ادامه بحث وصایای پیامبر اکرم ص به امیرالمومنین علی ع
معنای تمام کردن مکارم اخلاق
هدف بعثت انبیاء
آیا مکارم اخلاق منحصر در دنیا است؟
شرح صدر مسیر ایمان و کفر
رابطه شرح صدر و عفو کردن
معنای ولایت
تجلی ولایت الهی
ده مکارم اخلاق
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن جعفر بن محمد عن آبائه علیهمالسلام فی وصیة النبی صلیاللهعلیهوآلهوسلم علیه. در ادامه احادیثی که در کتاب «جهاد با نفس وسائل الشیعه» میخواندیم، باب چهارمش بود؛ بحث ملازمه صفات حمیده و استعمال اینها. و برخی از این صفات حمیده را ذکر فرموده بودند.
حدیث چهارم، سوم رسیدیم که وصیت پیغمبر اکرم به امیرالمؤمنین علیهالسلام است. میفرماید: «یا علی! ثلاث مکارم الاخلاق فی الدنیا و الآخره». سه تا چیز؛ سه تا چیزی که اینها از مکارم اخلاق در دنیا و آخرت است. خود حضرت فرمودند که: «من مبعوث شدم مکارم الاخلاق». هدف بعثت من تتمیم مکارم اخلاق است. یعنی مکارم اخلاق باید به اوج برسد و تمام هم بشود. ظاهراً تتمیم مکارم اخلاق همان تتمیم ولایتالله است. اینجور به ذهن میرسد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی». اینکه خدای متعال نعمت را تمام میکند، این اتمام نعمت به حسب همین اتمام مکارم دیه، یعنی مکارم اخلاق هم دیگر به اوج رسید، نعمت خدا هم به اوج رسید؛ چون همان عبارت است از ولایت الهی که از حضرت آدم شروع شده مرحلهمرحله به فراخور ذهن و درک و شرایط و بلوغ دوران و فلسفه تاریخ پیش آمده بر اساس سنن الهی. نسلبهنسل بالغ شدند از جهت فکری. در بلوغ خلاصه پیش رفتند. دیگر به دورهای رسیده که آن ولایت اصلی الهی میتواند جاری بشود تماماً و کمالاً که پیغمبر اکرم تثبیتش میکنند روز غدیر. انشاءالله در پیش داریم. امیرالمؤمنین دیگر داعیه دارند، لذا در روایات دارد که همه انبیا مبعوث شدند برای تبلیغ ولایت امیرالمؤمنین. هدف بعثت رسل این است. خب، هدف بعثت رسول وقتی این است، فهمیده میشود که «انّی بُعثتُ لاُتمّمَ مکارمَ الاخلاق» هم در ادامه همین است. دیگر وقتی همه انبیا مبعوث شدند دعوت به ولایت امیرالمؤمنین، پس باید این مکارم اخلاق دیگر تمام بشود که هدف بعثت پیغمبر اکرم است. حالا این میشود اتمام نعمت، اتمام مکارم اخلاق.
حالا سه تا چیزی که از خود مکارم اخلاق است؛ یعنی این سه تا مرتبط با اوست. کأنّه کسی میخواهد از آن ولایت الهی بهرهمند بشود، این سه تا راهش است که حالا خودش ولی بشود به معنای مفعولیاش یا ولی به معنای فاعل، یعنی تحت ولایت قرار بگیرد یا خودش ولایت پیدا بکند؛ یعنی وقتی که کسی خودش در تحت ولایت قرار میگیرد، به همان میزان ولایت هم پیدا میکند بر عالم. حالا اگر درجه ولایت پایینتر باشد، درجه ولایتی هم که پیدا میکند، پایینتر است. لذا ما در بحث امر به معروف و نهی از منکر، امر به معروف و نهی از منکر نشئتگرفته از ولایت مؤمنین بر همدیگر است: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض». آیه قرآن هم تعلیل میکند امر به معروف و نهی از منکر را که یک وقتی هم بحثی داشتیم دانشگاه فردوسی مشهد در مورد همین امر به معروف و نهی از منکر بود که به این تیکهاش خیلی اشاره داشتیم که ولایت عمومی است امر به معروف و نهی از منکر. و خدای متعال این ولایت را به درجات ایمان داده. یعنی هر کسی که بهرهای از ایمان داشته باشد، به همین میزان ولایت پیدا میکند بر سایرین. لذا او باید ناظر باشد که یک وقت از دیگری گناهی سر نزند. ناظر باشد که واجبی از دیگری فوت نشود. و دایره حتی، اعم از این معروف و منکر است. دایرهاش اعم از محرمات است و این نشئتگرفته از ولایت است. اگر کسی میخواهد به آن جایگاه بالای ولایت برسد، خلاصه بهره بیشتری از ولایت داشته باشد، هم در ولایتپذیرفتن از اولیا الهی هم در ولی ولایت پیدا کردن عالم، این سه تا ظاهراً راهش است؛ مکارم اخلاق هم در دنیا هم در آخرت.
