رابطه مکارم اخلاق با مباحث عقلانی
نزدیکی غلو با نفاق
توهم و تثبیت نفاق
با خودمان رو راست باشیم
شعبههای صدق
دقت در ورودی منتج به دقت در خروجی میشود
نقطه شروع طغیانگری
برنامهریزی دقیق شیطان در مسیر توهمات انسان
اوج مکارم اخلاق
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
عن ابی عبدالله علیه السلام. (حالا این حدیث را متن، خوانده بودیم. یک اشارهای به ترجمهاش بکنیم.) بله، ده تا مکارم حضرت فرمودند: "اگر میتوانی، اینها در طبع تو باشد". که اینها گاهی در مرد هستند و در فرزندش نه، گاهی در فرزندش هست و در پدرش نه، گاهی در عبد و در حر نه.
**صدق الناس**: روراستی با مردم، بی شیله پیله بودن، بی حیله بودن. صدق با مردم یعنی همینی که طرف نشان میدهد، همین باشد. گاهی آدم احساس میکند که اینی که طرف نشان میدهد، این نیست؛ یعنی واقعاً پشت پرده این نیست. با شما یکجور... در خلوتش کینههایی که نسبت به شما دارد و خاطرات بدی که نسبت به شما دارد مرور میشود. به محض اینکه میآید، خلاصه یکجور دیگر نشان میدهد. به قول برخی بزرگان فرمودند که: "یک درصد... (تازگی خدمت بزرگی بودم)... یک درصد اگر بین آنکه آدم ظاهر میکند و آنی که در دل دارد، تفاوت باشد، خودش نشأت گرفته از نفاق است و مورد غضب خداست". همین نفاق، مورد غضب خداست. حتی در حالاتش که نشان میدهد در روضه امام حسین، یک میزان، یک خورده بیشتر از آنی که الان حال خودش را دارد ابراز میکند. در نماز، حالا مخصوصاً این بیشترین (حالا در وقتی که دیگران هم نظری دارند و نگاهی دارند)، جلوه میکند.
مثلاً آدم از یک چیزی یک خورده متأثر شد؛ کلاً اصل غلو خیلی نزدیک به نفاق است و خیلی خطر ناکه و خیلی نزدیک به انحراف است غلو. آدم برای یک درد کمی پیش آمده، دارد غلو میکند. "آقا پدر و مادرم، داشتم می..." (اسم تعریف کردن.) "آقا ایشان بینظیره، نمیدانم چیچی روزگار..." بله، و هم حالا از آن طرف که اطمینانها کم میشود؛ اینکه حالا خودش یک فاجعهای است. مخصوصاً کسی که سرمایهاش اطمینان است، کسی که عالمی است، موقعیتی دارد، دیگران به حسب اینکه ایشان تأیید بکند یا رد بکند، میخواهند حساب بکنند. او، اگر خدای نکرده مبتلا به غلو شود، خیلی خطرهای بالایی پیدا میشود و اعتماد سلب میشود. بعداً دیگر به حرف معمولی طرف هم اعتمادی نمیشود. این از طرفی.
