارف باشد، سواری به این معارف بدهد، معارف در خدمت معارف باشد، ببرد، معارف این را پیش ببرد، حرکتش بدهد، سوقش بدهد. این فلان تشه را فلان پیشنهاد و فلان سفارش و فلان رفاقت و فلان رابطه و فلان ضابطه و اینها هی بهش جهت میدهد، سوقش میدهد از اینور به آنور. هی خط میدهد. اینجوری میشود اینجا. به جای اینکه معارف خدا بهش جهت بدهد. این حرف را بزن، این حرف را نزن. فلان رابطهای که دارد، فلان رفاقتی که دارد، فلان آدم زوردار. او بهش میگوید این حرف را بزن، این حرف روشن.
خلاصه اینکه این به جای اینکه حامل معارف باشد، حمال اینجور آدمهاست: «کمثل الحمار یحمل أسفاراً.» بعد خیلی دقت کرد که سواری ندهیم به کسی، از ما سوء استفاده نکنند. وقتی که ما اولی که دانشگاه رفته بودیم. حراست دانشگاه فردوسی دنبال بهرهبرداریاند و خیلی طلبه متأسفانه در دام میافتادند، در تله میافتادند. مغضوب بودیم در دانشگاه از جانب طیف مخالف و خصوصاً مسئولین. از ما شاکی بودند که سواری نمیدهیم به اینها. یکجوری هم بود که آن طلبههایی که سواری میدادند به این خواص، عامه خیلی به اینها کشش و رغبتی نداشتند. یعنی آن بدنۀ غالب دانشجویی خیلی علاقه به اینها نداشتم. ولی آنی که معمولاً سواری به اینها نمیدهد، کار خودش را میکند. طرف حق را میگیرد، به طرف عموم را میگیرد. این معمولاً علاقهمندیها و رغبت هم بهش بیشتر است.
بعضی کلاً در فضای دانشگاه که وارد میشوند: «اینو اگر بگوییم رئیس ناراحت میشود. اونو اگر بگوییم معاون ناراحت میشود. اونو اگر بگوییم بخش فرهنگی یک موضعی میگیرد. این رئیس میخواهد. این را میخواهدش در دفترش. یک چایی بهش میدهند. آی فلانی، شنیدم فلان بزرگ گرفتی! اینجوری نگو. ما به شما علاقهمندیم.» جلسات خودشان کمکم راهش میدهند، نمکگیرش میکنند، ساکتش میکنند، زبانش را میبرند. مثل بقیۀ غذای رئیسی. تازگی موضوع خیلی قشنگی دیدم. ایشان در مورد زندانها چیزی گفته بودند. گفتند برخی از این مسئولین زندانها از این حرف من ناراحت میشوند، به درک که ناراحت میشوند. ما باید هوای عموم مردم را داشته باشیم. این خیلی موضوع قشنگی است. آدم وقتی ۱۰ تا مدیری که همپیاله میشود، طبعاً کمکم با اینها رفیق میشود دیگر. عموم مردم را که نمیبیند. جلسۀ هفتگیاش با اینهاست. هر هفته اینها را میبیند. هر هفته با هم آبگوشت میخورند. هر هفته با هم جایی میروند. به مرور، کمکم دیگر هوای اینها را دارد. در حرف زدنش اینجور آدم منافق میشود.
مردم را هم که نمیبینیم پشت درهای بسته. به درک. هی نارضایتی در مردم بیشتر میشود. یک طبقهای دارند خاص با همدیگر دور هم میخورند. ایشان آمده بود این کار را کرده بود. خیلی قشنگ بود. از ایمان ایشان. چهکسی گفت این؟ این برای مردم باید اینجوری باشد. ولو این مدیرهایی که دور منند ناراحت بشوند، بهشان بر بخورد. باید این کار را. این سواری ندادن به این چهار تا مدیر و چهار تا پولدار، چهار تا قدرتمند و صاحب نفوذ و اینها خیلی مهم است. این ماجرا که تعریف میکنند، همین باغهایی از اهل علم نجف که برای تبلیغ به سوریه یا لبنان رفته بود، در قم ملاقات کردند. به او گفتند: «بحمدالله در سوریه موفق هستید.» گفت: «به نجف برگشتم.» گفتم: «چطور؟» گفت: «در محل ما، آنجا که برای تبلیغ رفته بودم، سه حزب وجود دارد و هر کدام از آن سه حزب پیشنهاد میدهند که عضوی از حزب ما باش و علیه دو حزب دیگر عمل کن. و حق و باطلی هم در کار نیست. فقط حزببندی است. دیدم اگر در آنجا باشم، باید عضو یکی از این سه حزب بشوم و مانند آنها عمل کنم. برله آنها ولو باطل باشم و علیه دو حزب دیگر ولو بر حق باشند. به نفع این که باطل است به ضرر آن دوتایی که حقاند. چون وزن را اینگونه مشاهده کردم، فهمیدم که کار دینی از من در آنجا ساخته نیست. لذا به نجف برگشتم و مشغول ادامۀ تحصیل و درس و بحث شدم. فقط عقد میخوانم بنده خدا.»
خلاصه حواس آدم باید جمع باشد. کاری که میکند، به نفع چه کسی دارد تمام میشود؟ میشود من گاهی مسجد هم بروم، نماز هم بخوانم؟ با نمازم دارم امام زمان را تضعیف میکنم. هیئت مدیره امام زمان را تضعیف میکند. زیارت مادر امام زمان تضعیف جلسه امام خمینی. مأمورهای ساواک مأمور بودند که هر پنج دقیقه یک بار صلوات بگیرند که سخنرانی امام را بریزند که پس معلوم میشود که با صلوات هم میشود زیرآب اسلام را زد. صلواتها زیرآب اسلام را میزند. بعضی نمازها، بعضی قرآنخواندنها دارد آسیب میزند. کمک که نمیکند، آسیب میزند. آدم باید حواسش جمع باشد. بعضی از این تبلیغها و منبر رفتنها و اینها. بعضیجاها وظیفه به منبر نرفتن است. آدم با منبر نرفتن، دین را تقویت میکند. بعضی از این متحجرین نادان این حرفها را نمیفهمند. حضرت امام آن اوایل انقلاب، اوایل نهضت ماجراهایی که پیش آمده بود، نیمه شعبان. قبلش یک اتفاقاتی افتاده بود و رژیم پهلوی جنایتهایی کرده بود. امام دستور داد که امسال نیمه شعبان جشن نداریم. همه باید پرچم سیاه بزنند. هیچکس حق ندارد ریسه بزند. خب بعضی از متدینین احمق بهشان برخورده بود. «یعنی چه این حرفها؟ برای چه ما نباید جشن بگیریم؟ امام زمان. روبهروی امام زمان وایستادی؟» در این عالم چه کسی از حضرت امام (رحمة الله علیه) عاشقتر به امام زمان؟ چهکسی مفیدتر برای امام زمان؟ چهکسی نزدیکتر به امام زمان؟ اینها حالیشان نمیشود.
