خط قرمز خدا
مقدمه فعل حرام
حق زیردستان
نکته مدیریتی اسلامی
حق شاگرد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در ادامه حدیث امام سجاد (علیه السلام) اشاره به حق «سائس بالملک» میکنند؛ «و اما حق السائس بالملک». کسی که بالاخره مُدَبِّر مُلک شماست. حالا صاحب خود انسان است، یعنی انسان عبد اوست؛ یا اینکه حالا به نحوی است که انسان بر از او باشد.
برخی روایات میگفتند که «اَنتَ و مالَک لَأبیک»، تو خودت و اموالت مال پدرت هستید؛ یعنی اینقدر پدر حق ملکیت دارد بر فرزند. «فَأن تُطیعَهُ وَ لا تَعصیهُ». حق این سائس بالملک این است که او را اطاعت کنی و معصیتش را نکنی، «اِلّا فی ما یُسخِطُ اللهَ عَزَّوَجَل». مگر خدا را به سخط وامیدارد؛ که اینجا دیگر مرز ممنوعه، خط قرمز است و برای همه هم همین است. جایی که بحث اطاعت و حرفگوشدادن و اینهاست، تا جایی است که خدا را به سَخط واندارد. واندارد اَعَمّ از گناه است. گاهی آدم تکلیفی را رها میکند، گاهی حرامی را انجام میدهد، گاهی کار به نحوی است که ممکن است حرام هم نباشد یا ترک تکلیفی هم نباشد؛ ولی به نحوی است که آدم، خدا از این کار راضی نیست. اینجا هم مرزی است که دیگر شما حق نداری از کسی اطاعت کنی. «لا طاعَهَ لِلمَخلُوقِ فی مَعصیَهِ الخالِق».
پدر میگوید: «آدم نرود». اگر برود آنجا آدم گناهکار قطعی است. یا «در رو حداقل حجاب مقدمه واجب...» که خب اختلافی است که مقدمه واجب، واجب هست یا نیست. این را میشود تنقیح مناط کرد، سرایت داد به حرمت که مقدمه حرام هم حرام هست یا نیست. حالا آنی که خیلی جمعوجور و ساده و شفاف بشود این است: اگر یک کاری شما انجام بدهید، خواه ناخواه بعدش به فِعل حرامی بیفتید، بعید نیست که خود این کار هم حرام باشد؛ مثل اینکه حالا آدم توی اینترنت بدون فیلتر گشت و گذاری داشته باشد، خب این خواه ناخواه بالاخره چشمش به یک چیزهایی درگیر میشود طرف. یا مثلاً توی بحثهای دیگر، توی آثاری مثلاً میخواهد مطالعه بکند، یک کتابی که میداند بالاخره توی این کتاب دشنامی به معصومی داده شده و فلان. ضرورتی داشته باشد که خودش مطالعه بکند، نقد بکند، نفی بکند و فلان. مقدمه حرام محسوب می شود در صورت این نبودن بعید نیست که از این جهت مقدمه حرام محسوب بشود. مگر اینکه بتواند بین مقدمه و خود حرام فاصله بیندازد. مقدمه را انجام میدهم، ولی سعی میکنم که به هیچ نحوی توی حرامش نیفتم.
آدم عروسی میرود؛ خب عروسی هم بَزَن و بِکوب پس هست. میگوید: «در حد عروسیرفتن، سلامعلیک، کادودادن میروم، ولی تا بزن و بکوب بود میآیم بیرون؛ یا مثلاً اگر مجلس مختلط بود میآیم بیرون.» مقدمه اینجا مُنفَک از خود فِعل حرام است. میتواند برود ولی مرتکب حرام نشود. ولی وقتی هم هستش که میداند نه، بهمحض اینکه برود بالاخره این مقدمه منفک از خود حرام نیست؛ یعنی مصادف میشود، مواجه میشود با فعل حرام. مثلاً اگر برود جلوی در خانه فلانی و تلفن بزند، بالاخره ممکن است یک تکلّمی با نامحرم داشته باشد که وَرای از ضرورت است. گفتوگوی مکتوب ممکن است— بله، بیش از ضرورت اگر باشد— چَت و پیامک و اینها را به فتوای رهبری، اینها همه حکم «مخلوق فی معصیه الخالق» را دارد. هیچ مخلوقی اطاعت ندارد، وقتی که آنجا معصیت خالق بشود، حتی پدر و مادر اگر باشند. هیچکس، اگر معصیتخالق میشود، اینها اطاعت ندارند.
