حق چشم
موعظه و عبرت چشم
منظور از حق دست
حق شکم
حق نماز
حرم عمومی خدا
حضور قلب در نماز
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«حقّ العینِ أن لا تنقلَها إلی ما لا یحلُّ لک.» حق چشمت این است که از آنچه برایش حلال نیست - نگاهی که برایش حلال نیست - دور کنی. گاهی حالا به نامحرم، گاهی هم ورای این حرفهاست. ولو به نگاه کردن به دفتر کسی، سر کسی. بله، بالاخره چیزی که مربوط به کسی است و هنوز اجازه نداریم، یقین داریم که او اجازه نمیدهد. هنوز شک داریم که اجازه میدهد یا نمیدهد، همیشه ملحق باشد به اینکه نگاه به آن چیزی است که برایش حلال نیست.
«و تعتبرَ بالنظرِ.» به هر چه که نگاه میکنی با چشمت، باهاش عبرت بگیر. حق چشمت، خوراک چشمت، تغذیه چشمت. به آنها نگاه نکن، به اینها نگاه کن و به هرچه که نگاه میکنی عبرت بگیر، با نگاه عبرتبین.
وجود نازنین موسی بن جعفر (علیهم السلام) پند کوتاهی به هارونالرشید فرمودند که - حالا شبیه به این مضمون – «ما من شیءٍ رأتهُ عینُکَ إلا و فیهِ موعظةٌ.» هیچ چیزی نیست که چشمت ببیند، گفت موعظه کن آقا من را، که تویش یک موعظهای هست. همه چیز با یک نگاه نگاه بکند. ولو به این کیسهای که تو حمام آویزان کردهاند. این خودش یک عبرتی تویش است؛ آن سنگ پا و آن چه میدانم لیف و آن شامپو. و همه اینها، دیگر خیلی دارم جزئی میگویم؛ بیشتر. هرچه تو خیابان است، تو خودمان، تو زندگیمان، اطرافمان، هرچه نگاه کنیم، یک حرف خدا دارد با این به ما میزند. یک پیامی دارد و هنر این است که آدم از اینجاها بگیرد پیامها را. همه عالم برای آدم استاد میشود. اگر به آنچه که یقین دارد، عمل بکند و آنها که شک دارد، احتیاط بکند، از در و دیوار او را هدایت خواهند کرد. همین دیگر، فهم او باز میشود و هرچه که میبیند برایش نکتهای دارد، عنایتی تویش است.
«و حقُّ یدیکَ أن لا تبسُطَهُما الی ما لا یحلُّ لکَ.» حق دستت این است که دراز نکنی دستت را به آنچه برایش حلال نیست. دستم کنایه از آن چیزی که در قدرت انسان میآید. وقتی ممکن است که انسان از دستش استفاده نکند، یک کلمه حرفی بزند که یک پولی تو حسابش بیاید. خب اینها همونه دیگر. دست، دست که دراز نکرد. «مال یتیم را نخورید» طرف ویلای یتیمی را مثلاً بالا کشیده، خوردنی نیستش که، میرود از امکاناتش استفاده میکند. خوردن، منظور این فعل با دهان نیست. منظور مطلق نفع بردن و سود جستن. دستم همینه؛ مطلق به دست آوردن، اشراف پیدا کردن، احاطه و تسلط پیدا کردن.
