حق امام جماعت در نماز
حق همنشین
حق همسایه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
«و اما حقّ امامک فی صلاتک فان تعلم انه تقلد سفارهً فی ما بینک و بین ربک عزّوجلّ.»
حق امام جماعت در نماز تو این است که بدانی او سفیر است، سفارت بین تو و بین خدا را به عهده دارد. سفیر بودن خیلی لطیف است. اگر کسی سفیر جایی یا کشوری باشد، بیاحترامی به او، بیاحترامی به آن کشور است؛ حرف زدن با او، حرف زدن با آن کشور است. حال، امام جماعت سفیر خداست، واسطه بین شما و خداست؛ سفیر بین شما و خداست.
«وَ تَکَلَّمَ عَنکَ»
به جای شما صحبت میکند.
«وَ لَم تَتَکَلَّم عَنّهُ»
شما به جای او صحبت نمیکنید.
«و دعا لک»
برای شما دعا میکند.
«وَ لَم تَدعُ لَهُ»
شما برایش دعا نمیکنید.
«وَ کَفاکَ حَولُ المَقامِ بَینَ یَدَی اللهِ عَزّوَجَلّ»
چقدر این عبارت ترس ایستادن در برابر خدا را به عهده گرفته است. جایگاه در محضر خدا را او به عهده گرفته است.
«فَإن کانَ نَقصُ کانَ بِهِ دونَکَ»
این است که بعضیها میترسند امام جماعت شوند. همسر علّامه طباطبایی ـ که نشدن در طول عمرش پیدا میکند و لازم است و باید انجام داد، مصلحتی دارد، فوت میشود ـ آنجا بحث دیگری است. برخی دیگر بودند، مثل مرحوم کوهستانی، اینها میایستادند ولی قصد فرادا میکردند. برای بقیه ثواب جماعت مینویسم ولی برای خودشان نمینویسم.
در صورت ترس از اینجاست که اگر نقصی باشد، فقط برای آن امام جماعت است، برای شما نیست. آن که میشود، بله، ثواب جماعت؛ اگر نقصی باشد، فقط مال امام جماعت است، مال شما نیست.
«وَ إن کانَ تَمامَ کُنتُ شَریعُهُ»
ولی اگر نماز کامل باشد، شما شریکش هستید.
«وَ لَم یَکُونُ لَهُ عَلَیکَ فَضلٌ»
او هیچ فضیلتی ندارد.
«نَفسِکَ بِنَفسهِ»
با جان خودش شما را دارد نگهبانی میکند.
«مِن جانِبکَ وَ صَلاتِکَ بِصَلاتِهِ»
با نمازش دارد از نماز شما محافظت میکند.
«فَتَشکُرُلَهُ عَلی قَدرِ ذَلِکَ»
به همین مقدار باید از او شاکر باشی، تشکر کنی.
«وَ اَمّا حَقُ جَلیسِکَ فَانتَلینُ لَهُ جانِبِکَ»
حق همنشینت این است که جانبت را، برخوردت را با او نرم کنی.
«وَ تُنصِفُهُ فی مُجارَةِ اللّفظِ»
خلاصه با او باید در گفتوگو کردن اینها، وقتی که رو در رو حرف میزنیم، با انصاف برخورد کنید. یعنی هر مقدار که با این حرف میزنی، با آن حرف بزنی. گاهی توی جمع نشستن، دو نفر دارند از اول تا آخر با هم حرف میزنند. از آداب نیست. حق همه اینهایی که اینجا نشستهاند این است که به یک میزان باهاشان برخورد شود.
بله، عجیب است. حالا برخی روایات که واقعاً عجیب است، آیات قرآن عجیب است. میفرماید که وقتی کسی وارد میشود، برای او فسحت ایجاد کنیم، جا باز کنید که «یَفتَحُ اللهُ لَکُم»؛ خدا برایتان وسعت و گشایش ایجاد میکند.
