اسلام، مخلوق خدا
عرصه، نور، حصن و ناصر اسلام
تفاوت فرقان و حکمت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
عن ابی جعفر الثانی علیه السلام عن ابی عن جده. ابوجعفر ثانی در روایات معمولاً به امام جواد (علیه السلام) گفته میشود. ابوجعفر اوّل امام باقر (علیه السلام) هستند. ابوجعفر ثانی، امام جواد (علیه السلام)، از پدرشان نقل کردند و ایشان از جدشان.
قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): حدیث در نوع خودش سلسلهالذهب است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) باز نقل کردند که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: "إن الله خلق الإسلام، فجعل له أرسنا." حدیث فوقالعادهای است. از آن احادیثی که کمتر گفته شده و فوقالعاده است. واقعاً در نوع خودش بینظیر است.
خدای متعال اسلام را خلق کرد. اسلام مخلوق خداست. این مطلب حرف دارد. "فجعل له أرسنا": عرصهای را برای اسلام قرار داد. یک فضایی، یک محیطی که بتواند درش جولان داشته باشد. محیطی که بتواند درش فعالیت داشته باشد، حرکت داشته باشد، نفوذ داشته باشد. "و جعل له نوراً، و جعل له حسناً، و جعل له ناصراً." پس یکی خدای متعال عرصه برایش آفرید، برایش نور آفرید، برایش حُسن آفرید و برایش ناصر آفرید.
این چهار، حالا این چهار تا چیست؟ "امّا أرسُه فالقرآن": عرصه اسلام، قرآن است. جولانگاه اسلام، قرآن است. کسی میخواهد ببیند که اسلام در کجا دارد خودنمایی میکند، در کجا دارد خودش را نشان میدهد، در کجا دارد اعمال نفوذ میکند، در کجا دارد قدرتنمایی میکند، باید به قرآن نگاه کند. قرآن محل عرصهای است که اسلام دارد درش جولان میکند و خودش را نشان میدهد.
نورش چیست؟ "و امّا نوره فالحکمه." احادیثی که یک کتاب در شرحش میشود نوشت و خیلی جای حرف دارد. نور اسلام، حکمت است. خب این دیگر حکمت چیزی است که سهم شخص اوست و البته تعلیمبردار هم هست. "و یعلمهم الکتاب و الحکمه." وظیفه انبیا این بوده که "یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه." اول تلاوت بکنند آیات الهی را. تلاوت آیات الهی خودش یک مقولهای است. بعد تزکیه بکنند مردم را. بعد تعلیم بدهند که حالا تعلیم بعد از تزکیه است. یعنی انبیا تا پاک نمیکردند سرشت کسی و سازمان درونی کسی را، به او تعلیم هم نمیکردند اسرار الهی را. خود همین هم فهمیده میشود که این تعلیم، غیر از این خطبهها و سخنرانیها و گفتگوها و اینهاست. تعلیمشان چیست؟ تعلیم دادن اول کتاب، بعد حکمت. که کتاب، اگر ما همین قرآن بگیریم، میشود اسلام را عرصه او را یاد میدادند.
حالا حکمت چیست؟ حکمت بر وزن "فَعَلَة" است. "فَعَلَة" میگویند نوع خاصی را از ریشه خودش میرساند. مثلاً "جلسه" نوع خاصی از "جلوس" را میرساند. یا مثلاً "حرفه" نوع خاصی از "حرف" را. مثلاً یا عرض کنم که حالا عبارات مختلف. "سیره" نوع خاصی از "سیر" را میرساند. "حکمت" نوع خاصی از "حکم" را میرساند. و حالا حکم را گفتند: "حکم بین حق و باطل." مثلاً طرف میکند با نوری که خدا بهش میدهد، توانایی تفکیک دارد دیگر. خلاصه در ریزهکاریها میتواند تشخیص بدهد. حالا این تشخیص غیر از آن فرقان میشود. فرقان فرق میگذارد بین حق و باطل. در حکمت حکم میکند بین حق و باطل. این دو تا خیلی تفاوت دارد. گاهی آدم فرق کسی را با کسی دیگر میداند، فرق سارق و مسروق را میداند، ولی حکم نمیتواند صادر بکند. حکم صادر کردن "شهادت الحسن" هم میخواهد. شهادت حضرت نمیشود. حالا انشاءالله در کتاب شهادات میرسیم جلوتر. در همین معمولاً در حوزه خوانده نمیشود کتاب شهادات. کتاب قضا، کتاب شهادات.