و از طرفی هم به نفاق و انحراف خیلی نزدیک. اینجا دیگر از مسیر صدق خارج میشود. مسیر همین است که آدم همینی که هست، نشان دهد. گاهی خودش میداند چیست؛ از جهت معنوی، از جهت نمازش، از جهت عبادتش، از جهت وضعیت فکری. همینی که هست را نشان دهد. گاهی خودش را مثبت از خودش نشان میدهد، یک جلوهای که واقعاً این نیست. خیلی وقتها بر اثر معاشرت مدام با طرف فهمیده میشود، بر اثر مسافرت با طرف فهمیده میشود. امتحان او در مواقف و اوقات مختلف. آدم گاهی امتحانی میکند. اصلاً آن زهدی که این طرف نشان میداد، در اخلاقش نیست. اصلاً نشان میداد، در اخلاقش نیست. اصلاً آن کظم غیظی که بعضاً در روابط نیمساعت یکساعتی که معاشرت بود، از خودش نشان میداد، به هیچ وجه در خلوتش و آن حالت ملکه، به هیچ وجه برایش نیست. و یک حالت رو بنایی. و کمکم خدای نکرده این توهم ملکه میشود؛ توهم داشتن حسن خلق. خیلی خطر شدید میشود؛ یعنی به سمت تثبیت نفاق آدم پیش میرود. که توهمش این است که ما که الحمدلله این جهت مشکلی نداریم، ولی واقعاً در زندگیاش مشکل دارد. خب، وقتی که آدم یک احساس درد نکند، آنجا وقتی است که دیگر باید قطع کرد. آن عضو، عضوی که مرض دارد، چرک و عفونت و اینها گرفته و احساس دردی هم ندارد، خیلی بیشتر خطرناک تا وقتی احساس درد داری. چون وقتی احساس درد ندارد، میزند بالا. طرف متوجه نمیشود. یک سرایت به قلب میکند و متوجه میشود. (تا درد گرفت، یک قرص میخورد، چیزی میخورد.) این را دور میکند از استغفاری میکند، گریه میکند، اصرار التجاع دارد نسبت به خدای متعال. ولی وقتی نیست، آدم خیالش جمع است نسبت به خودش که خب ما که الحمدلله این را نداریم و اینجوری نیست. و موعظهای هم میشنوی، این را برای دیگران تدارک میبیند که "آها، این را ببین فلانی. کاش بود اینجا میشنید این را." و بعد در ذهنش سریع اولین چیزی که میآید، فلانکس در حین فلان کار... وقتی موعظهای دارد میشود در مورد دروغ، مثلاً میشنود، سریع فلانی در ذهن ش میآید. خودش چیز بدیه؛ آدم بد میداند وقتی خودش در ذهنش بیاید: "من این را دارم". این سوءظن به نفس خودش هم داشته باش. حالا ما سوءظن هم نمیخواهیم. همینی که هست را باید ببینیم؛ یعنی روراستی با خودمان داشته باشیم. سوءظن یعنی ولو نداری، ولی گمان این را بده که داری. ولو دروغ نمیگویی، ولو غیبت نمیکنی، گمان این را به خودت بده. "نفس تو مبرا ندون." **لأُبَرِّئُ نَفسِی، اِنَّ النَّفسَ...** خب، اینها همه از شعب صدق است.
دیگر رد میشود. صدق لسان ابَر، صدق الناس و صدق اللسان دو تا فرق میکند. صدق با مردم غیر از صدق زبان. آن یک مرحله از مکارم اخلاق است. "همین که هست، همین است این آدم. همین است این." و در زبان، او یک مرحله دیگر است. گاهی در کلام بالا پایین میشود، دقیق گفته نمیشود. در حملش، طرف گاهی ذهنیاتش، توهماتش دخیل میشود در نقلی که دارد. چیز خوبی نیست؛ دیگر ماها گاهی آنهایی را که خودمان دخیل هستیم... و این هم باعث میشود که رؤیاهای آدم دستخوش تغییرات میشود. لذا فرمودند که: "خواب صادقه مال کسی است که صدق لسان دارد." هر چه که دقت در کلام باشد، در خواب هم دقت در دریافت به وجود میآید. دقت در خروجیها باعث دقت در ورودیها میشود. و رابطه عرض کنم که متقابل. از آنور هم دقت در ورودیها باعث دقت در خروجیها. هر چه که انسان، بعد در ورودیهای برزخیاش هم دیگر شفافتر میشود، دقیقتر میشود، أخذ او هم بهتر میشود. گاهی آدم با یک صحنه برزخی مواجه میشود و توهماتش اینقدر دخیل میشود که نمیتواند خوب أخذ بکند و صحنه را یک چیز دیگر برداشت میکند. لذا تعبیر خواب هم مال کسی است که خیلی صدق قوی داشته باشد که او بتواند تعبیر بکند. سریع هر چیزی را حمل به آن صحیح کند.