جای دیگری دارد ـ و این آیه قرآن است ـ میفرماید: بلند شوید! وقتی کسی میآید، وقتی کارتان تمام شد، جای تنگ است، بلند شوید بروید. خدا شما را بالا میبرد. «یَرفَعُ اللهُ الَّذینَ آمَنوا وَ الَّذینَ اوتوا العِلمَ دَرَجاتٍ». این آیه مال همین جاست. وقتی که کارتان تمام شده، محضر پیغمبرید، حریمید، زیارتید، بالا سرای حرمید. همچین چسبیدهای که انگار ارث پدریاش است! خدا بالا میبردت اگر اهل ایمان باشی، یک درجه بالا میبرد. اگر اهل علم باشی، «اوتوا العلم» باشی، چند درجه بالا میبرد.
در مورد جان حرف دارد که امام صادق (علیه السلام) عرض کرد: آقا، همه اینهایی که تو این مجلس نشستن آدماند؟ حضرت فرمودند که همهشان آدماند غیر از آنهایی که مسواک نزدند. «وَ المُتَرَبِّ فِی الضّیق»؛ آنهایی که در تنگنا، در تنگی، چهارزانو نشستند، جا تنگ است، آدم نیست. روایتی هم دارد، بله، درباره همنشین.
حالا روایات عجیبی درباره خود احترام گذاشتن به پدر و فرزند هست. یک وقتی با پدر و فرزند با هم میآیند، به یک میزان نباید هر دو را احترام بگذاریم. پدر را باید احترام بگذاری، بچه را کمتر احترام بگذاری. یکسان نشود؛ ظلم است.
پدره و حضرت امیر (صلوات الله و سلام علیه)، آن پدر و فرزند آمدند. امام عسکری فرمودند که شیعه اینجوری میشود. فرمودند که آمدند و حضرت خودشان آب ریختند، دست پدر را شستند و حوله گرفتند و به محمد بن حنفیه فرمودند: تو دست پسر را بشور و خشک کن. اگر پسر تنها آمده بود، خودم دستش را میشستم. سر سفره مهمان، کسی اینها نباید هر دو یک اندازه احترام بگذاریم. پدر را باید بیشتر احترام کنیم.
حق همه حقوق میگفتند که برنامه بهاءالدینی خوبشان خیلی سیر برزخی داشت، خیلی تالار برز داشتند. گفته بودند که یک آقایی بود، میآمد، فقیری بود و خیلی هم آدم روبهراهی شاید از جهت سلامت عقلی و اینها نبود. دیگران که میآمدند، آقای بهادینی پا میشدند. از بعضیها رو برمیگرداندند. این آقا که میآمد، دست تکان میداد. آن مرد از دنیا آمد و گفتم: «ای بهادینی، شما حق من، حق به گردنت دارم، اینجا بدهکاری به من.» گفت: «چرا؟» آقام گفتش که حالا برای آن حقوق گنده چی میخواهم. حالا هر کی اینقدر حق داشته باشد، دلم خوش است به این ختم قرآنهای ماه رمضون که هر کدامش، هر یک آیهش یک ختم قرآن است. چقدر ما گیرمان آمده! جبرانی گذاشته برای اینکه اینقدر هستش که گاهی کفش یک خورده آدم پا را گذاشته واسه کفش و خواسته پاک کند. ماشینش یک خورده ساییده به یک ماشین دیگر. گاهی انگشتش را گذاشته رو جنس طرف وقتی خواسته بخرد، فشاری است.
«حق همنشینت این است که وَ لا تَحومُ مَجلسُکَ اِلّا بِاِذنِهِ»
از جات بلند نشی، مگر اینکه از او اجازه بگیری. گوشیت زنگ میزند، زنگ خونه را میزنند، صدات میکنند، اول اجازه بگیر آدم بلند شود.