الان هم رهبر انقلاب فرمودند که زیارت اربعین جور نباشد. بعضیها باز پا شدند. زمینش برای ما هم بود که بخواهیم تا مرز برویم، تا عراق به نحوی. ولی رهبری اینجور فرمود، باید مطیع باشیم. خود ایشان که نفسش بسته است به زیارت امام رضا (علیه السلام). حیات ایشان. سه بار چهار بار ایشان مشهد میآید به مناسبتهای مختلف. گاهی یک ماه میمانند مشهد. که میآید، بخش جدی کار معنوی ایشان در همان زیارتهای مشهد ایشان است. از وقتی کرونا آمده، ایشان مشهد نیامده. حتی ایام نوروز. آن برنامۀ سخنرانیشان که کنسل شد برای زیارت. معمولی هم نیامدند. زیارت معمولی که خیلیها در طول سال مشهد رفتند و امسال پا شدند آمدند در همین ایام تابستان و واقعاً هم سخت است برای ایشان. کسی دارد این دستور را به ما میدهد که خودش اینجا اذیت است از این ماجرا. زیارت نتوانسته برود، نمیتواند برود. حالا زیارت کربلا که ایشان خیلی سال است نتوانسته برود. یکی از آقایان میگفت: «من وقتی خدمت ایشان بودم غیر از اربعین بود، میخواستم بروم کربلا، به آقا گفتم. کربلا اشک در چشمش. حالت بغض مثلاً پیدا کرد که ما را هم دعا کنید. دوری. نمیتوانیم برویم.»
خلاصه ایشان زیارت کربلا که هیچ، زیارت مشهدش را امسال بنا به مصلحت و شرایط وقتی دیدند که اینجوری است و مصلحت در نیامدن است، نباید الان این کار را کرد. خبر پخش میشد ایشان آمده بود. خلاصه یک جاهایی مصلحت در این است. بعضی وقتها زیارت تضعیف میکند. بعضی وقتها زیارت مکتب اهلبیت را تضعیف میکند. یک عقلانیتی میخواهد، یک تدبیری میخواهد، یک مصلحتاندیشی میخواهد. حواسجمعی میخواهد. بعضی وقتها نماز جماعت آسیب میزند به اهلبیت. قرائت قرآن آسیب میزند. هیئت گرفتن آسیب میزند. ما در یک جنگ کامل رسانهای هستیم. حواسمان را جمع کنیم. دشمن زوم کرده روی تکتک ماها. تکتک ماها، نه روحانیون، علما و اینها. تکتک ماها. ببین، یک نفر پا میشود، گوشیاش را دستش میگیرد، میرود حرم امام رضا. لیسِ نادانی. چقدر بهرهبرداری کردند از خودشانند. طیف انگلیسی یعنی یک آدم بینام و نشان و بیسروپا یک گوشۀ حرم یک کاری میکند، اینها بهرهبرداری و چقدر فشار وارد میکنند. چقدر حیثیت آسیب میبیند. در دنیا متهم میشود، تحقیر میشود. بعضی از اتفاقاتی که اینجا داخل مملکت ما میافتد، در اروپا ایرانیان را از فروشگاه بیرون میکند. موج ایجاد میشود. بهرهبرداری رسانهای میکند اینها را. آنجا تحقیر میکند. کاری اینجا بکنید که با یک کلمه شما، مؤمنی در یک گوشهای از عالم به خطر بیفتد. هرچه سرش بیاورند، شما مقصر و شریک هستید. خیلی حواسمان را باید جمع بکنیم.
خب این دو تا ماجرای آخر را هم بخوانیم. امروز این بخش را بخوانیم. انشاءالله پرسش و پاسخها را پنج شش جلسهای بتوانیم تمامش کنیم تا اربعین. اگر خدا توفیق بدهد، کتاب تمام بشود خیلی خوب است. روز اربعین هم مناسبت دارد با امام حسین (علیه السلام). بتوانیم کتاب را انشاءالله تمام کنیم. «وفقنا الله للعلم النافع والعمل الصالح و للتوفیق لما یحب و یرضی.» خدا به ما توفیق بدهد برای علم نافع و انجام عمل صالح و توفیق بدهد که آنی که محبوب و مورد رضای اوست، انجام بدهیم. انصاف این است که اینهایی که میروند برای تعلیم و تبلیغ و امثال اینها، مقام و منصب خیلی بالایی دارند. اینها باید خیلی مواظب باشند به جهت اینکه مؤمنین تمام نگاهشان به همین معلمین و مبلغین است. کارهای ما، کارهایی که حواسمان نیست، اینها الگو میشود. خیلی باید مراقب باشد آدم. وقتی در معرض قرار میگیرد و مطرح میشود، برجسته میشود، این خطر خیلی جدی است. برای ماها که دیگر از هر کار ما، از هر نحوه شوخیمان، از این نحوه حرفمان، از نحوه موضع سیاسیمان: «درست است، فلانی انجام داد.» از نحوه غذا خوردن. یک طلبه میرود یک جایی سر سفره مینشیند. همه نگاه میکنند چهشکلی میخورد. اول نمک برداشت، (نمکخور) نمک میخورد. لقمههایش را این شکلی میگیرد. خورششان را این شکلی میریزد. همان را تکرار میکند. مردم دینشان را اینجوری میگیرند.
رفته بود حمام، نگاه میکرد تا دم در آن اتاقک حمام با کدام پا وارد حمام میشوید که کدامش مستحب باشد. با پای راست، چپ. عجب! تا اینجاها مردم حواسشان به ما هست. همین است واقعاً. مردم دینشان را از عمل ما میگیرند. از عمل ما، از علم ما هم. از عمل ما، از کاری که ما میکنیم. خیلی باید مراقب بود و از خدا کمک خواست که نلغزیم. که اگر بلغزیم، با لغزیدنمان یک جماعت زیادی میلغزد. دیگر جهنم ماها جهنم یک نفر نیست. همانجور که آن امت فرمود: «تو یک امتی هستی.» بعد چند هزار نفر به تو بندند و با تو بهشت میروند. اینجا هم چند هزار نفر به آدم جهنم میروند. خیلی باید دقت کرد. معلم، مبلغ. اینها سقوطشان، آسیبشان که متأسفانه وضعیت ما حالا در حیطه تبلیغ که خب خیلی خوب نیست. که اگر خوب بود، امثال بنده، مبلغ، مبلغینی که هستیم که داریم حیثیت مبلغین را به باد میدهیم. امثال ما حکایت میکند از اینکه وضع تعلیم ما هم خوب نیست، بلکه بدتر است. ما با همه احترامی که به معلمین داریم و دست همهشان را میبوسیم، ولی لااقل آنی که ما خودمان در مدارس دیدیم. حالا در مورد مدرسه که بودیم، یک وقتی عرض کردم که وضعیت مدرسه ما چطور بود. ما رسماً معلمینی داشتیم که میآمدند، توهین به اهلبیت میکردند. معلم ادبیاتی داشتیم در سوم راهنمایی، به خدا توهین میکرد. به خدمت شما عرض کنم، به امام صادق توهین میکرد. به پیغمبر توهین میکرد. معلم تاریخ داشتیم از بالا تا پایین توهین میکرد. یعنی یک معلم خوب، نجیب، مؤمن، تک و توک پیدا میشد در مدارسی که ما بودیم. نمیدانم از آن موقع تا حالا وضع بهتر شده یا بدتر شده. انشاءالله که بهتر شده باشد.