ما در حالا دایره صدق خیلی اعم است. حتی در اعتقادات نابجا؛ یعنی گاهی ما یک کسی یک چیزی را حمل بر چیز دیگری میکند، این را هم صدق و کذب تعبیر دارد. در آیات قرآن، گاهی کسی توهم غلطی دارد نسبت به چیزی، ولو نمیگوید. حالا ما معمولاً کذب را به چی میگوییم؟ به اینکه کسی بداند چه حق، چه واقع است و آن را بخواهد کتمان بکند و خلافش را بگوید. در قرآن بیشتر از این است. حتی همینی که دسترسی به واقع ندارد و نمیداند چی واقع است، و چون نمیدانی یک چیزی میگویی، این را هم دایرهاش را به کذب نسبت داده و جاهای مختلفی کاذب گفته. و دایره تکذیب را هم به همین گفته. توهم و ظن. اینها همه مجلا و مجرای شیطان است دیگر. خلاصه یقین، باور، صدق، اینها همه تجلیات خداست و از جنس معنویت و آن معنویت ناب و حقیقت است. هرچه که توهم وارد میشود و ظن و گمان خلاف واقع و اینجور چیزها که میآید، اینجا دیگر فضایی است که شیطان دارد وارد عمل خوب میشود.
**و أداء الامانه:** و این هم خیلی دقیق است که مکارم اخلاق خیلی به این مباحث پشتوانههای عقلی وابسته است. ما مکارم اخلاق را گاهی منفک از مباحث عقلیاش میبینیم. یعنی آدم خوبیه، ولی از جهت فکری فکر سالمی ندارد. ولی آدم خوبیه، آدم صادقی است. اینها در لسان اهل بیت یعنی تا کسی از جهت فکری پخته نباشد، سالم نباشد، فکرش خوب شکل نگرفته باشد، این را نمیشود بهش گفت که آدم صادقی است. رفت. مکارم اخلاق از دل این عقیدهها و اعتقادات و باورها میجوشد. نمیشود بگوییم حالا آدم سادهلوحی است، خیلی هم تشخیص نمیدهد، حق و باطل از هم تفکیک نمیکند، ولی آدم صادقی است. اینجور برداشتهای غلط کار را به آنجا میرساند که میگوییم کافر است، ولی صادق است. خیلی چیز بدیه! میگویند آقا، طرف غربی است، ولی راستگو است. اساساً در کذب دارد زندگی میکند. از تو توهم محض دارد زندگی میکند. آن دیگر صدقش میشود صدق شیطانی. یعنی صدقش خاصیتی ندارد، بلکه صدقش دارد او را به جهنم میبرد. اینجور هم داریم ما محاسن اخلاقی که طرف را به جهنم ببرد. سخاوتی که به جهنم ببرد. قرآن هم دارد: **یُنفِقُونَ أَموَالَهُم فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ.** در سبیل طاغوت انفاق میکنند، بذل و بخشش دارند. برای اینکه طریق شیطان منتشر بشود. مثل خود ابوسفیان؛ واقعاً اموالش را در اختیار گذاشت. از مالش گذشت برای اینکه پیغمبر را خاموش بکند. سخن حق را، کلمهالله را از بین ببرد. خب این انفاق را که نمیشود دید بگوییم حالا درسته کافر است، ولی شما انفاقش را نگاه کن، ببین انفاق دست بخشندهاش را ببین! خوب است. فعل خوب باید از مبنای خوبی جوشیده باشد. اینها بحثهای فلسفه اخلاق میشود و بحثهای خیلی مهمی است. الان هم در دنیا اینجور بحثها بازار گرمی دارد و خب در حوزه متأسفانه خیلی جایگاهی ندارد این مباحث.