«و لا تمشیَ بهما إلی ما لا یحلُّ لکَ.» حق دو تا پایت این است که با اینها مشی نکنی به آنچه برایت حلال نیست. «فبها تقفُ علی الصراطِ.» با همین دو تا پا بر صراط قدم خواهی گذاشت. همین دو تا پا. «فانظر أن لا تزلَّ بکَ.» خیلی حرف است! الان چه جور داری میروی؟ رو صراط هم همینجور میروی. اصلاً تجلی ما تو قیامت چیزی جدید نداریم. همش تجلیات و ظهورات همینجاست. نیست که یک اتفاقات جدیدی قرار است بیفتد، یک چیزهایی بوده که تا حالا نیست. همش بوده، همینجا تجلی میکند، ظهور پیدا میکند. «یومَ تُبلَی السرائرُ.» (سوره طارق، آیه ۹) آن سرائر دارد آشکار میشود. نوک مخفی بوده، پنهان بوده. «فکشفنا عنکَ غطاءک فبصرُکَ الیومَ حدیدٌ.» (سوره ق، آیه ۲۲) پردهها را میگذاریم کنار، چشمت تیز میشود. این چشم میشکافد تا اعماق را میبیند. آنجا هم همین صراط است، همین صراطی که تو دنیاست، همین قدم گذاشتن. خب من میبینم که سعی بین صفا و مروه دارم تو مسیر معنویت. بین خیر و شر نشانه کردم. تو صراطم گیره قیام. یک قدم میروم چاقتم برمیگردم، یک قدم میروم زمین میخورم. سالها بگذرد تا پاشم دوباره یک قدم دیگر بروم. وقتی هم هست آدم میآید و سریع «کالبرق الخاطف» رَد میشود. سرعت میزند توی مسیری که میرود و تشخیص میدهد که این خیر است و صلاح است و نفع او دلیل است. با سرعت میرود تا آخر قیامت هم با همین سرعت صراط را رد میکند. همان تیزی برندگی درباره صراط گفتهاند: هم دنیایش هست، از مو باریکتر، از شمشیر برندهتر. خیلی کار دقیق است.
از یک طرف من تکلیف دارم که تو مسائل اجتماعی دخالت بکنم. تو امور دیگران دخالت بکنم تا حدی سرنوشت آنها، زندگی آنها تو مسائل مختلف برای من اهمیت داشته باشد. به فکرشان باشم، دل بسوزانم. ولی یک ذره تکبر، احساس برتری، احساس مزیت اینها را نداشته باشم. من ولایت دارم، زن و بچهام، امور اینها وابسته به من باشد، یک سرِ سوزن هم احساس نکنم که من یک مزیتی بر اینها دارم. باریک، از مو باریکتر، از شمشیر برندهتر. وقتی بچه من اگر برگشت انتقادی به من کرد، واقعاً قبول بکند، بپذیرم. اگر من ولایت دارم، من او را آدمت کنم. یا همسر من برگشت گفت آقا فلان چیز اشتباه است، واقعاً بپذیرم. اینها سخت است دیگر. آدم میبیند اینجا مانده، لنگ میزند. نشان میدهد که او برام در این نقطه آدم لنگ "لا تزلَّ بِکَ فتَرَدَی فی النّارِ." (مبادا لغزشی در پایت روی دهد و در آتش سقوط کنی.) مواظب باش که پات نلرزد که پرتاب میشوی تو آتش.
«و حقُّ بطنکَ أن لا تجعلَهُ و عاءً للحرامِ.» حق شکمت این است که ظرف حرامش نکنی. «و لا تزیدَ علی الشبعِ.» و بر فراتر از سیری بهش بار ندهی.
«و حقُّ فرجکَ علیکَ أن تحصِّنَه من الزنا.» حق فَرْج این است که او را از زنا حفظ کنی. «و تحفظَه من أن یُنظَرَ الیهِ.» حفظش بکنی از اینکه بهش نگاه بشود.
«و حقُّ الصلاةِ أن تعلمَ أنّها وفادةٌ الی اللهِ عزَّ و جلَّ.» حسن اتفاقی که امروز میخواهم کتاب صلات را شروع کنیم، این فرمایش حضرت. حق نماز. نماز به گردن ما حق دارد. رضا (امام رضا) میگوید که: وقتی که سر وقتش به جا آورده نشود، بالا میرود، پیچیده میشود و به سر آن نمازگزار برمیگردد. میگوید که: «ضیَّعَکَ اللهُ کما ضیَّعتَنی.» تو من را ضایع کردی، خدا ضایعت کند. حقش ضایع شده، تضییع شده. حقوقی دارد به گردن ما تو جنبههای مختلفش. تو آدابش، توی واجبات. ما هیچ حکمی در شریعت به اندازه صلات نه بهش تاکید شده، نه فروعاتش را گفتهاند. حالا انشاالله بهش میپردازیم. ۴۰۰۰ باب برایش باز کردهاند. شریعت، گل سرسبد احکام، گل سرسبد تکالیف و عبودیت یک کلمه همین نماز.