حالا اینکه در آخرت به چه نحوی است، این دیگر حالا خودش خیلی نکته دارد. ما معمولاً اخلاق را منحصر در دنیا میدانیم؛ یعنی افعال اخلاقی، حُسن و قُبح اخلاقی را منحصر در همین دنیا میدانیم. کسی به دیگری نیکی بکند، احسان بکند، او امدادی بهش برساند، خب این دیگر در دنیاست دیگر. در آخرت که نمیشود این کار را بهش گفت که کاری است که در آخرت هم کار خوبی است. آنجا دیگر امدادرسانی نیست، فقیری نیست. نمیدانم یک کسی بخواهد کمکش بکند و دستش را بگیرد. حالا این ظاهراً جلوه اخروی ولایت پیدا میکند. این شاید حالا اینجوری است: «ان تعفوَ من ظلمک». کار سختی است؛ عفو کنی از کسی که به تو ظلم کرده. شعب ولایت است دیگر. یعنی کسی اگر میخواهد ولایت پیدا بکند، آن سعه صدری که برای ولایت لازم است. چون درجات ایمان به درجات سعه صدر مرتبط است. هرچه که انسان سعه صدر بیشتری پیدا میکند، درجه ایمانش بیشتر میشود. حالا این شرح صدر هم در مسیر ایمان هم در مسیر کفر است. انسان میتواند در مسیر ایمان شرح صدر داشته باشد، هم میتواند در مسیر کفر شرح صدر داشته باشد که حالا این را هم تشبیه کردند دیگر به یک شیئی که باز میشود، مثل یک کتابی که مثلاً باز میشود، این گاهی رو به نور، گاهی پشت به نور است. یک چتری که باز میشود این گاهی رو به آفتاب است، گاهی پشت به آفتاب است. اگر رو به آفتاب باشد، هر آنچه که نور است در خودش جا میدهد. اگر پشت به آفتاب باشد، هر آنچه که ظلمت است بر او مستولی میشود. حالا اینجا شرح صدر پیدا میشود. گاهی این چتر یک خورده باز شده. گاهی دیگر تمام است؛ به تمام هر آنچه که داشته دیگر باز کرده در برابر خورشید. میشود شرح صدر در ایمان که خب این از اصطلاحات و تعابیر سنگین قرآنی هم هست. دستور «ان اشرح صدرا» در ایمان هم به همین است؛ کسی بتواند باز بکند تمام ابعاد وجودی خودش را در برابر نور که خب اهل بیت در اوجاند دیگر. «رجالٌ لا تلهیهم تجارةٌ و لا بیعٌ عن ذکر الله». این آیه نور را که میفهمند، میفرماید که این در خانه اینهاست. مثل نور خدای متعال که مثل مشکات و آن مشکاه زجاجه و آن زجاجه به آن نحو و اینها جلو روغنش، روغن زیتون. و آن اشتعال و آن ظرفیت بالا در نوردهی شعلهور شدن خود زیتونی که باز لا شرقیة و لا غربیة. همه زمینهها مساعد، همه شرایط فراهم و دارد میتابد در کجا؟ «فی بیوتٍ اذن الله ان تُرفع و یُذکر» در یک همچین خانههایی. حالا کی در این خانههاست؟ «رجالٌ لا تلهیهم تجارةٌ و لا بیعٌ». رجالی که اینها دیگر ذرهای غفلت و درگیری و بازی در زندگی ندارند. اینها مشغولیتی ندارند به غیر خدا. حتی تجارت و بیع که مصداق بارز مشغولیت است که میشود گفت دیگر اتم مشغولیت است. در اوج مشغولیتهای انسانی، حتی این هم باعث مشغولیت اینها نمیشود. حتی مشغولیت اینها نسبت به صلات، حالا «عن ذکر الله» که یک طرف. «اقاموا الصلاة و آتَوا الزکاة». اینها حتی از صلات و زکات هم مشغول نمیشوند. دارند جمع میکنند در عین قالب جسمانی آن قالب معنوی را هم دارند رعایت میکنند که صلات و زکات در صورت این میشود شرح صدر در ایمان.