مدارسی که ما دیدیم که بعضاً مدارس نمونهای هم بود و مثلاً گلچین شده بودند از مثلاً جاهایی، وضعیت این شکلی بود. راهنمایی نبود. به نظرم دوم و سوم راهنمایی. خلاصه وضع خیلی وضع خرابی بود. و همین معلمین بس بودند برای خراب کردن این بچهها. هرچه از جاهای دیگر هم این واکسینه میشد، میآمدی، معلم شستشو میکرد. درس و اینها که بلد نبودند مثل آدم بدهند. همین معلم. این پاراگراف. ازش دو تا سؤال میآید. امتحان. علامت بزن. بگو. اسمش را گذاشته بود هفت ستاره، شش ستاره. شب امتحان کلاً درس دادنش. تمام پولی که میگیرد، پول حرام است میشود همین فکرها دیگر. این حقوق حرامی که تو داری میگیری، میشود همین حرفهایت. از کلاس یک ساعته، یک ساعت و نیمه. بیست دقیقه درس باید. یک ساعت اراجیف و جفنگیات بود. امام صادق خودش عرقخور بوده! من میدانم. ازت از فلان عرق خاص میگرفته، شراب. امام صادق اینجور بوده. این آخوندها برای ما درست کردند. شراب حرام. پیغمبر خودش آنجور بوده. این یکی اینجور بود. این شر و ورهایی بود که این ملعون سر کلاس به ما میگفت.
آدمهای بیاخلاق، بیادب. یک کلمه بهشان حرف میزدی، پدرت را در میآوردند. همین معلم کلاس را بیرون کرد. آخر هم وقتی میخواستند بعد چند جلسه، به پای ما مدیری داشتیم، خدا حفظش کند. آدم مؤمنی بود. در کلاس را باز کرد. آمد. دید ما به سجده افتادیم. عصبانی شد. گفتم: «احمق ملعون! پاشو. خجالت بکش. این چه وضعی است؟» خلاصه اینکه گفتند معلمی شغل انبیا است و معلمی شریف است و معلم حرمت دارد، اینه. این معلم. این معلم که این ارزشی ندارد. جسارتی به هیچ معلمی نمیکنیم. معلمین و فرهنگیان عزیزمان، ما خودمان هم افتخار میکنیم اگر قابل باشیم معلمیم انشاءالله. ولی این معلم با آن معلم فرق میکند. این معلم یک کلمه حرفش ازش صدها تروریست و جانی و جنایتکار و آدم کثیف و بیادب و بیخاصیت و نادان تربیت شده.
لذا آقای بهجت این جمله را مطرح میکنند که خیلی جملۀ عجیبی است: «باید بدانند که درجۀ ایمان این مؤمنین به ایمان معلمین و مبلغین موقوف است.» خیلی حرف! درجۀ ایمان مؤمنین متوقف به درجۀ ایمان مبلغین و معلمین. معلمی که روی خودش کار کرده، میتواند متعلمی تربیت بدهد که تربیت کنی که مؤمن باشد، صالح باشد. وابسته به ایمان خودش است. یک معلم میشود شهید مطهری (رحمت الله علیه). میشود علامۀ طباطبایی (رضوان الله علیه). این هم معلم. میدانی بعضاً درسهای مذهبی و دینی هم میآیند میدهند. اینجا هم اوضاع افتضاح. از درسهای معارفی دانشگاه گرفته، از بعضی روحانیونی که در دانشگاه فعالیت دارند که اینها مرکز پمپاژ شبهه. سال ۸۸ دانشگاه امیرکبیر یک دانه اینجوری داشتیم که این دانشجوهای مؤمن مانده بودند چهکار کنند. این روحانی هر وقت میآمد در فضای تبلیغی، زیرآب نظام و رهبری و انقلاب، همه را میزد. جماعتی بود که در تظاهرات و راهپیماییهای بعد انتخابات بود. عمامه میرفتیم وسط خیابان، نصف شهر را آتش میزدند و اینها. این هم وسط. خب اینها دین برای مردم نمیگذارد. فاسد میکنند همهچیز را.
خدا به داد ما برسد. ما ما فاصله نداریم با اینها. اینها اگر یک ذره اشتباه یا مسمامه بکنند، آن مسمامه در همه مردم هم مستمر میشود. پناه بر خدا! یک ذره اشتباه و تسامح به همه سرایت میکند. این نگاه غلط به همه میرسد. این حرف غلط در فکر همه رسوخ میکند. این تحلیل غلط به همه آسیب میزند. این کار غلط رویۀ همه میشود. خیلی کار حساس. مردم اگر اینها را راستگو، مبلغ صحیحالعمل و صحیحالقول بدانند، خودشان هم همین راه را میروند. پس تقریباً میشود گفت اصلاح جامعه به اصلاح معلمین و مبلغین است. چقدر این جمله جمله عجیبی است! اصلاح جامعه به اصلاح معلمین و مبلغین است.
دانشگاه فرهنگیان خیلی مسئولیت سنگینی دارد. متاسفانه به این دانشگاه خیلی نمیرسند. بها نمیدهند. حالا امسال یک کم ظرفیت باز شده برای پذیرش دانشجو. باز شده بود دیگر. حالا که وقتش گذشته. و بیشتر نخبههای ما میروند سمت دانشگاههای صنعتی شریف و امیرکبیر و اینها و کمتر نخبه رغبت نشان میدهد که بیاید سمت این دانشگاه. مثل دانشگاه فرهنگیان. چون معلمی شغلی است که به هر حال خیلی اعتبار و احترامی ندارد در جامعه ما، هم از جهت اقتصادی هم از جهت جایگاه اجتماعی. طرف دکتر باشد، پزشک باشد، جایگاهش خیلی فرق میکند تا اینکه معلم باشد. قبول. یک کسی خواستگاری برود، بگوید من مثلاً پزشکی، علوم پزشکی فلان جا دارم میخوانم. با اینکه بگوید من مثلاً فرهنگیان، فلان جا دارم مثلاً میخواهم معلم بشوم. خیلی فرق میکند در نحوۀ معاملۀ که با او میکنند و پذیرشی که نسبت بهش.