حقش چیست؟ اینکه بدانی که این وفادگی از جانب خداست، پذیرایی، مهمانی. ما نسبت به ماه رمضون الحمدالله این نگاه خوب جا افتاده بین بعضیهامان. واقعاً تصور اینکه این مهمانی است و ضیافتالله. نسبت به زیارت هم بعضاً خوب جا افتاده برایمان که اینجا در محضر امامیم. فضایی است که امام دعوت کرد، طلبید، راه داد، آمدیم اینجا زیارتش. نسبت به نماز این تصور را نداریم. با اینکه چه بسا از جفت اینها بالاتر هم است. هم از زیارت بالاتر است، هم از ماه مبارک. خدا طلبید، رفتیم زیارتش، نماز داریم میخوانیم، نگاه میکند. زیارتنامه خواندن امام. وایستادیم. تصور اینکه او دارد نگاه میکند. واقعاً نمیخواهیم حس خوبی هم پیدا میکنیم از اینکه این تصور را داریم که امام معصوم به ما توجه دارد، ما را پذیرفته تو حرمش. صلات حرم خداست و این حرمی است که عمومی است. این خیلی عجیب است. خدا میآید سایه را میگستراند در آنجایی که تو هستی. دعوت میکند. همانجا را حرم میکند، همانجا را فضای گفتگو میکند.
درباره موسی بن عمران این جور بود. او رفت برای اینکه آتش بردارد. فضا شد فضای گفتگو. «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی.» (سوره طه، آیه ۱۲) «یا موسی، فاستَمِعْ لِما یوحَی.» (سوره طه، آیه ۱۳) من تو را اختیارت کردم. کفشهایت را در بیاور. اینجا فضای گفتگوست. اختیارت کردم، گوش بده، چی میگویم؟ گوش داد. یک خورده حرف زد. «و ما تِلْکَ بِیَمینِکَ یا موسی؟» (سوره طه، آیه ۱۷) این چیست تو دستت؟ گفت: غنم یعنی گوسفندانم، ولی فیها مآرب اخری یعنی منافع و کاربردهای دیگری هم دارد. معارف اخری؟ این عصا است. بهش تکیه میدهم، گوسفندانم را ساماندهی میکنم، خاصیتهای دیگر برایم دارد. خب اینجا میگویند که: اذیت علم بلاغت، تطویل. کلام موسی بلاغت نداشته. خب یک کلمه عصای من است دیگر. این همه توضیحات ندارد. چرا به چه توجیهی ایشان این همه طول داده؟ یک کلمه این چیست تو دستت؟ عصا. گفتگوی با معبود دارد لذت میدهد بهش. سیر نمیشود. دوست دارد بازم بگوید، بازم حرف بزند. توجه کرده. تا وقتی که من را در کانون توجه خودش قرار داده، چرا من پا پس بکشم؟
بزرگترین دستور در حضور قلب در نماز همینه که تا وقتی که ما اختیاری منصرف نشویم از نماز، اختیاراً خودمان ذهن خودمان را منصرف نکنیم، خودمان پرونده باز نکنیم، خودمان بهش ایده ندهیم، خودمان بهش مطلب ندهیم. خلاصه روایت عجیب امام سجاد (علیه السلام) بنا به این نقل که توی جلد ۴۶ بحار نقل کرده: «فرزند حضرت توی چاه افتاد.» هم این وریش را دارد، هم به نحو دیگری شده که از گروه پشتبام فرزند افتاد، دست فرزند شکست و بردند شکستهبندی کردند. حضرت سجده بودند. همین اینجا روایت دارد، هم در مورد آن فرزندی که توی چاه افتاد که ظاهراً امام باقر (علیه السلام) هم بودند، این فرزند که تو حضور حضرت متوجه نشدند، توی سجده بودند. بعد از حالا در مورد آن نقل دسته شکسته، فردا دیدند که فرزندشان دستش را بسته و به گردن آویخته و پرسیدند قبلاً چی شده؟ گفت: بابا، دیروز که همه اهل محل آمدند ریختند تو خانه ما، دست ما شکست، ما را شکستهبندی کردند. حضرت فرمودند: متوجه نشدم. فرزندشان گفت: تو نماز بودم. دیدم خدای متعال بهم توجه کرده، خجالت کشیدم. وقتی او به من توجه دارد، من توجهم را از او بردارم، به خدا منصرف کنم. ترسیدم توجهم از او از من دلگیر بشود. فرزند در چاه افتادند. همین جوری که حضرت کشیدن بیرون. تو اگر برای خدا باشی، خدا در حاجت توست. در گفتگوی او، در حاجت. خدای نگهدار.