چه جور آدم شرح پیدا میکند؟ یکیاش همین است که عفو کن از کسی که بهت ظلم کرده. این را هم در روایات، خصوصاً ادعیه امام زینالعابدین علیهالسلام، به نظرم در دعای یا رؤیت هلال رمضان یا وداع رمضان است که آنجا میفرمایند که: «الا ما خلا من عَودی فیک» همچنین تعبیری که ما با یک نفر هست که سر سازش پیدا نمیکنیم. با آن کسی که در راه تو باهاش دشمنی داریم و به خاطر تو دارد به ما ظلم میکند. به خاطر تو دشمنی داریم. خب این دیگر عفو ندارد. اینجا همان حیثیت ایمانی است که ما ازش باید دفاع بکنیم. وگرنه از جهت خودمان خب، اگر کسی به من ظلم کرد از جهت اینکه به من ظلم کرده این را باید گذشت. ولی اگر به من ظلم کرد از جهت اینکه با روحانیت مشکل دارد، با دین مشکل دارد، با تدین مشکل، اینجا دیگر جای عفو ندارد که من کوتاه بیایم، خیلی بخواهم برخورد کریمانهای داشته باشم. خلاصه: «ان تعفوَ وَ من ظلمک»، این جزو مکارم اخلاق در دنیا و آخرت است.
دومین: «و تصلَ من قطعک». کسی که از تو بریده، تو به او وصل بشو. اگر کسی از شما برید، این هم باز دوباره از شعب ولایت و هم از شعب سعه صدر هم از شعب ولایت است. ولایت به معنای اتصال بدون مانع. دو شیء کنار هم بیاید، بدون اینکه مزاحمی، حاجبی، عدوی، ناجنسی، چیزی بین این دو تا باشد، این میشود ولایت. چیزی بر دیگری آمده, چیزی بر دیگری ولایت پیدا کرده. حالا این ولایت را عرض کردم هم به آن بالایی میگویند هم به پایینی میگویند، هم به فاعل هم به مفعول میگویند، هم به اونی که ولایت را اعمال میکند هم به اونی که دارد ولایت را میپذیرد. هر دو ولی حساب میشوند. «ولیٌ لمن والاکم»، منم ولیام برای کسی که ولایت شما را پذیرفته. در صورت وصل شدن با کسی که بریده، این پیوند ایجاد کردیم. از شعب ولایت الهی است که بتوانیم پیوند ایجاد بکنیم با کسانی که خلاصه از ما بریدهاند. اعمال ولایت میکنیم نسبت به آنها. داریم مزاحم و آن حجابهایی که این وسط است، اینها را کنار میزنیم. این اتصال که برقرار میشود، در روایت دارد وقتی دو تا مؤمن به همدیگر دست میدهند، دست هر دو در دست خداست. و دست خدا به خصوص در دست آن کسی است که حبش از ید آن حبنه، حب بیشتری است رفیق. یعنی آن دو نفری که به همدیگر دست دادند، دست خدای متعال این بین، ولی روی این دست، یعنی آن فشار این دست به دست آن کسی است که بیشتر محبت دارد به رفیقش. روایت عجیبی است. یعنی هم روایت عرفانی هم خیلی نکته دارد، خیلی مطلب توشه. اینها تجلی ولایت الهی است. وقتی دو تا مؤمن با همدیگر مصافحه میکنند، اینجا «یَتساقَطُ الذنوبُ»، گناهها میریزد. هرچی که هست این وسط، چون تجلی ولایت، ولایت تجلی بکند دیگر ذنبی نمیماند. هرجا محو گناه داریم، تکفیر سیئات داریم، از بین رفتن گناه داریم و اینها، اینها همه حاکی از این است که ولایتالله ظهور کرده. چون ولایت عین نور است. نور که میآید ظلمت را از بین میبرد. «اللهُ وَلِیُّ الذینَ آمنوُا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ الَی النُّور». تجلی ولایت به همین نور، و به محو ظلمات است. لذا هر جا که میآید گناه را میبرد. زیارت وقتی هست، هیچی؛ یک گناه نمیماند. چون ولایت دارد تجلی میکند. در روابط مؤمنین هم به همین نحو است. وقتی دو نفر به هم سلام میدهند، دو تا مؤمن. نه همه. وقتی دو تا مؤمن با هم مصافحه میکنند، وقتی یک مؤمنی به مؤمن دیگر لبخند میزند. حتی زن و شوهر نسبت به حتی با نگاه محبتآمیز به هم نگاه بکنند، اینجا همه باعث محو گناه میشود، تکفیر سیئات میشود. باعث میشود که گناه ریخته بشود.
