حق مادر
مهر مادری ضامن حیات فرزند
فقیر ترین موجودات عالم
طلبکار از والدین نباشیم
حق پدر
یکی از راههای درمان عُجب
حق فرزند
سوال از تربیت فرزند در قیامت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
"و اما حق امک، ان تعلم انها حملتک حیث لا یحمل احدٌ احداً!" حق مادرت بر تو این است که بدانی او شما را به گونهای حمل کرده که هیچکس حاضر نیست دیگری را اینگونه حمل کند. هیچکس حاضر نمیشود یک نفر دیگر را بگیرد جلوی شکم خودش، روی شکم خودش حملش کند، اینور و آنور با او برود، راه برود، زندگی کند. حتی بچهی خودت را هم آدم مرد، حاضر نیست به شکمش ببندد، اینور و آنور حملش بکند.
"و اعطتک من ثمره قلبها" او از میوهی دلش به شما داده است. خود این شیری که مادر میدهد، چقدر فشار به مادر میآری؟ همین عصارهی جانش است. کلسیم، چه میدانم، هر آن چه که از قوت و قدرت تو تن این زن است، همه اینها خلاصه میشود توی آن شیر. لذت دارد که به هر جرعهای که به بچه شیر میدهد، خدا ثواب آزاد کردن فرزندی از فرزندان اسماعیل را به او میدهد. حالا پسر باشد، دختر باشد، فرق میکند. "ما لا یعطی احدٌ احداً" چیزی که کسی به کسی نمیدهد. کسی از عصارهی جانش حاضر نیست به دیگری بدهد.
"و وفتک بجمیع جوارحها" او با همهی جوارحش از شما محافظت کرد، نگهت داشت. تو پیدایش فرزند، توی اصل نطفه و گرفتن تکون فرزند، بعداً رویش فرزند، به دنیا آوردن فرزند، رشد فرزند: همه اعضا و جوارح زن درگیر است. نه فقط یک عضو درگیر باشد، نه فقط یک بخشی از او درگیر بشود؛ بلکه به تمامی، به تمامها بگوییم این زن درگیرِ تولد بچه و پرورش بچه است.
"و لم تبالِ ان تجوع و تطعمک" باکش نبود که خودش گرسنه باشد، ولی شما را غذا بدهد. خودش عطشان بود، ولی به شما آب میدهد. "و تعری و تکسوک" خودش عریان بود، لباس نداشت، ولی برای تو لباس تهیه میکرد. "و تضحی و تظللک" خودش زیر آفتاب سوزان بود، شما را زیر سایه نگه میداشت. "و تهجر النوم لأجلک" به خاطر شما از خوابش میزد. "و وقاک الحر و البرد" تو را از سرما و گرما نگه داشت.
این فرمایش نورانی حضرت سیدالشهداست دیگر، در دعای عرفه که: "خدایا تو بودی که محبت من را در دل پدر و مادرم قرار دادی که من نمیرم." واقعاً اگر این مهر مادری نبود، ما تلف میشدیم. با این ضعف، ضعیفترین فرزند، ضعیفترین بچه در میان تمام حیوانات، فرزند انسان است. شما یک گربه را ببینید؛ هم خود مادر زایمان میکند، دو ساعت بعد از این دیوار به آن دیوار میپرد. فرزندش ۱۰ هفته، ۱۰ روز میگذرد، میبینی کمکم دارد راه میرود، بزرگ شده. بعد یک ماه، دو ماه زندگی میکند. بچه انسان تازه دو سال بگذرد بتونه حرف بزند، بگوید: "چی میخوام؟ چه مرگمه؟ چه دردمه؟"
آن قدر موجود ضعیف! مادر ضعیف که با یک زایمان گاهی آستانهی مرگ میرود. بعد از زایمان تمام بدنش کأنهُ شکسته شده. اما همه اینها برای این فرزندش است. "یا ایها الناس انتم الفقراء." به قول استادمان این "انتم الفقراء" یعنی فقط شما - یعنی شدت فقر شما نسبت به همه موجودات بیشتر است. چون یک گیاه دیگر به چیزی نیاز ندارد، فقط آب و نور میخواهد. حیوان آب و نور و گیاه میخواهد. انسان آب و نور و گیاه و حیوان میخواهد. شدت فقرش بیشتر است. "انتم الفقراء الی الله." فقط شما فقیرید.
"و وقاک الحر و البرد لتکون لها" شما را از گرما و سرما نگه داشت برای او بمانی، برای او باشی. "و انک لا ت طیق شکرها" تو طاقت شکرش را نداری "الا بعون الله و توفیق منه." این که خدا کمک بکند و توفیق بدهد. خود همین که آدم بفهمد که نمیتواند شاکر پدر و مادر باشد، خیلی حس خوبی است. خدا نصیب کند. تا این که برسد آدم بخواهد متوقع باشد، طلبکار باشد؛ پناه بر خدا.