«و اما حق رعیتک بسلطان». حتی من یادم است که برخی بزرگان فرمودند که اینکه پدر آدم بگوید: «من راضی نیستم طلبه بشوی» یا مادرش بگوید، این هم دلیل نمیشود. باید طلبه بشود. نمیشود که طلبه نشود و طلبه... بله، این مانعیت معصیت خالق است. اگر کسی احساس بکند واجب است، واجب کفایی که الان هست، بله. اگر احساس تعین هم بکند که دیگر هیچی. حتی خود اجتهاد را برخی اساتید میفرمودند که بر طلبه، اجتهاد واجب کفایی است. امروز بر خود طلاب واجب کفایی است؛ اگر کسی استعداد دارد، میبیند که میتواند مجتهد بشود، برایش واجب عینی میشود. بعد یکی از اساتید میفرمایند که مثلاً اگر کسی دید که متن مکاسب را میفهمد، این دیگر برایش واجب عینی است، اگر نشود... ؟ احکام دقیقه، خیلی ریز است.
«و اما حق رعیتک به سلطان». اما حق زیردستان، کسانی که شما سلطنت داری برایشان؛ چه کاریه ؟ در منزل، ارباب رعیتی، حکومت. «فَأَن تَعلَمَ أَنَّهُم صارُوا رَعیَتَکَ لِضَعفِهِم»؛ بدان که اینها اگر رعیت شما شدند، به خاطر ضعف آنها و قوت شماست. «فَیَجِبُ أَن تَعدِلَ فیهِم». باید بینشان عدالت را پیاده کنی. «وَ تَکونَ لَهُم کَالوالِدِ الرَّحیم». اینها برایشان مثل پدر مهربان باشی. برای همهشان؛ حالا مال حزب ما هست یا نیست، از من انتقاد دارد یا ندارد، به من رأی داده یا نداده، که بگوییم این نصف معتدلاند، آن نصف افراطی، بیسوادند، فلان و اله بله فلان و اینها. الان اسم را ببندیم، «بِه ما رأی دادند اینها که رأی دادند و فهمیدند که باید به کی رأی بدهند و پیام روشنی داشتم. بقیه هم یک عده آدم نفهمِ خر گاگول کنار، و تفهیم بکنیم که بفهمند.» پیام رأی اینها را دقیقاً عین عصیان است. «وَ تَغفِرُ لَهُم جَهلَهُم». جهلشان را ببخشید. «وَ لا تُعاجِلُهُم بِالعُقُوبَةِ». در عقوبت عجله نکنی برایشان. زود عقوبت «جنبه مدیریتی اسلام علم مدیریت است». آن ها را مراعات کرد، دقت کرد. «وَ تَشکُرُ اللهَ عَزَّوَجَلَ عَلی ما آتاکَ مِنَ القُوَّهِ عَلَیهِم». خدا را شکر کنی، در ازای اینکه به شما قوّتی داده بر آنها.
«و اما حق رعیتک بالعلم». حالا اگر کسی رعیت شماست در علم، آنور بحث استاد بود، اینور یک حق شاگرد محسوب میشود. حالا شاگرد هم اَعَم است دیگر. بحث فقط اینکه شما در محضر کسی بروی بنشینی و اینها نیست. به تعبیر اساتید میفرمایند که ما همهمان شاگرد شیخ طوسی، شیخ مفید، همهمان شهید شیخ انصاری هستیم. همین که سر سفره علم او نشست، کتاب این آقا را مطالعه کرد، حق استادی دیگر به گردن ما دارد. حقوق استاد بر ماست. سخنرانیاش را گوش دادیم، ولو از تلویزیون چند دقیقه حرفش را شنیدیم. محدث جزایری در زهرالربی نقل میکند، میگوید که یک آقایی، یک روز، یک عالمی از توی بازار میرفت. یک کسی آمد حکم بول را از این آقا سؤال کرد. این آقا، عالمم جواب داد. این عالم رد میشد، این بازاری بلند میشد میگفت: «استاد منه، یک روز یک مسئله ازش پرسیدم و جواب داده.» این آقا حق شاگردی پیدا میکند به آن عالم. لذا برخی میگویند که برخی مراجعی که دستشان باز است، اینها شفاعت میکنند مقلدین خودشان را. مثل مرحوم میرزای شیرازی که گفتند که از دنیا نرفت تا اینکه اجازه شفاعت کل مقلدینش را گرفت، بعد رفت. برخی علمای دیگر هم بودند، اینجوری بودند. «شاگرد ما بالاخره به حرف ما عمل کرده.» حضرت امام، خود حضرت آقا، خب دستشان هم خیلی باز است. آنطرف از اینجور کارها، بالاخره همه اینها شاگرد محسوب میشوند دیگر.