چون ولایتالله تجلی، وصل با کسی که بریده. اینجا کسی که آدم را رها کرده رفته. ما معمولاً با کسی کار داریم که به ما کار دارد. کلاً با ما کاری ندارد. حالا این هم به این معنا نیستش که حالا این همه آدمهایی که من در طول عمرم یک وقتی با یک کسی یک جایی بودم، همه را بروم هی دوباره باهاشون پیوند بخورم. نه، معقوله همچین چیزی؟ یک همچین چیزی برای ما یعنی مشخصاً ما نمیتوانیم. آنهایی که از ابتدایی با هم بودیم، در راهنمایی، در دبیرستان، در آن شهرستان، این شهرستان، آن مرکز فعالیت، چه میدانم پایگاه، آنجا، اینور آنور، همه را بخواهم بروم بگردم پیدا کنم. و این ظاهراً مبنا به این است که قطع اتصال نشده باشد. گاهی آدم از کسی میبرد. گاهی کسی را نمیبیند ولی با اتصال هم دارد. یعنی گاهی آدم احساس میکند که فلانی که اول ابتدایی با هم بودیم، دلم برایش تنگ شده. ای کاش یک زمینه فراهم بود که او را میدیدم. خب یک وقت هست من میدانم که دیگری از من بریده. تعبیر «قطعک» است. «تصل من هجرک» ندارد کسی از شما فاصله گرفته. یا «تصل من فارقک» ندارد، کسی فراق از شما دارد، دوری از شما دارد. نه، کسی که قطع کرده از شما. این هم باز تعبیر وصل دارد. یعنی پیوند ولایت شما دو تا قطع نشده باشد. چون بین دو تا مؤمن وقتی پیوند ولایت قطع میشود، تعبیر روایت خیلی روایت عجیبی است که خدای متعال او را میگوید وقتی یک مؤمن غیبت مؤمن دیگر را میکند، «وکّله الله الی ولایة الشیطان». خدا او را واگذار میکند به ولایت شیطان. «و لم یقبل الشیطان»، شیطان هم نمیپذیرد ولایت او را. خیلی عجیب است دیگر این روایت. یعنی ماها در اتصالمون با همدیگه از هر اتصال یک نخی به اتصال به ولایتالله داریم. از هر کدامش که قطع بشود، آن نخ اتصال با ولایتالله قطع میشود. در روایت دارد که اگر شما عیادت مؤمن رفتی، خدای متعال شکایت میکند که چرا وقتی من مریض بودم عیادت من نرفتی؟ چرا وقتی من حاجت داشتم حاجت من را برآورده نکردی؟ آن وقت مریض شده بودی تو نرفتی و الی آخر. همه حاکی از این است که این اتصال با ولایتالله است. این ارتباط مؤمنین از این جهت که اینها همه تحت ولایتاند، آن ولایت الهی است که مؤمن را به هم پیوند داده. لذا هر مؤمنی از دیگری قطع بکند، این رشتهاش با ولایتالله قطع میشود. لذا باید اتصال پیوند بکند اگر میداند دیگری از او بریده. او پیوند را بزند با اینکه احق به پیوند این ولایت دیگری است، چون او قطع کرده، من که قطع نکردم. اینجا دیگر میشود مکارم اخلاق. اینجا این جنبه پیدا میشود که حالا من بیایم این پیوند را برقرار بکنم در حالی که آن طرف هم که ظلم کرده، او بریده واقعاً این پیوند را خراب کرده. ولی من میآیم عفو میکنم. من واسطه میشوم که این پیوند دوباره برقرار بشود.