در بحث اخلاقی هم اینها همه باید مراعات بشود. و أداء الامانه؛ امانت را ادا کردن. امانت هم خب در تمام شعبش. ما خودمان هم امانت اللهیم. همسرمان و فرزندانمان، اینها همه امانت الهی است. گاهی ما نقطه شروع انحرافمان از حس مالکیتمان شروع میشود. آنجایی که احساس مالکیت میکنیم، خط طغیانهایمان شروع میشود. بله: **إنَّ الاِنسانَ لَیَطغىٰ أَن رَءاهُ استَغنىٰ.** هر جا استغنا بیاید، استغنا... خیلی تعبیر دقیق است: **أَن رَءاهُ استَغنىٰ.** (اینکه استغنا بکند، طغیان میکند.) خیال استغنا که به او دست بدهد، طغیانش شروع میشود. ان الانسان لیطغی فعل مضارع آورده؛ یعنی دوامش را میرساند. لام تأکید آورده، اَن آورده با چند تا، خلاصه ماها از حس امام صادق علیه السلام در حدیث عنوان بصری، عبودیت را از اینجا شروع میکنند که طرف احساس مالکیتش از بین برود. مال را مال خدا ببیند: **یَرَونَ المالَ مالَ الله.** مال را مال خدا ببیند. از اینجاست که تازه عبادت و عبودیت شروع میشود. تاریخ عبودیت از اینجاست. وقتی ندید، دیگر اسراف نمیکند، انفاق میکند. عرض کنم که حق سائل و مسکین در اموالش مشخص میشود و تمام نصف بخش اعظمی از احکامی که صدق میکند. نمازش را میخواند؛ چون دیگر مال خداست. "این مال خداست. این الان باید کار خدا بکند". مشغول کار خدا. وقتی مال خودش میبیند، وقتش را مال خودش و اسراف میداند. اینکه بخواهد برای خدا کار بکند، احساس از دست دادن میکند. وقتی یک چیزی هم در راه خدا بدهد، طلبکار میشود. وقتی یک چیزی از او گرفته بشود، طغیان میکند، داد و بیداد میکند. خلاصه این نگاه امانت و ادای امانت ... مکان توضیحات مفصلی دارد.
**صله رحم.** حالا بحث صله رحم، بحث خیلی مهمی است. و همه اینها را شیطان بدل زده برایش. این هم خیلی بحث مهمی است که شیطان در مسیر تخیلات برای اینکه اینها همه جبلی انسان است، فطریات ماست. نسبت به تکتک اینها یک حس فطری ما داریم. فطرت ما میخواهد؛ تمام چیزهایی که مجعولات الهی است، خدای متعال جعل کرده: صلات، زکات، انفاق، صله رحم و چه و چه... همه اینها با فطرت ما مطابق است. لذا شیطان میآید در مسیر، توهم ما یک چیز جعلی میزند که او در مسیر فطرت. گفت: "من بر صراط مستقیم مینشینم." دیگر صراط مستقیم، صراط فطرت است. فطرت وقتی میخواهد برود آن چیزی که میخواهد را پیدا بکند، شیطان نشسته بر صراط مستقیم و یک بدل، یک جنس تقلبی بهش میدهد. همین صله رحم را هم شیطان تقلبیش را زده. همین فضاهایی که آدم در گروه مجازی و فضاهای مجازی میبیند، من گاهی تعبیر میکنم به "رحم شیطان". واقعاً آدم احساس میکند که شیطان یک بدلی از صله رحم زده و واقعاً هم دارد کارش میگیرد. یک خانواده دور نشستهاند، هر کدام یک گوشی دستشان است و مشغول فعالیتی و احساسم این است که من الان با دویست نفر، هزار نفر مشغول گفتوگو همزمان هستم! برادر خودش، انگار از همین مادر خودش است، غافل است که کنار اوست و احساس این را دارد که من الان چقدر با انسانهای مختلف در ارتباطم و چقدر مثبتم، چقدر فعالم در این دنیا! بلکه یک چیز توهمی محض. به هیچ وجه رحم نیست و صله رحم نیست. شیطان هم رحم جعلی درست کرده، هم صله رحم جعلی.