"و اما حق ابیک" حق پدر، "فانت علم انه اصلک" بدان که او اصل شماست، ریشهی شماست. "فانه لولاه لم تکن" اگر او نبود، شما هم نبودی. "فمهما رأیت من نفسک ما یعجبک فعلم ان اباک اصل النعم" هر وقت در خودت چیزی دیدی که تو را به عُجب وا داشت، عجب گرفتی، خودپسند شدی، بدان که پدرت اصل نعمت بر توست در آن لحظه. خیلی نکتهی قشنگی است. یکی از راههای درمان عُجب، توجه به پدر است. بدان که پدر اصل این نعمت بر شما است. تو نبودی که بخواهی به این نعمت برسی. "فاحمد الله و شکره علی قدر ذلک" خدا را حمد کن و شکرش را به جا بیاور بر قدر این. "و لا قوه الا بالله." و اینجا هم باز دوباره همان نکتهای که دربارهی مملوک اشاره کردیم جلسهی قبل: قوّتی نیست مگر به خدای متعال.
"و اما حق ولدک" حق فرزند. جالب بود حق زوجه را زودتر از حق مادر امام سجاد علیه السلام ذکر کردند. با این که تکالیف بیشتر نسبت به مادر است، ولی حالا چرا حق زوجه را اول آوردند بعد حق مادر را آوردند، میتواند جای تأمل بشود بر پدر و بعد فرزند. "ان تعلم انه منک و مضاف الیک لاجل الدنیا بخیره و شره." حق فرزند این است که بدانی که او از شماست و مضاف الیه شماست. بچه شما مضاف الیه تو این دنیا. هر آن چه که خیر و شر بر او باشد، مضاف الیه شماست. خوب بشود، رحمت خدا به بابات. بد بشود، لعنت خدا بابات. کار بدی بکند، "بچه فلانیها." خب حالا بچه فلانی باشد این هم بچه فلانی. چرا این آقازادهها اینجورند؟ چرا این بچههای فلان اینجورند؟ حالا چه ربطی به خودمان بدهم، بندهی خدا دارد دیگر. همینه دیگر. طبیعتش این است که مضاف الیه است. هر آنچه که از او سر بزند، به شما نسبت میدهند. توی عوالم دیگر هم همین حساب و کتاب هست.
داره کسی - عیسی علیه السلام - از قبرستانی رد میشد، ندا رسید که زودتر رد بشود که اینجا عذاب این بنده، دامنت را نگیرد. بعدا رد میشد، ندا آمد که برو سر قبر این بنده. عرضه داشت: "خدایا این بندهای که قبلاً رد میشدیم، گفتی که عذاب وقت نگیرد؟" ندا آمد که این بچهای داشت مکتب بسم الله الرحمن الرحیم یاد گرفت و خدا به واسطهی "بسم الله" فرزند او، عذاب را از آدم برداشت. جای دیگر دارد که "آب و یتیما" آن بچه یتیمی را پناه داد، راهی ساخت. تو روایات مختلف، راهی ساخت برای مردم که برای خدمترسانی عمومی کرد، این عذاب از پدرش برداشت. مضاف الیه است.
"و انک مسئول عما ولیت علیه" شما سؤال میشوی از آنچه که آن را در این بچه ولایت داشتهای. ولایت دربارهی بچه سؤال میشود. چگونه ولایت داشتی؟ "من حسن الأدب" خوبتر ادب کردی. تو روایات معمولاً معنای "تربیت" فارسی ماست. خوب تربیت کردی یا نکردی؟ "و الدلاله علی ربه" دلالت به رَبَش کردی یا نه؟ نقش پدر این است: دال، راهنماست. و راهنمایی خط و نشون از جانب "عز و جل و المعاونه علی طاعته." کمک بکند بر طاعت او. وقتی اشاره شد سخت نگرفتن به بچه که بچه تکلیف مضاعفی به گردنش نیاد که اگر نتواند انجام بدهد، زمین بخورد. بلکه مدارا کردن، راه آمدن، کمک در طاعت.
"فقم فی أمره عمل من یعلم انه مثاب علی الاحسان الیه." یک جوری در امر بچه کار کن که بدانی عمل کسی که میداند که او در ازای احسان به بچه، ثواب بهش میدهند. یعنی اختیارش را دارم یا نه. یک جوری برخورد کنیم که مثل کسی که میداند با این بچه اگر خوب برخورد کند، بهش ثواب میدهند. بد برخورد کند، عقاب میشود. "معاقب علی الاساءه الیه." در ازای اساءه به فرزند معاقب میشود.