کارتون بهجت میفرمایند که اصلاح جامعه به اصلاح معلمین است. معلمین در طبقۀ اول تأثیرگذاریاند در فرهنگ و اعتقادات مردم. حالا ما از معلمهای بدمان گفتیم، از معلمهای خوبمان هم بگوییم که بعضی از معلمان خوب. حالا اساتید ما که اصلاً بحثش جداست، اساتیدی که در حوزه زیارتشان کردیم و محضرشان را درک کردیم. آنها بحثشان. ولی خود معلمین خوبی که بعضاً داشتیم در مدرسه، حالا در ابتدایی داشتیم. بعضی از این معلمین را خدا حفظشان کند. خیلی اینها اثرگذار بودند. بعضی از این معلمین پرورشی ما وقت میگذاشتند، بازی میکردند، گروه سرود، کارهای این شکلی، فعالیتهای این شکلی. اصلاً حال و هوای ما را کلاً اینها عوض کردند. بعد از معلمین، بچهها را اردو راه میاندازند. قم میبرند، نمیدانم مشهد میآورند. همین مشهد مثلاً بعضیها دانشآموزان ارتباط خوب میگیرند با اینها. حرم میروند، هیئت میروند. برنامهریزی دارند. اثرگذارند. این معلم این یک نفر نیست. این یک ابدیت است. یک نفر است و یک نسل است. یک نسل. یک جامعه است. یک امام خمینی تربیت میشود. شاهآبادی شاگرد زیادی نداشت. یکیشان شد امام. امام شد این همه شهید و این همه آدمهای وارسته. همه اینها را برای شاهآبادی مینویسند. و باز خدا شاهد است که شاهآبادی شاگرد بزرگانی بود مثل محمودآبادی و اینها که آنها در گمنامی تمام، ولی همه تأثیر نقش دارد. شهید قاسم سلیمانی و این آثاری که تولید کرد و برای امام مینویسند و برای شاهآبادی مینویسند و برای بیدآبادی مینویسند. تربیت اینها، جایگاه معلم خیلی جایگاه ویژهای است.
لذا اگر کسی میتواند وارد این فضا بشود با همه خطراتی که دارد، برجستگیهایی دارد و معلم بودن باید افتخار باشد و شوق و ذوق نشان بدهند همه برای معلم. معلم شدن. هرکه به هر نحوی میتواند یکجور کار اینجوری معلمی داشته باشد. فضایی که از مسجد و هیئت و اینها گرفته. مهد کودک و نمیدانم مدرسه ابتدایی، جاهای مختلف این شکلی. ارتباطی باشد و تأثیرگذاری باشد. همه مردم به این مبلغین نگاه میکنند. کسی که خودش خرابکار است، حضورش هم در اینجا به طور تفنن است. و الا اگر بخواهد حضورش استفاده داشته باشد، باید خود را اصلاح کند. چرا که مردم تابع آنهایند. پس اگر معلمین اصلاح شوند به چه چیزی اصلاح بشوند؟ به اینکه بدانند به رضای خدا میگویند و با عدم رضای خدا نمیگویند. اصلاح معلم، اخلاص، تقوا. اخلاص، با وجود سخت، خدا نمیگویند و موارد رضای خدا را دنبال میکنند. کاری بکن که خدا دوست دارد. خدا راضی است. مردم هم اصلاح میشوند. بدانند که کلمه و کلمه مسئولند. فردا کلمه کلمه مسئول است. مسئولند که چرا این را گفتی؟ چرا آن را نگفتی؟ گفتی، آن هم که نگفتی مسئولی. نگفتی، میتوانستی بگویی، باید میگفتی. حتی اگر یک کلمه هم باشد، سؤال میشود. یک «بله» باشد، یکی «نباشد».
خودتان ببینید دیگر. که مهمات دین از اصول و فروع، با یک بلا، خیر کارش از بالا به پایین و از پایین به بالا برمیگردد. با چه چیزی آدم مسلمان میشود؟ با چه جملهای؟ «لا اله الا الله.» شروع میشود. «لا اله الا الله». یک نجسالعینی را پاک میکند. این پنج دقیقه پیش، دست ترش را میزد. این فرش نجس بود. این استخر آب نجس بود. الان طاهر و طاهر است. آدم با یک «نه» پاک میشود، با یک «نه» نجس میشود. با یک «نه» مسلمان میشود، با یک «نه» کافر میشود. با یک «آره»، با یک «نه» سر تکان دادن. گاهی سکوت هیچی نمیگوید. امام صادق فرمودند عابدی از بنی اسرائیل داشت نماز میخواند. دو تا بچه جلویش شروع کردند. خروس را کشیدند. پرهایش را داشتند میکشیدند. نمازش را ادامه داد. اینها هم زندهزنده پرهای خروس را کندند. کافی است. جالب است. من کلینی نقل میفرمایند که زمین این بابا را بلعید. این عابد بنی اسرائیل را. و الان که من دارم با شما صحبت میکنم، هنوز دارد به اعماق زمین میرود. امام صادق. این هم صدها سال گذشته از آن دوران و ما هنوز دارد میرود توی اعماق زمین. بس که خدا بدش آمد از این کار. یک سکوت. سکوت هیچ کاری نکرد وایستاده مثل ماست نگاه میکند. خروس را میکنند. الان که ظلم به آدم میکنند. بعضی سکوت میکنند. کمکی به ظالم میکنند با یک حرفی با یک چیزی. خدا کمکمان کند. پس حتماً مبلغین باید بدانند که مقام بزرگی را دارند.
نوشتهاند آقای شیخ عباس قمی هم شاید کتابهایش نوشته باشد. مرحوم سید مهدی قزوینی بعد از اینکه هجرت کرده نجف اشرف به حله و مستقر شدند در آنجا و شروع کردند در هدایت مردم و اظهار حق و از جمله در بیان حق و باطل. به برکت دعوت آن جناب، از داخل حله و خارج آن، زیاده از صد هزار نفر از اعراب شیعه مخلص اثنی عشری شدند. صد هزار نفر شیعه کرد. این جناب آقای تیجانی، دکتر تیجانی که آثار ایشان را سفارش میکنم حتماً بخوانید. دکتر تیجانی تونسی. ایشان بیش از اینهاست. ایشان آمار میلیونی است. شیعه کردن ایشان آمارش میلیونی است. که یک وقت بنده دست ایشان را بوسیدم. بهشان عرض کردم: «ما از شما امید شفاعت داریم ها! شفاعت کنيد.» ایشان هم تواضع کرد. گفت: «شفاعت برای امام حسین و اهلبیت (علیه السلام).» ایشان خودش اهل سنت بوده، اهل تونس بوده و به واسطه خاندان صدر شیعه میشود و برمیگردد تونس و کشورهای آفریقایی و جاهای مختلف دنیا. هزاران نفر که بالغ بر میلیونها را ایشان شیعه کرد. یکی از دوستان دیگرمان جناب آقای دکتر سهیل اسعد که ایشان هم طلبه آرژانتینی ولی لبنانیالاصل بوده، آرژانتین بزرگ شده. ایشان هم آمارش بالغ بر میلیونهاست. در آمریکای جنوبی و مناطق دیگر. جمعیت زیادی را ایشان شیعه کرد. خوش به حال اینها واقعاً. اینها نظرکرده اهلبیتاند. خیلی افتخار. خیلی افتخار.