خلاصه این همه حاصل این توجه که ما مهمان خداییم. الان تو فضای گفتگو، نه تکلیف کلفتآوری است که بالاخره باید از سر گذراند، بخوانیمش دیگر. حالا برود، یک چیزی است دیگر. حالا اینم یک کاری است دیگر. چهکارش کنیم؟ واقعاً آن حالتی که پیغمبر اکرم در «ارحنا یا بلال» منتظر نماز. بلال بگو اذان و راحتمان کن دیگر. جانم به لب رسید، اینقدر که این ملاقات به درازا کشید، عقب افتاد. واقعاً اگر نماز نبود، اولیای خدا میمردند از شدت فراق و شدت دلتنگی و خستگی. همه لذتشان، بهجتشان، انسشان به همین نماز بود. وقتی «قرة العین» بالاترین حبیب خدای متعال، کسی که در اوج احبای خدای متعال است، بلکه اصلاً میفرماید: «لا حبیبَ إلا هو و اهله.» حسن حبیب خدا که ندارد، مگر پیغمبر اکرم و اهل پیغمبر. این حبیب. توی تمام این متعلقات او، تو معنویات، مادیات که مثلاً نگاهی ندارد. توی همه متعلقات معنوی او، اونی که قرة العینش است، نماز است. اجازه دادهاند هدیه دادهاند به امت. این هدیه یعنی کسی که خودش یک بهرههایی دارد. دستور خاص. شما مثلاً آقای بهجت پیش قاضی که میرفت آقای قاضی مثلاً در رأس کارهایی که از او میخواست، چی بود؟ مثلاً بعد بگویم که آقا همان کاری که از همه شما خواسته است. چقدر آدم حس خوبی پیدا میکند. اونی که خدا از علی خواسته، از رسولش خواسته، از بالاترین اولیای خودش خواسته، همونی که از من خواسته! خیلی لطف است دیگر. چقدر احترام گذاشتهاند به بنده.
یک وقتی صلات این چون به بحث صلات مربوط است یک خورده طول بکشد اشکال ندارد. کسی در ملاقاتی کرده بود، دیداری داشت با رحمت الله بهجت (رضوان الله علیه). بعد از رحلت ایشان. بعد چیزهایی فرموده بودند آقای بهجت. از جمله فرموده بودند که: ستون دین الان دیگر نماز نیست، نماز شب است. بعد یعنی این ستون. یعنی انگار کار ارتقا پیدا کرده. نماز شبخون نباشی و کار سخت شد. نماز شبخون نباشی، انگار ستون دین را او را حواس نباشد. فرموده بودند که: من از شدت عشقم به نماز هر جایی که نماز باشد حاضرم. از شدت عشقم به نماز هر جایی که خون باشد. احاطه روحی ایشان که خب توی بحثی که شکی نیست. ببینید چقدر عجیب است. همان جور که رسول الله تو هر نمازی حاضر است و ما مشافهه به او سلام میدهیم «السلام علیک یا رسول الله». پیغمبر با هر صلاتی هست دیگر. با هر نمازی هست. هر جای عالم، هر کسی نماز آقای بهجت را انقدر با اعتقاد، درجه داشته که خودش را رسانده به اینجا که هرجا نمازی باشد با هم هست. از شدت عبد صالحیه صالحین. خلاصه خیلی حرف است تویش. کسی اوج معنویت و اوج انس و ارتباط با خدا بدون حجاب. تنزلش تو عالم ماده برای همین است که کجا نماز. تو نمازها بهرهمند بشود.