آن ماجرای علامه حسنزاده هم ماجرای عجیبی است دیگر. ایشان میگوید که بچهها سر ظهر بود. ما آمدیم برای استراحت. بچهها شلوغ میکردند، اذیت میکردند، سر و صدا میکردند. دادی زده بودند، دنبالشان کرده بودند. ناراحتی آن جوری هم پیدا نکرد. من خودم خادم که لطیفهی کدورتها را احساس میکردم، احساس کدورت کردم. خیلی ناراحت شدم. رفتم برای بچهها شیرینی و بستنی و اینها خریدم و بچهها خوردند. خیالشان هم نبود. خیلی هم خوشحال شدند. باز من خودم احساس آرامش نکردم. از آمل پا شدم آمدم تهران. از تهران سوار مینیبوس شدم رفتم تبریز دیدن مرحوم آیت الله الهی طباطبایی - برادر علامه - که وقتی علامه فرموده بودند که آقا، اخوی هیچ چیزی از شما کم ندارد، مگر این که شما ظاهر، ایشان مخفی است. که هر دو شاگرد مرحوم قاضی بودند. سید محمد حسین آقا هم خیلی بله. خیلی هم استفاده کرده بود. ایشان علامه به شخصیت از مجموعهی قاضی و شخصیت بینظیری هم بود انصافاً. علوم خاصی هم تبحر داشت. زندگینامهی قشنگی است الهیه، مخصوصاً برای نحوهی تعامل با همسر. روضهخوان فوقالعاده است. غش میکردند به خاطر محبت زن و شوهر به همدیگر. شدت اشتیاق به هم غش میکردند. یک همچین حسی داشتند. واقعاً بینظیر بوده. از این جهت بهشون کار میکرد و هزینهی تحصیل علامه طباطبایی را ایشان تأمین میکرده در تبریز.
خلاصه میگوید رفتم خدمت ایشان. تا در زدم، مرحوم آقای الهی در را باز کردند، فرمودند: "قبل از این که شما تشریف بیاورید، آقای قاضی را دیدم. آقای قاضی فرمودند به این آقا بگویید مؤمن با زن و بچهاش این جور برخورد میکند." "رحمت خدا دور است از کسی که نمیتواند غضبش را کنترل کند." فرموده بودند. من واسم جالب بود ببینم بعد این ماجرا آقای حسنزاده چه جوری برخورد کردند. تا این که دو سه سال پیش یک نشریه در مشهد چاپ شده بود، با آقازادهی علامه مصاحبه کرده بودند. ایشان به این داستان اشاره نکرده ولی گفتش که "پدر ما ما که بچه بودیم از یک دورهای هر وقت بله پدر ما هر وقت عصبانی میشد، خودش را میزد." بعد از این ماجرا روی بچهها اثر بیشتری هم داشت. یعنی اصلاً دیگر با بچهها را دعوا نمی کردند. آرام میشدند و مینشستند و اینها. بعد این ماجرا که بله، بچهها را دعوا نمیکرده، یعنی غضب نمیکرده بر اینها. این اذیت بفرمایید این که ایشان به خاطر یک دانه ترک اولیٰ، پشت در رفته تا آنجا به ستون ببند. زرآبادی ایشان بچه را گاهی دعوا میکردند. چاقو دستش میگرفته به بچهها گفته: "اینو میبینی؟ این گوش میبرهها! گوشتو میبرم." گفتم: "این گوش میبره؟" چه گاهی محمود آبادی است. انصافاً شخصیت رحمت الله علیه. ناراحت کلامی هست که ازت دنبال بچه میگردند. گفتند: "این بچه ما کجا است؟" علم غیب داریم. یک حالت خاصی حضرت دنبال میکردند که این کجا رفت. پس این بچه. خلاصه، ولی در اوج لطافت بوده همهی برخوردهایشان با فرزندانشان.
گاهی آدم احساس میکند که آن اقتدار پدری، اقتداری که در تربیت لازم هم هست، ولی رفاقت هم هست. تو در مسیر برخی اساتید انصافاً به نحو جامعی دیدیم در عین حالی که بچه جایگاه پدری و فرزندی دارد حفظ میشود، ولی در عین حال هم آن محبتها هم هست. تو روایات هم عجیب است. مثلاً امام صادق علیه السلام پای امام باقر علیه السلام را میبوسند. ماجرا این است که سفر میرفتند. روایت عجیبی. امام سجاد علیه السلام فرزندی خوابیده، سرش را گذاشته روی شانهی پدرش. حضرت گفتند: "من دیگر باهات حرف نمیزنم!" تا آخر عمر دیگر حضرت شخصاً صحبت نکرده طبق این نقل. گاهی رابطه اینجوری هم داریم تو مثلاً بیاحترامی. این جوری برخورد کردی. خود اینها نشان میدهد که تو تربیت هم در مورد فرزندان این را یاد میدهند نحوهی برخورد این شکلی را. بالاخره مهم است اینها. هر دو با هم جمع میشوند: محبت باشد، هم اقتدار باشد.
در هر صورت مسئولیم دیگر. سؤال میکنند. سؤال فقط در مورد حساب و کتاب مالی و حق الناس این جوری نیست. بچههامان هم سؤال میشود. چه کار کردی؟ خوب بار آمد یا بد بار آمد؟ تو بهش یاد دادی؟ خدا میگوید: "یَومَ یَفِرُّ المَرءُ مِن اَخیهِ و مصاحبته و بنیه." درست است. روزی که مرد از بچهاش فرار میکند. روز حساب و کتاب است دیگر. "تو چرا به من نگفتی؟ تو چرا راه را نشان ندادی؟ تو چرا به من نفهماندی؟ تو چرا خوب به من نگفتی؟" "بد میگفتی. بد میگفتی من عمل نمیکردم." با زبان لیّن بگو، درست بگو. همهی اینها حساب و کتاب دارد. کمک کن تا از پس این حسابها بربیاییم. الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...