مرحوم آقای سید مهدی قزوینی صد هزار نفر را، بیش از ۱۰۰ هزار نفر را شیعه کرد. و گفتند که شفاهی به حقیر فرمودند: «چون به حله رفتم، دیدم شیعیان آنجا از علائم امامیه و شعب شیعۀ جز بردن اموات خود به نجف اشرف چیزی ندارند. فقط مردههایشان را میبرند نجف. هیچی دیگر بلد نیستند. از احکام و آثار عالی و بری حتی از تبری از اعداءالله.» شیخ عباس قمی میگویند سید مهدی قزوینی به من گفت: «اینها هیچی از اسلام ندارند. دفن اسلامی فقط میکند. هیچی دیگر ندارد.» سید مهدی قزوینی در حله یک مجلس منبر رفت و همان یک مجلس سبب شد ۴۰۰۰ نفر مستبصر شوند. در یک مجلس ۴۰۰۰ نفر را عوض کرد. خدا میداند که این چقدر قیمت دارد.
مرحوم صاحب جواهر هم فرموده بود: «کتاب جواهر را بنویسند در نامۀ عمل عذری عض شاعر بود.» حالا صاحب جواهر، کتاب جواهر ۴۳ جلد است. در تاریخ اسلام مثل این کتاب نوشته نشده. همه فقه شیعه را از اول تا آخر با استدلال گفته. الازهر مصر تعجب کرده بودند: «مگر میشود کسی اینجوری یک نفر آدم ۴۳ جلد کتاب بنویسد؟» این شکلی. اینقدر کامل و کتابی بخواند در عمرش. ۴۳ جلد که وقتی پسرش از دنیا رفته بود، شب تا صبح کنار جسد پسرش نشست که میخواستند فردا دفنش کنند. شب تا صبح نشست، نوشت. جواهر را یک مقدارش را آنجا نوشت. بعد این کتاب را، که کتاب استثنایی و بینظیری است. «ای کاش عذری که یک قصیده دارد در وصف اهلبیت، قصیدهای اثرگذار دارد، عمل من را در پرونده اعمال او بنویسند. عمل او را در پرونده اعمال من بنویسند. به همین یک قصیدهاش را در نامۀ عمل من بنویسند.» در آن قصیده هست: «انم المصطفی مدینة علم و هو الباب من عِطاها عَطاها.» مصطفی شهر علم است و علی درش است. هرکه از در بیاید به شهر علم میرسد. تا اینجا که میگوید: «بنت و من ویلن لمن سن ظلمها و عذاها.» لعنت حضرت زهرا (سلام الله علیها) که دختر چه کسی بود، مادر چه کسی بود، همسر چه کسی بود. وای به کسی که پایه ظلم بر او گذاشت. که همین ابیات این شکلی که ساده است از جهت محتوا آنچنان چیزی نیست، ولی اثرگذار است. دلها را میلرزاند. پرونده اعمالمان جابجا میشد.
معلمین و مبلغین چقدر مقام بزرگی دارند؟ به شرط اینکه هرچه میدانند بگویند و هرچه نمیدانند نگویند و مشکوک را هم احتیاط کنند و نگویند. همان چیزی که چند جلسه قبل در موردش صحبت کردیم. عمل به یقینی. به یقینی عمل کنیم. حرفی بزنیم که یقین داریم درست بودن آن. یقین داریم که این. خدا از این کار راضی است، از این موضع راضی است. یقین داریم که این درست است. مطمئنی میتوانی قسم بخوری اینی که داری میگویی درست است. همین را باید میگفتی. همین جا باید میگفتی. خیلی کار سخت میشود. خیلی. کلمه به کلمه را آدم فکر کند که اینی که دارم میگویم یقین دارم همین است؟ واقعاً مطمئنم یا احتمال است؟ شک دارم؟ احتمال میدهم؟ تحلیل من است؟ «وفقنا الله للعلم و التعلیم و للتبلیغات صحیحه و للتعلیمات صحیحه و لا الخروج عن رضاه ابدا.» خدا ما را توفیق بدهد به علم و تعلیم و تبلیغات درست و تعلیمات درست و اینکه از رضای خدا هیچ وقت خارج نشویم.
صفحۀ آخرم سریع بخوانم. حالا این جلسه را با این بحث تمام کنیم. این دیگر کلیات. چون در این چند جلسه گفته شده. مطلب جدید آنچنانی. «وفقنا الله للعلم النافع و العمل الصالح و لتبعیة سلف الصالح من العلماء و المشایخ المرضیین رحمهم الله اجمعین.» خدا ما را توفیق عمل نافع بدهد، عمل علم نافع، عمل صالح. و تبعیت از سلف صالح از علما و مشایخی که مورد رضای خدا بودند و خدا همهشان را رحمت کند. خداوند انشاءالله توفیق بدهد که در تعلیمات و تبلیغات از ثقلین، از قرآن و عترت خارج نشویم. هرچه یقینی است، به همان اکتفا کنیم. حتی مصائب را هم تا میتوانیم و ممکن است از مدارک صحیح نقل کنیم. رهبر انقلاب فرمودند: «من این را سال ۷۰ و ۷۳ اینها فرمودند. فرمودند دوران ریاست جمهوری خدمت یکی از بزرگانی که خیلی محل اعتنای ما بود، سؤال کردم که من چیزی بگویید رهتوشه ما که از این کلام فهمیده میشود که آقای بهجت بودند (رحمت الله علیه).» بزرگ که خیلی ما برایش ارادت داشتیم و این هم سال ۷۳ بالاخره وقتی بود که آقای بهجت شناخته شده نبودند. یعنی طبعاً رهبر انقلاب مثل الان شناخته شده نبود. فرمود که آن بزرگ که خیلی ما برایشان احترام و ارزش قائل بودیم برای خودش و حرفش به من فرمود: «هر کاری را که یقین داری درست است، انجام بده. هر کاری که یقین داری غلط است، انجام نده. هرچه هم که شک داری، مشکوک است، رها کن.»