خب، کسی که رعیت علم باشد، «فَأن تَعلَمَ أَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ إِنَّما جَعَلَكَ قَیِّماً عَلَیهِ». شما را قَیِّم قرار داد بر این علم. «فی ما آتاکَ مِنَ العِلمِ». در آن بهرهای که از علم به شما داده. شما قَیِّم اینها هستی. قَیِّم یعنی کسی که قیام دیگری وابسته به اوست. «الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساء». قیام زنها وابسته به مردشان است. توی جنبههای مختلف زندگی، این میشود قوّام بر دیگری، قَیِّم بر دیگری. شما بدان که قَیِّم میشوی، او را راه بیندازی خلاصه. «وَ فَتَحَ لَکَ مِن خَزائِنِه». خدا از خزانه خودش به روی شما باز کرده. تعبیر قشنگی است. حتی محدود نمیکند به چه علمی. هر چه که باشد.
برخی آیات که خیلی لطیف است، آن طولانیترین آیه قرآن که توی سوره مبارکه بقره است، یک صفحه است. آنجا میفرماید که طولانیترین آیه قرآن درباره اینکه وقتی به همدیگر قرض میدهند و اینها، بنویسید، مکتوب باشد که خب عمل هم نمیشود خیلی بین ماها و منم تقریباً جایم باز است بین اهل بیتم ندیدم که مکتوب باشد مسئله. برخی دوستان طلبه میگفتند که ما باید این آیه را احیا بکنیم، بهش عمل بکنیم، خجالت هم نکشیم. ولی من هنوز جایی ندیدم که اهل بیت مثلاً به کسی قرض داده باشند از او یادداشت گرفته باشند، یا از کسی قرض گرفته باشم بهش یادداشت داده باشم؛ حتی مثلاً توی ماجرای قرضگرفتن امیرالمؤمنین از آن مرد یهودی یا جاهای دیگر که داشته است، مفصل بوده. بله. آنجا حضرت مرد را نوشتند که پول را بگیرند. یعنی دلیل نوشتشان این بود که به این واسطه پول را بگیرند. ولی جای دیگر ما ندیدیم که مثلاً، شاید هم بوده، ولی به این نحو که بینشان رایج باشد، تقریباً میشود گفت که نبود. شاید، و شاید حکم، حکم ارشادی باشد. اصلاً مولوی نباشد. یعنی بالاخره عقل خودتان هم میرسد به اینکه یک چیزی باید سند داشته باشیم که بعداً حقتان را بگیرید. حکمی که عقل آدم خودش برسد و قرآن حکم ارشاد را در هر صورت آنجا میفرماید که بدهید به کسی، اگر خودتان سواد دارین که بنویسید، اگر سواد ندارید بدهید به کسی، بعد او هم باید بنویسد. با آن علمی که خدا بهش یاد داده، «مِمّا عَلَّمَهُ اللهَ». یعنی همین که بلد است بنویسد که «فلانی از فلان کس پنجاه هزار تومان طلب دارد»، علم نوشتن این علمی است که خدا بهش یاد داده. دایره تعلیم خدا درباره سگ که این سگ مکلب، او که میرود سگ شکاری دارد، در مورد این هم میفهمیم تعلیم الهی است. شما به این یاد میدهی که شکار بگیرد. شما خودت تعلیم الهی داری، خدا بهت یاد داده، به تو میگوید یاد میدهی که برو شکار را بگیر. نگاه توحیدی خیلی نگاه مهمی است. ما همین روشن کنیم، خاموش کنیم، تماس بگیریم، اینها همهاش علم الهی است؛ به این حداقلش. حالا چه برسد به اینکه یک کسی مسائل خیلی عمیقتر از اینها و ادعا داشته باشد که... مثل فرعون که من خودم رسیدم، من زحمت کشیدم، خودم فکر کردم، خودم... خدا کیه؟ خدا خدا در خزانهاش را به روی شما باز کرده.