«وَ مَن یَجلِسُ اِلَکَ یَجُوزُ لَهُ القِیامِهِ بِغَیرِ اِذنِکَ»
ولی هر کی کنار شما نشسته، بدون اذن شما اجازه دارد که پاشه برود. پس ما راحت باشیم با هم.
«وَ تَنسی زَلّاتَهُ وَ تَحفَظُ خَیراتِهِ»
لغزشهاش و اشتباهاتش را فراموش کنی و خوبیاش را حفظ کنی. چقدر اینها واقعاً به چند لطافت میخواهد. هیچی، آدم وقتی او را میبیند، هیچی از اشتباهاتش یادش نمیآید. فقط خوبیاش یادش میآید. تا نگاش کنی، یاد اون جمله سنگین رکیک اون زمانی که ۲۰ سال پیش به من گفته بود میافتن هر بار. هی بعد خودم را متقاعد میکنم به اینکه حالا دیگه گذشته، بشین باهاش بسازم. حرف حق با نشینی که کلاً فراموش کرد و ببینی، بلکه اول یاد خوبیاش بیفتی.
«وَ لا تُسمِعُهُ اِلّا خَیراً»
بگو چیزی به گوشش نرسانی، مگر خیر.
«حق همسایه، فَه حِفظُهُ غائِباً»
وقتی که غایب است، حفظش بکنی.
«وَ اِکرامَهُ شاهِداً»
وقتی که هست، اکرامش کنی.
«وَ نَصرَتَهُ اِذا کانَ مَظلوماً»
وقتی دارد بهش ظلم میشود، کمکش کنی.
با خودمون گاهی ظلم میکنیم به همسایه.
«وَ لا تَتَبِعُ لَهُ عُورتَهُ»
دنبال عیب و بدی و زشتی و ایراد و عورت، اینجا بیشتر ایراد، دنبال ایراد نگرد براش. فضای همسایگی اینجوریه دیگه. آدم یک آتویی میخواهد دستش بیاید که بعداً اگر چیزی گفتند، من اینو بهش بگم. اگر ایرادی گرفتند، ایراد داشته باشم.
«فَإن عَلِمتُ عَلَیهِ سُوءً سَتَرتَهُ عَلَیهِ»
حتی اگر بدی ازش سراغ داری، بپوشان. بقیه نفهمند، همه محل نفهمند. همسایهام فقط منظور همسایه خونه و مسکن و اینها نیست. از همحجرهای گرفته، همخوابگاهی گرفته، همکاری که بالاخره در مجاورت ما دارد کار میکند. اینها همه در مورد اینها شاملش میشود.
«وَ إن عَلِمتُ اَنَّهُ یَقبَلُ نَصیحَتَکَ نَصَحتَهُ فی ما بَینِکَ وَ بَینَهُ»
اگر میدانی که قبول میکند نصیحت تو را، یکرنگی معنا کردیم نصیحت را. این یکرنگی شما را باش، یکرنگ باشی و خلاصه گاهی در این یکرنگی یک چیزی هم بخواهی بهش تذکر بدهی، بین خودت و خودش در خلوت نصیحتش کنی.
از آداب دیگر نصیحت کردن در جمع حکم هتک آبرو دارد. نه تنها هیچ ثواب ندارد، بلکه حرام است. نصیحت در خلوت است که ارزش دارد.
«وَ لاتَسلمُهُ عِندَ شَدیدهِ»
وقتی که در سختی و گرفتاری میافتد، رهاش نکن.
«وَ تُقیلُ عُثرَتَهُ»
خلاصه اقاله کن، نادیده بگیر گناههاش را، ببخش.
«وَ تُعاشِرُهُ مُعاشِرَةً کَریمَةً»
و معاشرت کریمانه و بزرگوارانه با او معاشرت کن.
«وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله»
قوتی نیست، مگر از جانب خداوند تبارک و تعالی.
وَ الحَمدُ لِلّهِ
در حال بارگذاری نظرات...