اولی که من این را شنیدم، گفتم که حرف خاصی نبود. ولی در متن عمل که رفتم تا آخر، دیدم همین یک جمله کافی است. هر چه جلوتر رفتیم، دیدیم همین است، همین است، همین است، همین است. آنی که یقین داری، آنی که یقین داری، آنی که یقین. اینجا مشکوک، شبهه دارد، شک است. این را ولش کن. این را نگو. این کار را نکن. انجام نده. مشکوک. ارتباط نداشته. کتابش را نخوان. کتاب کسی را بخوان که یقینی است. سخنی کسی را گوش بده که یقینی است. درس برو که یقینی است. رشتهای را انتخاب کن یقینی است. دانشگاه برو که یقینی است. مدرسه برو که یقینی است. با همسری ازدواج کن که یقین داری به صلاحش، به درستیاش. میخواهی مراسم عروسی بگیری، آن مراسمی که یقیناً درست است. میخواهی برای خانه چیزی بگیری، آنی که یقیناً گرفتنش درست است. یقین داری که این درست است. یقین داری خدا راضی است. خیلی سخت عمل بکنیم. همین یک جمله هم بسمان است. قرار شد که حالا عزیزان هم کار بکنند. موارد را بیاورند. مصادیق بیاورند. بگویند که: «آقا، این پنج تا را ما رسیدیم در زندگی یا هرکسی بیاورد. نمونههایی بیاورد. مطرح کنید که در زندگی خودم دیدم این کار را میخواستم بکنم. دیدم این را یقین ندارم. رها کردم.» موارد خوبی میشود، آموزنده میشود برای همه که هرکه با مواردی که مواجه. بنده خودم گاهی میخواهم یک مطلبی را حالا مثلاً توییت کنم، بر فرض. بررسی میکنم. ببینم که این ورش واقعاً یقین ندارد؟ یک جزئیاتی از مسئله را آدم یقین ندارد. یک بخشش تحلیل. یک بخشش شاید دشمنیها و نفرتهای ماست. بخشی شاید علاقهمندیها به بعضیهاست که باعث حسن ظنهای اضافی و الکی میشود.
یکی از همین روحانیون دانشگاه خیلی بد گفت. دوستان ماست و ابداً هم بنده در ایشان چیز بدی ندیدم. آنقدر که ارتباط داشت، من واقعاً ماندم اینجا الان باید حمایت کنم، رد کنم؟ ولی در جزئیاتش اطلاع نداشتم. دیدم الان حمایت من از این دوستم عمل به غیر یقینی است. داد زدن و توبیخ این آن یکی دوستمان هم که داشت حرف میزد، این هم عمل به غیر یقینی است. دو طرفش مشکوک بود. واقعاً سکوت کردم. آن قدرش که یقینی بود این بود که نباید قبول کنم حرف ایشان را در سند و مدرکی کلیتش. خیلی سخت میشود. شما همین اطراف قضیه را بخواهیم واردش بشویم. آن قدرش که یقینی است، آن قدر که شبهه ناک است. آدم همین است. واقعاً همه سختی کار همین است. و تشخیص وظیفه به یقین رسیدن خیلی سخت است. خیلی دشوار است. خدا کمک کند ماها را. همان مصائب را هم تا میتوانیم و ممکن از مدارک صحیح نقل کنیم.
روضهها را ایشان میفرمایند که یقینیات را آدم بگیرد؛ از مدارک صحیح، از مقاتل بگوید. آدم باید تا میتواند رعایت کند. اگر دید ممکن نیست، اقلاً مطلب را به کتاب نسبت بدهد. نه اینکه بگوید واقع چنین است. بگویید فلان کتاب. اذان آقایی که مرجع خیلی مَتَبَعِی هم بود، یعنی خیلی بررسی تحقیق میکرد. بنده خودم خدمتش نرسیده بودم. نقل کردند راست است یا نه، نمیدانم. «اصل در روایات، روایات معجزات کذب است.» یعنی اینهایی که در مورد روایت معجزۀ اهلبیت (علیه السلام) میگویند اصل بر این است که آدم نباید قبول کند. اصلاً اصل در کرامات نپذیرفتن است. این قاعده را داشته باش. کرامتهایی که از اشخاص میگویند: «این آقا چشم برزخی دارد.» آنقدر تولید میکنند، میبافند. آدم با چشم خودش میبیند چیزهای عجیبوغریبی تولید میکنند، میبافند. اصل در اینها نپذیرفتن است. همچنین از غیر ایشان هم نقل شده: «روایات مقتل تَفعَلی ماشاءالله تکذیب میشود.» خیلی از روایاتش تکذیب. کربلا. مقاتل هم عمدتاً اینهایی که میگویند و میخوانند، دروغ است. لااقل اینها که ۸۰ درصدش میرویم سند. از خودش دارد در میآید. گوش هم میدهیم. هر چقدر دروغ بگویند، راستش از اینها سنگینتر و بزرگتر است.
اما عقیدۀ من اینطور است: روایات معجزات کذبش هم «دون ما هو الواقع». یعنی هر چقدر در مورد معجزات اهلبیت دروغ بگویند، آنی که راست و واقعیت بوده، بالاتر است. یعنی واقعیت اگر ببینی، میبینی همه این دروغها پیش آن واقعیت هیچی است. اینقدر که عظمت دارد. فضایل امیرالمؤمنین خیلی کذب است، اما کذب از واقعیتش کمتر است. یعنی هرچقدر دروغ گفتند، به پای آن مقدار واقعیت نمیرسد. هر کذبی بخواهند بگویند، از واقعیت امر کمتر است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «لولا مخافتی أن یقول الناس فی کما قالت النصاری فی عیسی بن مریم، فیک کلام.» اگر ترس این را نداشتم که آنی که درباره مسیح گفتند که گفتند بچه خداست در مورد تو بگویند، چیزی از فضایل تو میگفتم که از هر کنار هر کسی رد بشوی، خاک پای تو را بردارند. زیادی آب وضویت را بگیرند، ازش طلب شفا کنند. این روایت را خوارزمی در مناقب نقل کرده. این روایت از خودشان هم منقول است. یعنی اهل سنت همین روایت را نقل کردند که پایین در برخی منابع اهل سنت، یعنی مناقب خوارزمی منبع اهل سنت است. این خوارزمی اهل سنت. حتی در روایت آمده: «نزلونا عن الربوبیه و قولوا فینا ما شئتم و لن تبلغوا.» ما را از مقام ربوبیت پایین بیاورید. هرچه میتوانید دربارۀ ما بگویید، باز به کنهش نمیرسید. دیگر کار خلاص. یعنی چه؟ یعنی کار خیلی مشکل است. تمیز بین انحراف و بین اثبات مقامات برای اینها خیلی مشکل. بهتر همین است که بگوییم همان چیزی که خودشان درباره خودشان معتقدند، ما هم به همان معتقدیم.
