تعریف اسلام از کلام امیرالمؤمنین علی ع
حیا، لباس اسلام
وفا، زینت امت
رابطه طمع و ورع با ایمان
حب دنیا، زینت حب شهوت
شالوده اسلام، محبت اهلبیت علیهمالسلام
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
قال امیرالمؤمنین علیه السلام: "لَأَنْصِبَنَّ الْإِسْلَامَ نَصْباً لَمْ يُنْصَبْ أَحَدٌ قَبْلِي وَ لَا يُنْصَبُ أَحَدٌ بَعْدِي إِلَّا بِمِثْلِ ذَلِكَ".
حضرت میفرمایند که میخواهم اسلام را به نحوی وصف کنم که قبل از من و بعد از من کسی اینگونه توصیف نکرده، مگر اینکه به همین نحو توصیف کرده باشد. حالا اگر ترجمه امروزی بکنیم، میشود گفت که نظریهپردازی یا تعریف اسلام را به نحوی معرفی بکنم که همیشه همه همینجور تعریف کردهاند. "اِنَّ الْإِسْلَامَ هُوَ التَّسْلِيمُ." واقعاً تعابیر، تعابیر بلندی است و خیلی جا دارد که انسان تأمل کند تا بفهمد فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام را.
اسلام همان تسلیم است. "وَ التَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ." تسلیم همان یقین است، یعنی سیر نموداری: اسلام، تسلیم، تسلیم، یقین. "وَ الْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ." یقین همان تصدیق است؛ یعنی نسبت صدق دادن، باورش بیاید. "وَ التَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ." تصدیق همان اقرار است. "وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْعَمَلُ." اقرار همان عمل است. "وَ الْعَمَلُ هُوَ الْأَدَاءُ." عمل همان اداء است؛ یعنی آن جنبه بیرونی که پیدا بکند و آن حقی که هست، بهجا آورده شود.
"إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَمْ يَأْخُذْ دِينَهُ عَنْ رَأْيِهِ." مؤمن دینش را از رأی خودش نمیگیرد که هر وقت به نظرش رسید، بخواهد عمل بکند. اینجوری نیست. حالا باز بعضی خوب از ریشهشان، از خواب میگیرند: خواب آن آقا چنین دیده و آن آقا چنین گفته بود. این دیگر بدتر. "وَلَكِنْ عَطَاهُ مِنْ رَبِّهِ فَأَخَذَ بِهِ." مؤمن دینش را از ربّش میگیرد، همان را اخذ میکند.
خوب نسبت دادیم. اسلام، تسلیم است. تسلیم، یقین است. یقین، تصدیق است. تصدیق، اقرار است. اقرار، عمل است. عمل، اداء است. این مراحل را ادا میکند. دین مؤمن از رأی خودش نیست، از خدای متعال میگیرد و به آن عمل میکند. معلوم است دیگر منظور چیست. "رأی" در برابر خدای متعال، نه رأی مطیع و منقاد خدای متعال که کاشف از حکم خداست. خب این فرق دارد.
حدیث بعد از امام صادق علیه السلام است. امام صادق علیه السلام از پیغمبر اکرم نقل فرمودند: "قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: الْإِسْلَامُ عُرْيَانٌ." اسلام عریان است. "وَلِبَاسُهُ الْحَيَاءُ." لباس اسلام حیا است. یعنی صرف اینکه کسی اسلام را پذیرفت، این تازه اول کار است. بچهای که تازه به دنیا آمده، اینجوری نیست که خب دیگر به دنیا آمد، تمام شد، خودش میرود راه خودش را پیدا میکند. این لباس میخواهد، محافظت میخواهد، مراقبت میخواهد، تربیت میخواهد.
خلاصه این اسلامی که انسان الان شهادتین را بر زبان جاری کرد، یک اسلام عریان است. چیزهایی باید اطرافش بیاید که این را فعال بکند و به حرکت بیندازد. لباسش "حیا" است. این اسلام تا وقتی حیا نباشد، عریان است. همانطور که آن شخصی که عریان است، در صحنه اجتماع کارایی ندارد، کاری از او برنمیآید، دیگران هم از او کارایی نمیخواهند و رغبتی به اینکه از او کاری بکشند و کاری بگیرند و در ارتباط باشند، ندارند. این اسلام هم تا وقتی حیا ندارد، اینجوری است. در صحنه اجتماع کارایی ندارد. از اسلام، طرف هیچ بهرهای در صحنه اجتماع نمیبرد.
جامعه وقتی اسلامی میشود که حیا داشته باشد، وگرنه اشخاص با همان شهادتین مسلمان میشوند. این خیلی فرق دارد. دانشگاه وقتی اسلامی میشود که حیا داشته باشد. خانواده وقتی اصلاح میشود که حیا داشته باشد. مدرسه وقتی اصلاح میشود که حیا لباس اینها باشد. وقتی که این نباشد، فقط اسلام است. یعنی صرف اینکه نجس نیستند، صرف اینکه نکاح با اینها حرام نیست، صرف این است که یکسری حقوق اسلامی، حقوق ابتدایی مسلمان، ذبیحهشان حلال است، و چه و چه و چه. در همین حد حکم بر آن جاری میشود، وگرنه اسلام عریان است.