حالا در شهادات، کسی میخواهد شاهد باشد، باید خودش ببیند. کسی هم که میخواهد حکم بکند، یا باید اقرار را داشته باشد یا باید شهادت داشته باشد. حکم، اگر شهادت باشد، حالا این حکمی که با حالا اقسام، ولی اگر شهادت باشد، شهادت "إن حدس و گمان و احتمال میدهم که این رفت تو خونه، احتمال میدهم که این بابا زنا کرد" اینها نمیشود. "خودم دیدم، به این نحو بود، آنجور بود، آنجور بود." با تمام ویژگیهایش، با حکمت حکم میکند بین اینکه این حق است، این باطل است، این صحیح است، این غلط است. نور میطلبد دیگر. فرقان شاید به این مرتبه، تعابیر مختلف، آن هم بهره انسان باتقوا است: "إن تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً." حکمت هم باز دوباره بهره انسان باتقوا است، بلکه بالاتر، بهره انسان محسن: "کذلک نجزی المحسنین." "آتیناه حکماً و علماً." هم درباره حضرت یوسف دارد، هم درباره حضرت موسی دارد که ما به او حکم دادیم و علم دادیم. "محسنین" هرکس که محسن باشد، ما اینجور بهش جزا میدهیم.
حالا تفاوت محسن و متقی را همینجور گفتند. گفتند که آیات قرآن در میآید، محسن محلّی بالاتر از تقوا است. احسان محلّی بالاتر از تقوا است. محسن از متقی بالاتر است. یوسف میفرماید که: "و من یتق و یصبر محسنین." کسی تقوا و صبر داشته باشد، خدا اجر محسنین را ضایع نمیکند. یعنی محسن کسی است که تقوا دارد و هم صبر دارد. مرحله بالاتر. و گفتیم حکم و حکمت بهره محسن است. فرقان، بهره متقی است. همین که تقوا دارد، فرق میتواند بگذارد بین غلط و درست. ولی وقتی که حکمت دارد، حکم میکند؛ چقدر باطل است، کجایش باطل است، کجایش حق است. "کلمة حق یراد بها الباطل." که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خوارج فرمودند که اینها حرف حق میزنند: "ان الحکم إلا لله." ولی مرادشان باطل است. اینها میشود حکمت. تو تقوا طرف فرق میگذارد بین اینکه این حرف درست است یا غلط، ولی دیگر بخواهد این را بفهمد که مراد او چیست: "تعرفنهم فی لحن القول." با لحن قول تشخیص بدهد که اینها چه میخواهند بگویند. غرضشان چیست. برنامهشان چیست. اسیر ظواهر نشدن. اسیر سلامعلیکهای گرم، برخوردهای آنچنانی نشدن. اینها دیگر حکمت میطلبد. اینها نور اسلام است.
"و امّا حَسَنَه فالمعروف." دِژ اسلام چیست؟ حُسن اسلام چیست؟ که دور تا دور اسلام کشیده و از این منطقه محافظت میکند. بالاخره آن گارد امنیتی اسلام را خیلی قشنگ حضرت دارند تعبیر میکنند دیگر. گویی یک پادگانی است که یک محیطی دارد، عرصهای دارد. در این عرصه یک نوری هم بر این عرصه حاکم است که اینها میتوانند تشخیص بدهند وظایف خودشان را، کارها را از هم تفکیک بکنند. و یک دِژی، دژبانی جلوی در، دور تا دور حصاری، سیم خاردار است که دارد ازش محافظت میکند. این معروف است. آنی که از این دِژ محافظت میکند، دور تا دور نگهبانی میدهد، معروف است. جان معروف هم به معنای آن چیزی که شناخته شده، حالا شناخته شده برای فطرت یا شناخته شده برای عقل یا بفرمایید که شناخته شده با درک مردم، طبایع مردم است. حالا به هر نحویش که بگیریم، به هر بیانش که باشد. و این امر به معروف و نهی از منکر که میشود، در اوج تمام فضایل در برابر عظمت نهی از منکر. تمام کارهای نیک میشود مثل قطرهای کنفته. "کنَفَتٌ فی بحرٍ لجّی." یک همچین تعبیری دارند امیرالمؤمنین (علیه السلام). مثل یک قطره تف در برابر دریا. تمام خوبیها در برابر امر به معروف و نهی از منکر این است فاصلهاش. چون اینی که دارد از حریم اسلام دفاع میکند، کسی که اهل امر به معروف و نهی از منکر است، "خلیفة الله فی ارضه." خلیفه خدا در زمین او مسئول حفاظت از احکام الله است. خلیفه همین است دیگر. محافظت میکند که احکام الهی دستخوش تحریف و تغییر، تبل و انکار و جحد و اینها قرار نگیرد. این میشود دِژ اسلام.
"و امّا انصارُه فانا و اهل بیتی و شیعتنا." این سربازان این حریم کیان، افرادی که دارند از این اسلام دفاع میکنند، آنهایی که سلاح دستشان است، مرکب دارند، آماده به رزمند، اینها کیان؟ "پیغمبر اکرم و اهلبیتی و شیعتنا." من و اهلبیتم و شیعیان. اینها انصار اسلامند. یاران اسلام. قرآن یعنی این. سرباز، عرصه قرآنی که دارد فعالیت میکند، یعنی شیعه. آنی که مایه قوامش است، اینی که مایه قدرتش است، اینی که مایه برتریش است و مایه حفاظتش است، در از این کیان محافظت میکند، قرآن است. اتصالش با قرآن و حکمتی که خدای متعال بهش میدهد که میتواند تشخیص بدهد کی را باید بزند، کجا را باید بزند، خط دشمن کجاست، کدام دشمن را با چه سلاحی باید زد. اینها دیگر همه حکمت میطلبد. فضایی که باید معروف حاکم باشد.