قضایای سیدالشهدا هم همینطور است. واقعیتش از همه این اکاذیب بالاتر است. هرچقدر دروغ بگویند، روضه واقعی امام حسین (علیه السلام) نمیشود. واقعیت چیزی است که مسلمانها در خواب هم نمیدیدند. حتی بعضی از علمای آن زمان گفتند: «فعلو.» گفتند: «واقعاً. یعنی این کارها شده؟» اما تا ممکن است انسان از مدارک صحیح خارج نشود. شیخ هادی خراسانی، خدا رحمتش کند. صاحب مصنفات است، اما معلوم نیست هیچ کدام طبع شده باشد. یعنی معلوم نیست چاپ شده باشد. از ایشان نقل کردند که گفت: «بعد از سید محمد کاظم یزدی که خدا رحمت کند صاحب عَروه بود، دور ما را برای مرجعیت گرفتند. من دیدم کار سخت و سنگینی است. نمیتوانم متحمل بشوم. لذا قبول نمیکردم و دائماً کناره میگرفتند. و حضرت رسول را در خواب دیدم.» مقصود این عملش به این خواب. و الا به خواب که نمیشود احتجاجی کرد. فرمود: «آقای شیخ هادی، مرجعیت را قبول نمیکنی؟» گفتم: «نه.» فرمود: «چرا؟» گفتم: «سنگین است. نمیتوانم متحمل بشوم.» فرمود: «پس منبر برو، اما به سه شرط: یکی اینکه اگر وعده دادی، خلف وعده نکن. دوم اینکه وقتی منبر مینشینی، اگر به مستمعین چایی و غیره دادند، از این کارت بدت نیاید. سوم اینکه هرچه دادند، بگیر و کاری نداشته باش.» نزدیک به این را خود آقای بهجت در خواب به یکی دیگر گفتند که اگر میخواهی در کار تبلیغ موفق بشوی، مطرح کردند که این دو تا را انجام. این سه تا را پیغمبر به آن آقا گفته بودند. شیخ هادی خراسانی هیچ وقت خلف وعده نکن. از جلسه چیزی میآورند پخش میکنند، ناراحت نشد. هرچه دادند، بگیر و طی نکن.
«بعد از اینکه میرزا هادی وفات کرده بود و ما به کربلا رفته بودیم، مردم درباره منبر ایشان چیزها نقل میکردند. کانهو طرح مطالب را جمع میکرد. سریعترین مطالب و او را در مقتل میگفت. تحقیق میکرد برای مقتل و رو. خدا میداند که چقدر با نظر و استنباط و استدلال مطالب مقتل را ثابت میکرد. هر چیزی را که ایشان میفرمود، برو و برگرد نداشت. در قضیه طفلان مسلم و مصیب و اینها مطالب تاریخی صحیح نقل کرد. بالاخره الی ماشاءالله در همه مطالب تحقیق میکرده که مطلب صحیح را تحویل مردم بدهد. نه اینکه هرچه بشنود و غیر.» قبلاً هم عرض کردم این مثل «ما فی الآخرة» است. یعنی در مورد آنهایی که در مورد آخرت گفتند که «عیانَه أعظم من سماعتِه.» دیدنش از شنیدنش بزرگتر است. ولی «ما فی الدنیا سماعتُه أعظمُ عیانِه.» خطبه ۱۱۴ نهجالبلاغه است. دنیا هرچه میشنوی بهتر از آنی است که میبینی. آخرت هرچه میبینی بهتر از همین قضایای فضایل امیرالمؤمنین و قضایای عجیبه، فاتحه تلخ. همه اینها «عیانَه أعظم من سمعه.» این واقعه کربلا هرچه رخ داده، شنیدنش به دیدنش نمیرسد. شنیدن کی بود مانند دیدن؟
خدا توفیق بدهد همه را به آنچه مسیر خودش و رسول و اوصیا و تمام عترت است و اینکه از یقینیات خارج نشویم. خدا کمک کند همه ما را انشاءالله. و این بخش را هم تمام کردیم و عملاً کتاب «رحمت واسعه» تمام شد.
یک چند تا پرسش و پاسخ میماند که ولایت الهی انشاءالله این حدوداً سیوچندی صفحه را انشاءالله چند جلسه تا اربعین به عنایت الهی تمام بکنیم. انشاءالله خدا را شاکریم که رزق این شکلی نصیب ما کرد. پای درس آقای بهجت بنشینیم، مطالب این بزرگوار را مرور بکنیم و انشاءالله دعای حق ایشان شامل حال ما بشود. نفس حق ایشان اثرگذار باشد در این قلب قساوت گرفتۀ امثال بنده. ما اهل طهارت بشویم و در این روز جمعه به دعای بقیةالله اثری پیدا کنیم. از غفلت در بیاییم، نورانیتی پیدا کنیم، صفایی پیدا کنیم. این روضۀ آخری که آقای بهجت اشاره کرده بودند، روضۀ غریبی است. سابقاً بیشتر خوانده میشد، الان کمتر خوانده میشود. مربوط به همین ایام هم هست تقریباً. روضۀ طفلان حضرت مسلم (علیه السلام)، این دو آقازاده. انشاءالله راه دوباره باز بشود و این منطقه مصیب که نزدیکی کربلا است، مزار این دو آقازاده است. انشاءالله بریم.
در مورد این دفاع کردن که عرض کردیم یک کلمه، اهل دلی فرموده بود که: «من برزخ این دو آقازاده را دیدم و دیدم یک خانمی کنار این دو آقازاده در مقام برزخی این دو شهید بزرگ که جز شهدای کربلا به حساب میآید، خانمی کنار اینهاست و آن هم خانمی بود که وقتی میخواستند سر این بچه را جدا کنند، آمد گفت که نکنید این کار را.» به همین کلمهای که از دفاع اینها گفت. حالا یادم نیست که آنجا کشتند این خانم را یا نکشتند. که باز در ذهنم این است که نگفت. ولی همین که آمد دفاع کرد از این دو تا بچه و گفت نکنید این کار را، مقام برزخی این خانم همراه آن دو آقازاده شده و آنجا همنشین این دو شهید بزرگوار است. که تقریباً میشود گفت آخرین شهدای کربلا هستند و دیگر بعد از اینها شهیدی، واقعه کربلا نداشت. دو تا طفل بودند، ده یازده سالشان بود و فرار کرده بودند از زندان. آمده بودند اطراف کربلا که اینها را حارث ملعون، حارث بن زیاد پیدا میکند. میآورد برای عبیدالله و گفتند که این ملعون که حالا از بیچارگی و بدبختیاش، اینکه سر این دو کودک را جدا کرد و آورد برای و گفت جایزه بده. عبیدالله گفت: «کی به تو دستور داد این دو تا بچه را بکشی؟» که آنجا گفتند سر خود این را جدا کردند. این ملعون ازل و ابد، این بدبخت تقی بیچاره. عبیدالله دستور داد که سر خود این را جدا کنید که این. این دو تا بچه را اینجور برداشت کشت. و این دو آقازاده مظلوم بودند.