بله، «و تحلم بجهل علیه». این هم انصافاً سخت است؛ حلم بورزی نسبت به کسی که نسبت به شما نادانی میکند، بیخردی میورزد. خب، حلم ظاهراً موقعیتش اینجاهاست که در برابر علم هم آمده. و زینت علم، لباس علم، مرافق علم. و اینکه گفتند که هر چیزی با یک چیزی زینت پیدا میکند، علم زینتش به حلم است. خب آدم وقتی چیزی را میداند، دیگر در آن مسیر آدمهای نادان تحملشان سخت است. کسی آداب معاشرت را میداند و دارد مراعات میکند، بخورد به تور کسی که این آداب را نمیداند. حالا او را هم تحمل میکنیم واقعاً. آدم در بهداشت رعایت میکند یک سری چیزها را، حالا با یک کسی همسفر بشود که این اصلاً بویی از مدنیت و بهداشت و اینجور چیزها نبرده، خب این خیلی زندگی برای آدم واقعاً سخت میشود. در مضیقه میافتد. اینجور جاها اگر کسی حلم بورزد، میشود مکارم اخلاق هم در دنیا هم در آخرت. خدا انشاءالله نصیب ما بکند.
حالا روایت دیگری است، روایت بعد از این امام صادق علیهالسلام، مکارم را ده تا چیز میدانند. حالا انشاءالله آن را مطرح میکنیم جلسه بعد. اگر میتوانی اینها در تو باشد، «فان استطعتَ ان تکونَ فیکَ فلتکن». این ده تا بله. حالا میخواهی من فقط در حد خواندنش بخوانم باز اشارهاش فردا: «المکارم عشرة». مکارم ده تا چیز است. «فان استطعتَ ان تکون فیکَ فلتکن». اگر میتوانی در خودت داشته باشی اینها را داشته باش. «إنها تکون فی الرجل و لا تکون فی ولده». گاهی انسان دارد ولی به بچهاش منتقل نمیشود شخص فرد. فرد باید هر کسی تحصیل بکند. «و تکون فی ولد و لا تکون فی ابیه». گاهی بچه دارد ولی پدرش ندارد. «و تکون فی الحر و لا تکون فی العبد»؛ گاهی برده دارد ولی آزاد نه اینجا ظاهراً باید «و تکون فی العبد و لا تکون فی الحر» باشد. اولین: «صدق الناس»، با مردم رو راست بودن. و «صدق اللسان»، در زبان راستی داشتن. «ادای امانت»، «صله رحم»، «پذیرایی از مهمان»، «اطعام سائل». همه در آن شعب ولایتی که گفتیم کأنّه دارد لحاظ میشود. «کار خوب را جبران کردن»، «سرزنش نکردن همسایه»، «سرزنش نکردن همنشین». و رأس همه اینها «حیا». کأنّه اونی که مبناست در روابط اجتماعی همین تحت پوشش میآورد. گفتند که این حیات هم به «حیا» وابسته است که هر دو از یک ریشهاند، از ریشه «حیی» هستند. انگار اشتقاق اکبر بین این دو تا بیان لغوی. در هر صورت این ده تا را حالا انشاءالله فردا اشاره بهش میکنیم. رأس همه اینها حیا است؛ مکارم اخلاق آن اوحی. خدا انشاءالله نصیب ما بکند این مکارم اخلاق را. و الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...