"وَ زِينَتُهُ الْوَفَاءُ." و زینت اسلام وفاست. جذابیت یک فرد به زینتش است. آن زینت، رغبتآفرین است. اسلام رغبتآفرین است. دیگر بالاتر از جامعه اسلامی. اونی که بخواهد امت، امت اسلامی بشود. امت، فرمودند در جای خودش در علم لغت که از "أمَم" میآید. "أمَم" به معنای مورد توجه واقع شدن است. لذا به "أمّ" میگویند "أمّ" چون مورد توجه فرزند است. به "امام" میگویند "امام" چون مورد توجه مأموم است. به "امت" هم میگویند "امت" چون چیز قابل توجه است.
حالا این را سر جای خودش بحث کردهایم و میکنیم، انشاءالله. امت گاهی به زمان تعلق میگیرد، گاهی به مکان، گاهی به جامعهای. و ذکر بعد امت. درباره شرابساز در زندان که حضرت یوسف (ع) خلاصه سفارش کرد که "ما را یاد بکن"، تعبیر "و دکل بعد امت" آمد. "یک مدت قابل توجهی یادش بعد امتی یادش آمد، زمان قابل توجه". یک جامعه وقتی بخواهد امت بشود، مورد توجه قرار بگیرد، زینت میخواهد. زینتش چیست؟ وفاء است. دیگر در جنبه حقوق میآید؛ حقوق ادا بشود، وفا بشود، تعهدات.
لذا آخرین سوره از حیث تنزل، سوره شریفه مبارکه مائده است، به تعبیر امیرالمؤمنین صلواتاللهوسلامعلیه. دستوراتش بیبروبرگرد حتمی است. "مائده" آن سنگ آخر است. و حضرت فرمودند که این را خدا گذاشته که دیگر اگر کسی جاهای دیگر شک دارد که ناسخ و منسوخ و فلان و شک نکند، تنها سورهای است که یقینی هیچیک از آیاتش نسخ نشده است. سوره مبارکه مائده، محور اصلیاش ولایت، کتاب، آیات غدیر و اینها در همین سوره مبارکه مائده است.
با آن آیات، قوم موسی دچار سرگردانی شدند. حرف حضرت موسی را گوش نکردند، چهل سال در بیابانها سرگردان شدند. و آن درگیری نهایی امت موسی با کفر که اینها آنجا دیگر نشستند و گفتند "تو با خدا برو بجنگ و ما دیگر حال نداریم" و اینها. سوره مبارکه مائده، از خود آن ماجرای حضرت مسیح که بالاخره کار به جایی رسید که این حواریون هم دلشان دلگرمی خاصی میخواستند از عالم بالا، کلمه "مائده" بود.
در سوره آنجا، این سوره مبارکه با این آیه شروع میشود: "یَا أَیُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ"؛ به عقود وفا بکنید. و خیلی در این سوره به عهود و عقود توجه دارد. خلاصه امت، دیگر در آن جنبههای نهایی، در گام نهایی خودش باید به اینجا برسد که هر عهدی، هر پیمانی، هر وظیفهای، هر تعهدی، هر حقی، این باید وفا بشود. این زینت، هم برای فرد است و هم برای جامعه.
"وَ مُرُوعَتُهُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ." و مردانگی اسلام، عمل صالح است. یعنی این اسلام تا وقتی که عمل صالح ندارد، مردانگی ندارد. حالا این مردانگی نه به معنای اینکه جنسیتش اینجور باشد، به معنای این است که خلاصه این انگار راست نمیگوید. انگار یک جورایی دبه دارد در میآید. یک جورایی دارد فیلم بازی میکند. یک رنگ نیست. روراست نیست. مروت و اینها بعضاً در روایات به این معناست: یکرنگی و روراستی، صفا، آن حالت خلاصه ظاهر و باطن یکی بودن و هرچه نشان میدهد، همان است.
"وَ عِمَادُهُ الْوَرَعُ." و ستون اسلام ورع است. ما یک وقتی بحثش را داشتیم. ورع در برابر طمع است. که از امام صادق علیه السلام پرسیدند که "چه جور ایمان کسب میشود؟" حضرت فرمودند که "ورع، انسان را داخل در ایمان میکند و طمع، انسان را خارج از ایمان میکند." اینها ماهیتاً غیر از تقواست. خط ترجمهها را کار راحتی است: "ستون آن پارسایی است." تقوا و اینها همه یکی ترجمه میشود. خب غلط هم هست. حیف است واقعاً این اصطلاحات والای ما اینجوری اینقدر ساده و سطحینگرانه.