برخی اساتید که آنجا رفته بودیم، فرمودند که خرمای این منطقه خرمای خاصی است. منطقه مصیب خرمای معروفی دارد. میگفتند این از برکت قدم این دو تا بچه است. چون اینجا هی شبها فرار میکردند و جاهای مختلفی از این زمین رفتن. به برکت قدم، نخلستان اینجا برکت پیدا کرد و خرمای مسیب در عراق معروف است. خرمای خاصی است که از برکت قدم این دو آقازاده است. انشاءالله عنایت این دو آقازاده شامل حال ما بشود. به نفس پاک این دو آقازاده ما هم اصلاح بشویم، تغییر کنیم، تحول پیدا کنیم. چه لطافتی داشتند این کودکان و چه غربت و مظلومیتی! تصور کنید این ناامنی و این هراس. دو تا بچه ۱۰، ۱۱ ساله مگر چقدر سن و سال دارند؟ مثل پدرشان جناب مسلم که بیامان شد در کوفه، هراسناک، بیپناه، از این خانه به آن خانه فرار میکرد. این دو آقازاده هم این شکلی شدند در کربلا. بیپناه شدند و آخر جایی پناه آوردند به همین خانمی که عرض شد و این حارث ملعون این دو تا را پیدا کرد. بنا کرد که سر این دو آقازاده را جدا کند. و اینجا گفتند که هر کدام از اینها خودش را جلو میانداخت. محمد و ابراهیم. این دو آقازاده. «بزرگوار، اول سر من را جدا کن. اول سر من را جدا کن.» گفتند: «ما طاقت شهادت برادر نداریم. سر بریده برادر نمیتوانیم.» هر کدام از اینها پیشقدم میشد برای اینکه سر از تنش جدا کند. آخر هم به نحوی این دو آقازاده را، هر دو نفر را سر از تنشان جدا کرد با شمشیر. غریبانه به شهادت رسیدند این دو طفل معصوم و بدنشان همانجا رها کرد. طبق نقل حالا یا در نهر آب انداخت این دو بدن را یا روی زمین رها کرد این دو بدن با بیاحترامی و بیاعتنایی کامل به این دو بدن مطهر. لا اله الا الله.
روز جمعه است، روز امام زمان. لابد آقامان این ایام برای زیارت اربعین مشرف میشوند. به یاد ما هم باشند. اگر این مسیر را قدم برمیدارند. به هر حال اربعین که ما یقین داریم حضرت با این همه سفارشی که شده، پدر ایشان امام عسکری سفارش کردند. حتماً ایشان روز اربعین زیارت کربلا میروند. امسال به یاد ما هم باشند. هر سال باید ما محتاجیم به اینکه آقا متوجه باشند به ما. توجهی کنند. عنایتی کنند. امسال بیشتر. امسال حال و روز ما را میدانند. وضع ما را خبر دارند. عنایتی کنند از این گرفتاریهای فراوان بیرونی و درونی نجات پیدا کنیم. خلاص بشویم از این حال و روز نجات پیدا کنیم. این عرض روضه تقدیم به محضر حضرت بقیةالله تا انشاءالله عنایتی کنند. آقایی که هر صبح گریه میکند. هر عصر گریه میکند. در این اشک صبحگاهی امام زمان شریک باشیم با حضرت در این صبح جمعه که هر صبح جمعه دل او. که امروز روز موعود نبود، روز ظهور نبود. این عرض روضه خدمت امام زمان. «آقا جان، این دو برادر طاقت سر بریده برادر را ببینم. خودشان را پیشقدم کردند.» بچههای ۱۰، ۱۱ ساله. نه در آن جنبههای معرفتی در آن قله هستند، نه از جنبه تعلقی در آن اوج هستند. دو تا کودک. طفلان با همان فضای کودکی خودشان. شهادت برادر برایشان سخت بود. این برادر کجا، آن با درک برادر زینب (سلام الله علیها) باشد. کجا این سر بریده، آن سر بریده که سر برادر زینب باشد. کجا اینها طاقت نداشتند سر برادر را ببینند. «سریع به نیزه بلند است سر زینب، خدا کند که سر برادر زینب.» این سر برادر در آغوش هم جان دادند. دست به دست هم داشتند، هم را بغل کرده بودند. آن سر کجا زینب با دست بسته برود منزل به منزل. این سر به نیزه باشد جلوی چشم زینب کبری. این بدن روی زمین باشد. لگدمال ستوران باشد. اسبها به این بدن، بت محمد و ابراهیم فقط شهادت برادر را میدیدند. فقط سر زدن از برادر را میدیدند. دیگر بدن قطعهقطعه نمیدیدند. بدن ارباً اربا. لا اله الا الله. دیگر اینکه بخواهد برود لاشمشیر شکستهها، برادر پیدا کند. نیزه شکستهها را کنار بزند. امان از دل زینب. «علی لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.»
خدایا به صاحب امروز، حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه) فرج سرورش برسان. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. امواج علما، شهدا، فقها، امام راحل را بر سر سفره با برکت اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر اباعبدالله به فریادمان برسان. آنی و کمتر از آنی ما را به خود وا مگذار. هرچه به خوبان عالم عنایت فرمودهای، به ما تفضلاً عنایت بفرما. هرچه از خوب عالم دور داشتهای، از ما تفضلاً دور بدار. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمن دین، قرآن، انقلاب، ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. مرزهای اسلامی، خصوصاً این بیماران کرونایی را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. امواج که این بیماران کرونایی غریبانه از دنیا میروند، مظلومانه دفن میشوند. به آبروی این روز جمعه، با قداست و احترام مهمان صاحب این ایام، اباعبدالله قرار بده. حاجت حاجتمندان را روا بفرما. روح بلند امام راحل، اموات علما، شهدا، فقها، دعاگوی ما از ساعه در کربلا و نایبالزیاره ما و بر سر سفره احسان اباعبدالله قرار بده. هرچه گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانیم، برای ما رقم بزن. «نبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.»
جلسات مرتبط

جلسه هشتاد و سه : زینب کبری (سلاماللهعلیها)؛ الگویی برای تبلیغ رسانهای
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و چهار : قاعده تدریج در ایمان و عمل دینی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و پنج : محور یقین در تربیت، تبلیغ و زندگی دینی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و شش : راز عقبماندگی ما از علمای گذشته
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و هفت : فقر فرهنگی؛ درد عمیقتر از فقر اقتصادی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه هشتاد و نه : محبت اهل بیت؛ اصل همه طاعات
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه نود : تفاوت خطا و خطیئه در سلوک رهبران دینی
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه نود و یک : زیارت با معرفت و حدود گفتوگو با اهل بیت
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه نود و دو : معنای حقیقی شادی و حزن در مکتب اهل بیت
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه نود و سه : مرز میان عزاداری مشروع و وهن مذهب
شرح کتاب «رحمت واسعه»
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه دو : کودکی آیت الله بهجت و شوق زیارت
شرح کتاب «رحمت واسعه»

جلسه یک : راز «رحمت واسعه» در نگاه بزرگان
شرح کتاب «رحمت واسعه»