**و إِقراءُ الضَّیْفِ.** ضیف را إِقراء کردن: تحویل گرفتن، جایگاه بهش دادن، مهمان را پذیرفتن با روی اکرام کردن. و اطعام السائل؛ کسی که درخواست دارد، او را اطعام کردن. **والمکافئه عن الثناء.** کاری برای آدم میشود، انسان مکافات بکند، جبران بکند. همکف این کار را برای طرف کاری انجام بدهد. هم اندازه او؛ یعنی در صدد جبران باشد. این حسی که انسان احساس بکند دیگران نسبت به او وظیفهای دارند، بدهی دارند، کاری باید انجام بدهند، من حقی به گردن دیگران دارم، این اول سقوط انسان است. یک چیز خطرناکی است توقعات. یکی از مبانی معاشرتی ما. یک وقتی یک بحثی در دانشگاه امیرکبیر داشتیم، ده جلسهای بود. مبانی معاشرت اسلامی بود. چندین سال پیش، شش هفت سال پیش. مبانی معاشرت اسلامی یکیش عدم توقع از دیگران است. مبانی، یعنی ما در فروعات معاشرتی میبینیم یک چیزهایی اصل است. از تو این فروعات در میآید، آموزشهای مختلف از دل این در میآید. بحث کردیم، داشتهها و نداشتهها. چهار شقه: داشتههای ما، من، نداشتههای دیگران. من دارم، او دارد. من ندارم، او ندارد. من دارم، او ندارد. او دارد، من ندارم. این چهار تا حالت و بر این اساس مبانی معاشرتی شکل میگیرد. خلاصه انسان وقتی دیگری دارد و او خودش ندارد، اینجا نباید توقعی داشته باشد. گاهی ما مثلاً میبینیم طرف دارد، بهش ضرری وارد میشود، میگوییم اشکال ندارد، وضعش خوب است! حالا انگار مثلاً وضعش خوب است! خیلی چیز بدی است اینها. در آموزههای دینی ما هم فراوان است. مثلاً نشسته بغل نهری دارد وضو میگیرد. بعد حضرت فرمودند که: "چطور اینقدر اسراف؟" گفت آقا این همه آب دیگر اسراف ندارد که. حضرت فرمودند که: "آب را بیهوده هدر مده، ولو بر نهر آبی." خلاصه این خیلی نکته است. یعنی به کمبودها کار ندارد، به این کار داری که تو باید دقت داشته باشی. تو نباید توقع داشته باشی. به این نیست که او زیاد دارد، این کم است. آن اینکه تو باید اینجور باشی، اینجور فکر و عمل کنی.
بر مبنای اخلاص عمل میکنی همیشه. دیگر **لا نُرِیدُ مِنکُمْ جَزَاءً وَ لَا شُکُورًا.** دیگر از دیگران توقع تشکر و جزا ندارد. جبران نکرد، دیگر آدم سرد میشود برای او کاری بکند. این علامت عدم الاخلاص. ولی اگر اخلاص باشد، جبران نکرد، باز هم ادامه میدهیم. تشکر نکرد، باز هم.
**و تَضَمُّمٌ لِلْجَارِ.** انسان خلاصه حالا اینجا تضمن را ظاهراً به معنای مذمت پذیرفتن مکرم و اخلاق ترجمه گفتند که خودداری کند از سرزنش. ولی به نظر میآید چون باب تفعّل است، تفعّل معنای مطالعه هم میدهد. معنای پذیرش باشد. باب تفعّل معنای پذیرش معمولاً درش هست. تو یعنی پذیرفت اطاعت هم من اشاره کرد به بعد. **و تَضَمُّمٌ لِلْجَارِ.** آدم از همسایه مذمت بپذیرد، سرزنش همسایه را قبول بکند، بپذیرد. **وَ تَضَمُّمٌ للصاحِبِ.** آدم از همنشین خودش مذمت بپذیرد، سرزنش همنشین خودش را بپذیرد. خلاصه یعنی سختیها و فشارها و آفات که از دیگران، مخصوصاً آنهایی که بهش نزدیکند، وارد میشود را بپذیرد. فرار نکند از اینها. اینها مبنای معاشرتی است.
**و رأسُهُنَّ الحَیاءُ.** همه اینها به کنار، رأس اینها حیا است. انسان پردهدر نباشد، حریم نگه دارد. این اوج مکارم و رأس مکارم است. رأس را در جاهای مختلف تعابیر مختلف دارد. نسبت به حیا. **مَا لَا حَیاءَ لَهٗ لا دِینَ لَهٗ.** **بل لا دِینَ لِمَنْ لا حَیاءَ لَهٗ.** کسی که حیا ندارد، اصلاً دین ندارد. کأنّه انگار مبنای دینداری حیاست. که انسان یک حریمی، یک چارچوبهایی داشته باشد، حواسش بهش باشد، توجه بکند، مراعات بکند. این میشود مبنای دین. حالا انشاءالله خدا توفیق داشتن این مکارم اخلاق را به ما عنایت بفرماید. الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...