عکس بعدی: عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال: "انکم لا تکونون صالحین." این هم حدیث دقیق. همه احادیث دقیق. برخی احادیث خوب مشخص است که راوی راوی دقیقی بوده، فهمش قوی بوده که حضرت یک همچین مطلبی را فرمودند. فرمودند که شما صالح نمیشوید، "حتی تعرفوا." مگر اینکه عارف شوید. تا عارف نشوید صالح نمیشوید. "و لا تعرفون حتی تصدّقوا." عارف هم نمیشوید مگر اینکه تصدیق بکنید. تا تصدیق نکنید عارف هم نیستید. "و لا تصدّقون حتی تسلموا." تصدیق هم نمیکنید مگر اینکه تسلیم بشوید. پس اول تسلیم است، بعد تصدیق است، بعد عرفان است، بعد صلاح. وقتی بیاید انسان صلاحیت فیض پیدا کرده از جانب خدای متعال. هر فیضی به او برسد، هر عنایتی به او بشود، که اصل مقام هم همین است. حالا وجود نازنین حضرت حجت بن الحسن (عج)، اباصالحند. یعنی اینهایی که به مرحله صلاحیت میرسند، دیگر میآیند تحت تکفل حضرت و او مسئولیت اداره اینها را دارد. یک کلاسی که او دارد تو عالم این است. بقیه دیگر کلاسها پایین است. حواریون امام زمان، انصار و شیعیان و اینها بقیه را میتوانند راه بیندازند. ولی دیگر این کلاس صلاحیت که بشود، کسی صالح که بشود، میآید دیگر تو رتبهای که از خود حضرت استفاده بکند. حالا آنجا هم باز دیگر طرقی دارد، انحناهایی دارد، اقسامی باز هم حتماً لزوماً به این معنا نیست که مستقیم حضرت را ببیند، از خود حضرت دستور بگیرد، برنامه بگیرد، کار بکند. نه، ولی بحث این است که کلاس استفاده از امام زمان، کلاس صلاح از اهلبیت (ع) است. "اربعة لا یصل اولها إلا به آخرها." هدف این چهار تا باب است. کسی صلاحیت اولیاش را پیدا نمیکند مگر به آخریاش. دلخوری، صلاح، عرفان، تصدیق، تسلیم. با تسلیم است که اینها شروع میشود.
اول انسان تسلیم بشود. ما هنوز تسلیم نشدیم دیگر. تو تسلیمم دو تا دست را میآورم بالا: "یا تسلیم." معمولاً هنوز سلاح زمین نگذاشتیم. آره، یک سلاحی همچین دستمان است یا گاهی بعضاً سلاح پشتمان است. خدایی ناکرده اگر حاجتی نگیرم، خدایی ناکرده اگر آنی که میخواهم خودم بهم ندهد یا آنی که دوست دارم ازم بگیرد، بچهای از دست بدهم، خدایی ناکرده مالی از دست بدهم، سلامتی از دست بدهم، این سلاحی که مخفی کرده بودم را رو میکنم: محاربه و مبارزه. برخی احکام که دیگر صراحتاً مبارزه محرز است که فرمود: "اگه حرب من الله." اگر اهل ربا هستید، اعلام جنگ کنید با خدا. تو میدان بجنگیم. "اعلام حرب ربا"، اعلام جنگ با خدای متعال است. "تکبر"، اعلام جنگ با خدای متعال است. گناهانی که مستقیم درگیری با خدای متعال است. فرمود که اگر کسی به قضای من راضی نمیشود، این دارد به یک کسی حسادت میکند. دارد با من میجنگد. من تقدیرات را برآوردهام. میگوید من راضی نیستم. اینکه بیشتر اعلام جنگ است. خلاصه اینها تازه اگر بشود و درست بشود، میشود مرحله اول تسلیم انسان. تسلیم.
بعدش بیاید به تصدیق. بگوید که او صادق است. او را هم حمله به صدق بکند. گاهی انسان تسلیم است ولی بنا را بر صدق نمیگذارد. نمیگوید که او راست میگوید. نمیگوید کارش درست است: "خب دیگر چه کار کنم؟" تو تصدیق حمله بر صدق هم میکند، بالاتر عرفان. معرفت پیدا میکند. میداند که کی دارد این کار را میکند. دست کی پشت ماجراست و او چه رحمتی دارد، چه عنایتی دارد، چه رأفتی. دیگر از اینجا به بعد صلاح شروع میشود. صلاحیت پیدا میکند که بالاخره از آن حقایق، بهرهای خدا. انشاءالله ما را هم اهل بکند و نصیبی به ما عنایت بفرماید. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...