«و أنتَ فیها قائمٌ بینَ یدیِ اللهِ.» بدون بدانی اینکه تو نماز در محضر خدا ایستادی، بین دو دست خدا ایستادهای. توی طبقی گذاشتهایم حاجاتمان را. یا در محضر گاهی در محضر بین یدی میگویند. بین دو دست اوج توجه، اوج ارتباط و آن حضور. «فإذا علمتَ کَذا قمتَ مقامَ العبدِ الذلیلِ الحقیرِ الرّاغبِ الرّاهبِ الرّاجیِ الخائفِ المستکینِ المتضرِّعِ المعظِّمِ لمن کانَ بینَ یدیهِ بِسُکونٍ و وقارٍ و تُقبلُ علیها بقلبِکَ و تُقیمُها بِحدودِها و حقوقِها.» اگر این نگاه را داشتی، نگاهت این بود که این مهمانی خداست، وفادگی است، پذیرایی خداست و تو در محضر خدا ایستادهای. این را که دانستی، این حال را که داشتی، این توجهی که داشتی مثل یک عبد ذلیل حقیری که مشتاق است و میترسد و امیدوار است و در عین حال نگران و خودش را در مقام استکنت (سربهزیری)، ضعف و فقر و شکست و در حالی که خدا را بزرگ میشمارد تو این مقام خدا را عبادت میکنی و نماز میخوانی، این مسبوق به آن حالت است. آن حالت باید باشد که این در محضر کسی که سکون و وقاری دارد و آنجا با دلت به او رو میکنی. این حضور قلب این است.
کلام امام سجاد (علیه السلام). کسی که خودش دیگر زین العابدین است. این حالت را که داشتی با دل رو میکنی و اقامه میکنی نماز را با حدودش و حقوقش. «لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ.» (سوره ماعون، آیه ۴ و ۵) یا «عن صلاتهم.» که به نظرم «عن صلاتهم» نسبت به وقت نماز، نسبت به موقعیت نماز خیلی توجهی ندارد. «الذینَ هُم عَن صلاتِهِم ساهونَ.» نسبت به نماز، نسبت به اصل نماز. نسبت به اینکه حالا الان وقت نماز شده یا نشده، بیتوجه است. نه اینکه نمیخوانَد. خیلی درگیرش نیست. حالا نفرین کرده. این حالت که آمد، آدم با دلش اقامه میکند و حدودش را به جا میآورد، حقوقش را به جا میآورد. اصل اعمال همینه. «قبلت قابلمها». این قبول بشود، بقیه قبول میشود.
عجیب دیگری باز از خود مرحوم آیت الله العظمی بهجت (این جمله خیلی عجیب است! یعنی واقعاً جا دارد یک کتاب در تفسیر این جمله نوشته بشود) میفرماید که: همه چیز از نماز و تو نماز، به میزانی که آدم حال و توجه دارد، تو بیرون نماز توفیق به توجه به حال. خیلی عجیب است ها! خیلی این جمله عجیب است. فرمودند که: به میزانی که آدم تو نماز توجه دارد، بیرون از نماز میتواند توجه پیدا کند. این فیلمش هم هست. این کسی که آدم مراقبه میخواهد داشته باشد در شبانهروز. حالا در این حد که من فعل حرامی انجام ندهم. این تو نماز مراقب باشد. همین را. یعنی همین ۵ دقیقه ۱۰ دقیقه که تو نماز ایستاده، مراقب این است که من تو این ۵ دقیقه ۱۰ دقیقه فکر حرامی نکنم. تو این ۵ دقیقه ۱۰ دقیقه برنامهریزی برای حرام نداشته باشم. تلذذی از حرامهایی که تا حالا دیدم و شنیدم و گفتم و اینها، از آنها نبرم. این ۱۰ دقیقه خودش تا نماز بعدی این مراقبه را در شما ایجاد میکند. فاصله بین نمازها. باز نماز بعدی. به همین نمازهاست که آدم با نمازها پیش میرود. نماز به نماز جلو میرود. همه چیز به نماز بند است. خدا انشاالله نصیب کند توجهش را بدهد که بتوانیم انشاالله نماز را با حدود خودش اقامه کنیم. الحمدلله رب.
در حال بارگذاری نظرات...