حق زبان چیست؟
اکرام مخلوقات الهی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«وَ حَقُّ اللِّسَانِ اِكْرَامُهُ عَنِ الخَنَاءِ وَ تَعوِيدُهُ الخَيْرُ وَ تَرْكُ الفُضُولِ الَّتِي لَا فَائِدَةَ لَهَا وَ البِرُّ بِالنَّاسِ وَ حُسنُ القَولِ فِيهِم.»
حق زبان این است که او را از خِنا (ناسزا، حرفهای ناشایست) اکرام کنی. دیدم آن (زبان) به مخلوقات الهی دیدهی اِکرام باشد دیگر. همهی مخلوقات را ـ به جز خودمان ـ از آن جهت که مخلوقات الهی است، به دیدهی اکرام بهش نگاه کنیم. خودمان را هم از آن جهت که مخلوق الهی هستیم، باید اکرام نگاه کنیم. این متفاوت از آن بحث حُجب و اینهاست. به نظرم خلط بین اومانیسم (انسانگرایی) و عرض کنم که کرامت دینی اینجاست. هزینههایی که عمامهبهسرها هستند، گاهی به اسم کرامت انسانی حرفهای اومانیستی میزنند. اینهاست که قاطی میشود. نه، ما همهی شأنیت و جایگاهمان به عبودیتمان است، ولی از این جهت که مخلوق خداییم، اکراممان بر خودمان واجب است. لذا اهانت انسان بر خودش حرام است. کسی حق ندارد به خودش اهانت کند، کسی حق ندارد خودش را ذلیل کند، کسی حق ندارد خودش را دونِ شأنش بیاورد. حتی در احکام ما همیشه شأن مراعات شده است. در بحث خمس چون اونی که متناسب با شأنیتت بهش خمس تعلق نمیگیرد، بالاتر از شأنی که بهش خمس تعلق میگیرد. یک کسی ماشینی دارد که در شأنش است، یک کسی زندگی دارد در شأن، ولی خب بیشتر از شأنش باشد، شأن را مراعات کردند، چون اینها همه زیرمجموعهی بحث اکرام میشود و اکرام از این جهت که ما مخلوق خداییم، نگاهمان به خودمان باید نگاه مخلوقیت باشد.
زبان ما هم (مثل اینکه) یکی از دوستان (گفت) یک ماشین مثلاً صد میلیونی هم میتواند سوار بشود، رفتی دویست و پنجاه میلیونی خریدی! باید انقدر بچهحزباللهیها پراید سوار شدند، بگذار، حرف مُفتی. بله، توجیح متناسب با شأن، شأن بالاخره مشخص است. بله، دیگر، مازاد بر شأن، بله. بچهحزباللهی باید داشته باشد و هرچه هم پول داریم خرج این میکنیم که بیشتر بخریم. بچهحزباللهی چهارتا ویلا داشته باشد، هشتادتا لباس داشته باشد، اصلاً زشت است! (به شوخی) بچهی خمس! تعطیلش کنید. بله، نظام سرمایهداری و اشرافیت. امیرالمؤمنین برمیگردد به آن عثمان بن حنیف، ظاهراً حنیف بن سعید حنی (اُبدی میگویند) که این خانهی بزرگی که خریدی برای چی خریدی؟ تو در آخرت اَحوَج به آن هستی. بعد حضرت آنجا چه بیان تندی دارد! یکی دیگر هم خانهای میخرد، خانهی بزرگه. جفتشان در نهجالبلاغه هستش. خانهی بزرگی. به چه حقی این را خریدی؟ تو خانهی قبرت را تنگ کردی با این کار. غریبه مضامین به خانهی آخرتت بیشتر بهش احتیاج داری. منزل امام صادق علیهالسلام، امام باقر علیهالسلام، منظور یکی از اصحاب: من خانهام خیلی تنگه، خانهی تنگی هستید. گفتش که این منزل پدریه، ارث پدری. دلمان نیامد. یادگاری. امام گفت: "اَبوکَ اَحمَقُ، تَکُونُ مِثلَهُ" بابات احمق بوده، تو هم باید احمق باشی. خلاصه، خانهی بزرگ بخر، زن و بچهات آسایش میبرند. مابین اینها. این اعتدال همین است. آدم بفهمد که بالاخره در شأن خودش، نه بالاتر از، نه پایینتر از. در این زبان ما، شأنش به این است که ناسزا بگوید؟ بزرگان رد میشدند، یک سگی آمد. (یکی گفت) "بفرما." گفتند: آقا سگه دیگه، سگ که به فرمان ندارد. خلاصه یک چیزی میگفتی به این سگ! حالا احترام ندارد دیگر. "بفرما." ایشان فرمود که "احترام زبانم را نگه داشتم." به سگ گفتم: بفرما. کشمیری بود، اگر اشتباه نکنم. احترام زبانم را نگه داشتم. زبان من شأنش بیشتر از این است که بخواهم وَلو به حیوان توهین بکنم. بالاخره آدم شأن خودش دستش باشد. بفرمایید شأن من، یک سری اصطلاحات شأن آدم نیست. برخی اساتیدمان همیشه به جای سگ میگویند کَلَب. مثلاً واژهی الاغ، واژهی خر، درازگوش، حِمار. اینها بالاخره خود قرآن همین لطایف را دارد دیگر. در خیلی مسائل به همین کنایهها و همین لطایف صحبت میکند. "فَباشِرُوهُنَّ." واژههای این شکلی. "غاوِبوهُنَّ." مثلاً مقاربه، مباشرت. این واژهها چقدر لطیف است. حتی خود مثلاً واژههایی مثل واژهی فرج. اینها. فجر الان در زبان ما خیلی تصریح است، ولی در آن ادبیات قرآن، واژهی کنایی، یعنی از آنجایی که بدن یک تکه است و بدن شکاف پیدا میکند، به این معناست. چقدر واژهی کنایی و لطیف. بله، فَرَج را برای هر دو به کار میبرد. در آن بخش شکاف بدن، آنجا را محافظش باشید. آنجا که بدن دیگر شکاف پیدا میکند، دو تکه میشود. خیلی واژههای لطیف.
«وَ تَعْوِيدُهُ الخَيْرُ.» عادت بدهی زبان را به خیر عادت دادن زبان. دیگران را دعا کنیم. حرف زدنمون. بعضیها عادت دارند وقتی با یکی مواجه میشوند به محض اینکه او جدا بشود، پشت سرش بد بگویند. عادت دارند، به محض اینکه از کسی جدا میشوند. الان یک نفر بیاید اینجا برود، من پاشم برم بالا به خانوادهام بگویم که آره چقدر حرف میزد مثلاً. یعنی اولین چیزی که میرود نقل میکند عیب اوست! اصلاً به زبانش میآید، نمیتواند. این عادت به خیر ندارد. بعضیها هم اولین چیزی که نقل میکند خیر اوست. یکی آمده بود چقدر؟ چه آدم باشعوری بود. اینها واقعاً حسنه. اینها علامت حسن سریره است. کسی سریره خوب داشته باشد، اینجوری میشود. سریرهی بد، بد میشود.
«وَ تَرْكُ الفُضُولِ الَّتِي لَا فَائِدَةَ لَهَا.» این هم تعریف لَغو است. فایدهای نیست. سودی ندارد. به دردمون نمیخورد. حالا نشستیم صحبت میکنیم که فلان بازیکن و فلان باشگاه میخواهد یا نمیخواهد، فلان مربی بماند یا نماند. ما در این بازی فلان (تیم) گل میآوردیم. فلان کس خوب بود یا اون یکی (تیم) سست. نصف برنامه، هشتاد درصد برنامهی تلویزیون، (تلویزیونِ) ماهواره که نه، تلویزیون (هم) لغو است. لب درد دنیا به درد آخرت (هم نمیخورد). اطلاعات فضول، علوم (لا یَنفَعُ). اینی که آدم (به دردش نمیخورد). نه در دنیایش گرهای برایش باز میکند. برخورد کن. در کسبت چکار کن که موفق باشی؟ چیا برکت میآورد؟ چیا به درد دنیایش هم نمیخورد، وَلو حرام هم نباشد ها! غیبت هم نیست، تهمت هم نیست، تمسخ (هم) نیست. فلان عالم بالاتر یا فلان عالم فلانی قشنگتر درس میدهد. خیلی وقتها لغو است. میگوید که: حضرت لقمان علیهالسلام شاگرد حضرت داوود بود. رابطه داشت. حضرت داوود زرهبافی میکرد. چهل روز حضرت لقمان طبق این نقد و حکمتنامهی لقمان آمده. طبق این نقل چهل روز ظاهراً هر سه (روز)، لقمان میآید کنار حضرت داوود مینشیند. ازش سؤال نمیکند. داری چکار میکنی؟ روز چهلم که تمام میشود، زره درست میشود. تنش میکند. لقمان نگاه میکند. (میگوید) من بعد چهل روز متوجه شدم که شما چکار میکردید. حکیم که سؤال نمیکند. سؤالهای ما لغو است. وقتی خوب فکر بکنیم. وقتی فلان استاد اخلاق، استاد عرفان گرفتیم. چیزی که خودمان با مطالعه، با فکر (به دست آوردیم). فقط صرف اینکه میخواهم یک گفتوگویی باشد که در نفسمان یک حالتی هیجانی ایجاد بشود که من با فلان آقا در ارتباطم. بعضی وقتها خدای ناکرده اگر هم این باشد که رذیله میشود که برم برای دیگران یک پزی هم بدهم. وقت آن آقا را هم دارم میگیرم. خودم هم دارم سقوط میکنم. یک حالت اشباع و اغناء کاذبی هم دارد برایم ایجاد میشود. (انگار میگویم) من با وحشت در ارتباطم، دستور گرفتم. شما کجا بودی وقتی ما داشتیم استفاده میکردیم؟ اینهاست، حجاب میشود برای آدم. خیلی سؤالها لغو است. خیلی حرفها. میگوید علامه طباطبایی سؤال نمیکرد. ایشان زمان بیشتری میبرد ولی لزومی ندارد سؤال.