«فَإِن أَحسَنتَ فی تَعلیمِ النّاسِ وَ لَم تَخرِق بِهِم وَ لَم تَضجَر عَلَیهِم زادَکَ اللهُ مِن فَضلِهِ». اگر شما احسان کنید در تعلیم مردم... احسان هم باز توی ترجمه فارسی ما متأسفانه غلط جا افتاده. احسان، سفرهانداختن و اطعام و اینها ترجمه کردند. احسان یعنی نیکوکاری. نیکوکاری ترجمه میکنیم. نیکوکاری یعنی کار را نیکو انجامدادن. نه یعنی به کسی فقیری را دستگرفتن. نیکوکاری خود کار، کار خوبی است. شما هم به نحو خوبی انجام بدهی این میشود احسان. هر فعلی هم احسان متناسب با خودش دارد. اطعام، احسان خودش را دارد. تعلیم، احسان خودش را دارد. تعلّم، احسان خودش را دارد. صلات، احسان خودش را دارد. هر کاری احسان خودش را دارد. هر چیزی توی رتبه خودش احسان است. که مقام محسنی که در روایات فرمودند این است که بدانی که یکجوری عبادت کنی که «کَاَنَّکَ تَرَاهُ». انگار خدا را داری میبینی. و اگرم نمیبینی، او دارد شما را میبیند. این مقام محسنین است. انگار خوب انجام بدهید. دیگر حواسش هست که یکی دارد نگاه میکند. از سر پشت هم اندازی و رد کردن، لای کشیدن کار انجام نمیدهد. ما بچه بودیم، پدرمان میفرستاد: «بریم خونه عمهمان مثلاً چیزی ازشان بگیریم.» ما حال نداشتیم، سر ناخنمان میزدیم در خونه عمهمان، «بابا در زدم، در وا نکردند، تکلیف انجام دادیم». ولی محسن نبودیم. خیلی تعبیر قشنگ است. ایشان خیلی وقتها ما عبادت انجام میدهیم، تکلیف انجام میدهیم، محسن نیستیم. اثر مجبوریم دیگر. اگر واقعاً کلید بهشت را بدهند دستمان و بگویند قفل جهنم بهمان بدهند، چند نفر وقت مسجد میآیند عبادت میکنند؟ آنوقت شرط در مقام احسان نیست. خلاصه در تعلیم مردم احسان داشته باشی، خوب انجام بدهی، کم نگذاری توی مطالعهاش، توی فهم مطلب و... خودم خوب وقت نذاشتم، خودم خوب تحلیل نکردم، اینها همهاش ظلم به دیگری است و حق دیگری را بهجا نیاوردن است. «وَ لَم تَخرِق بِهِم». اینها را دروغبافی نکنی برایشان. «وَ لَم تَضجَر عَلَیهِم». خستهشان نکنی. این کاری که ما با شما میکنیم... ما که استاد نیستیم، شما عرضه میکنیم. شما ایراد بگیرید! جدی عرض میکنم. ایرادات گرفته بشود، حل بشود خودمان. «زادَکَ اللهُ مِن فَضلِهِ». خدا از فضل زیاد میکند بر تو. برکت میآید. من خودم میبینی نیم ساعت مطالعهاش، کار ده ساعت مطالعه را دارد میکند. برکت. بعضیها اینجوری است. پربرکت. دو خط مطالعه میکنیم، گفتند که ما برای یک منبر پنج دقیقه مطالعه میکنیم. با آن پنج دقیقه گاهی ده تا منبر اینجوری زیاد میشود. گاهی طرفم نشسته صد جلد مطالعه کرده، در حد پنج دقیقه منبرش به درد دیگران نمیخورد. برکت نیست. به خاطر اینکه بعضاً رعایت نمیشود.
«وَ اِن أَنتَ مَنَعتَ النّاسَ عِلمَکَ». اگر شما مردم را از علمت منع کردی، بخیل بودی. بخیلاند، زورکی حرف نمیزند. اصلاً چیزی نمیماسه به دیگری. کلی میدانهها، ولی از او به کسی چیزی نمیرسد. «او خَرَقتَ بِهِم عِندَ طَلَبِهِم». یا اینکه مردم ازت طلب کردند، شما اینها را پیچوندی ؟. «کانَ حَقّاً عَلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ أََن یَسلُبَكَ العِلمَ وَ بَهاءَهُ». حقی بر خداست که علم را ازت و بهاء علم را ازت بگیرد. «وَ یَنزَعَ مِنَ القُلُوبِ مَحَلَّكَ». جایگاه تو را از دلها بکَند.
بعد حضرت میآیند به حق زوجه میرسند، حق همسر که حالا انشاءالله فردا بهش اشاره میکنیم.
الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...