«وَ البِرُّ بِالنَّاسِ.» زبان (باید) با مردم زبان خیره. برای مردم کار راه بیندازد. گرهگشا است. شبهاتش برطرف شد، سؤالاتش برطرف شد، گرههایی ازش باز شد، آرامش پیدا کرد. حداقل چیز اینه دیگه. یک تُمن انیمه پیدا کرد. (نه منظور یک اتم از ایمان است) او را دعوت به خیر کرد. آرامش معنوی داد. رهنمایی کرد. توجیهی داد. تذکری داد. تنبهی داد. اینها همه برّ است.
«وَ حُسنُ القَولِ فِيهِم.» خوب حرف بزند دربارهی مردم.
«وَ حَقُّ السَّمعِ تَنزِيهُهُ عَن سَمَاعِ الغِيبَةِ.» حق گوش چیست؟ حق گوش اینها وظیفهاش نیست، حقش است. حقالناس، حق زبان، انجام ندادن لغو است. میگوید حق زبان پایمال کرده. حق (خودش را) پایمال کرده. حقی به گردن است (باید ادا کند). حقش را خورده است، نباید گله کند. حق پایمال کرده (اند) حقی به گردنشه. (و حق السمعه تنزیه عن سماع الغیبه) و حق گوش آن است که آن را از شنیدن غیبت منزه بداری. این گوش را منزه بداند از اینکه غیبت (کسی را) کند. حضرت امام رضوان الله علیه واقعاً بینظیر بود در این جنبه. همسر امام یک خادمی داشتند، خوب کار نمیکرد. عذرش را خواستند. همسر امام و خادم بعدی را آوردند. همسر امام برگشتند به امام فرمودند که آقا خادم مان الحمدالله خوب کار میکند. (امام فرمودند) "اگه میخواهی بگویی که آن قبلیه بد کار میکرده، این غیبت است و من هم حاضر نیستم گوش بدهم." اگه منظورت این است از این حرف. چقدر دقت! یک جمله در مورد یکی ازمراجع شنیده بود. سه روز مریض شد. درس را تعطیل میکند. بعد سه روز میآید (به) نفس مسجد سلماسی. (این) نه افسانه که نیستش که، یک خورده قدیمی بود. (برای) امام خمینی فکر میکردیم افسانه! (اما) واقعیت دارد. اینهاست که همان (در) مسیر سلماسی امام میآید بیرون. یک آقایی برمیگردد بهش میگوید: "آقا روحالله، مِس بودی طلا شدی." غیب میشود. کی بوده این مرد؟ مِس بودی طلا شدی؟ آره! حالا ظاهراً بعد این ماجرا بوده. لطافت میشناسد. بعد اینها ابواب معنویت ابواب معرفت الله. فرمود: اگر تمج در کلامتون نبود و این لغویات در گفتن و شنیدنتون نبود، پیغمبر میفرماید: "هربار من میبینم (میگویم)." (این) چقدر این حرف سنگین است! خیلی این حرف سنگین است. مرحوم علامه طباطبایی پیرامون این مطلب صحبتی میکند.
«وَ سَمَاعُ مَا لَا يَحِلُّ سَمَاعُهُ.» اونی که شنیدنش حلال نیست، آدم گوش نده. جالب است. یک وقتی آدم شک دارد در حلال بودن، خوب گوش نده. یقین داری حلال است گوش کن. نکتهای است از موسیقی و اینهاش گرفته تا چیزهای دیگر.
«وَ حَقُّ البَصَرِ» که حالا ان شاءالله جلسهی بعد به حق چشم برسیم. الحمدالله.
در حال بارگذاری نظرات...