چیزی غیر از تقواست. ورع در برابر طمع است. یک وقت انسان میل به باطل دارد، میل به گناه دارد. یک وقت میلش را کنترل میکند. در تقوا دیگر حالا اعم از این است که میل داشته باشد و نداشته باشد. خود اصل کنترل و وقایع را نگه میدارد، خود نگهداری است بر در عمل نگه. ولی در ورع، طمع را دارد میسوزاند. آن حس سوزانده میشود نسبت به گناه، نسبت به دنیا، مخصوصاً مظاهر دنیا. فریفتگی نسبت به جلوههای دنیا، اینها ورع هستند. همه زیرمجموعه حب، در واقع یک جورایی محسوب میشود که حالا عرض میکنیم انشاءالله.
خلاصه ستون اسلام ورع است. یعنی اگر کسی میخواهد این اسلامش بنا بشود و زمین نخورد، از دست نرود، پایمال نشود، این باید ورع داشته باشد. امیرالمؤمنین هم از پیغمبر اکرم وقتی سؤال فرمودند که "افضل اعمال در ماه مبارک چیست؟" حضرت فرمودند: "الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ"؛ نسبت به محارم الهی ورع داشته باشد. این حسی که حس طمع نیست، حس فرصتطلبی، حس فرصتبینی، غنیمتنگری نسبت به گناه، خدایی نکرده، که انسان زمینه گناهی برایش فراهم بشود و احساس بکند که غنیمت است، چه فرصتی، چه شانسی که این نصیب من شد. بله. اینها خوب خیلی دیگر نگاه خطرناک است. انسان هم از گناه لذت ببرد، هم اینکه این را خوب بداند. خوب خیلی چیز خطرناکی است.
در سوره مبارکه آل عمران، سوره مبارکه آل عمران سوره عجیبی است. دیشب یک تأمل مختصری کردم. این سوره گویا همش با انحرافات فکری کار دارد. خیلی عجیب است. چندین جا تعبیر "لَا تَحْسَبَنَّ" و "لَا یَحْسَبَنَّ" اینها را دارد که این خودش محاسبات غلط در جاهای مختلف است. خیلی دستورات زیبایی است. آل عمران با این نگاه مرور بشود. آن اولم که شروع میکند، حالا هم اولش هم آخرش، تعبیر "اولی الألباب" را دارد. محور "اولی الألباب" و "اولی العلم" را دارد. باز میگوید که این متشابهات و محکمات و اینها که در قرآن هست، راسخان در علماند که اینها میتوانند. گویا این سوره، سوره رسوخ در علم است. کسی رسوخ در علم پیدا میکند که از تخیلات و توهمات و اینها نجات پیدا میکند.
آنجاست که این آیه "زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ" مطرح میشود. یکی از توهمات اصلی کار این است که آدم باز اینگونه است. همین "حب شهوات" زینت پیدا کند. خود شهوت که طبیعی باید باشد. "حب شهوت" هم تا حدی طبیعی و باید باشد. زینتش دیگر مذموم است. یعنی انسان همسر را که باید دوست داشته باشد، شهوت به او هم باید داشته باشد، شهوت دوست داشته باشد. ولی این شهوت به او دیگر بخواهد زینت پیدا کند، این چیز خطرناکی است. این دیگر میشود "حب دنیا." "حب دنیا" که مذموم است.
خلاصه ورع اینجاست که جلوه میکند. انسان بترسد، طمعش را ببرد.
"وَ کُلُّ شَیْءٍ لَهُ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ." هر چیزی پایهای دارد و پایه اسلام، حب ما اهل بیت است. زیربناهای جان کلام، این خیلی تعبیر عمیقی است و متاسفانه برخی اوقات، برخیهایی که خود را علامه دانند ولی هیچ بهرهای از معارف نبردهاند، طرف احساسی سخنرانی میکند. نمیدانم مثلاً فقط محبت و فقط اشک میخواهد بگیرد و فقط فلان و اینها. نه، نمیفهمند این حرف را که "اساس الاسلام حبنا اهل البیت." آن زیربنا، شالوده اسلام، حب ما اهل بیت است.
ولو احساسی هم باشد. خب شما بگو که "آقا احساسی صحبت میکنی." در کنارش چند تا مبنای فکری هم به طرف بده که بیمهاش بکنیم. "الاسلام هو تسلیم" و فلان و اینها، اینها هم باشد. بفهمد تصدیق و اقرار و اینها را. ولی این را نباید زیر سؤال برد. این اشک بر اباعبدالله، این بر عرض کنم که اهل گریستن، مصائب اهل بیت، سوختن، محبت اهل بیت داشتن، محبت به شعائر اهل بیت داشتن، اینها را بخواهیم از بین ببریم که مثلاً باکلاس شویم و فلان، این حرفها نیست.
اساس اسلام، محبت اهل بیت است. به هر میزان که باشد، به همان میزان شالوده بسته میشود. پنج درصد باشد، پنج درصد. خب مسلماً کسی که در مراتب بالا برود و اذعان فکری و یقین، مخصوصاً، خودش را تقویت بکند، آن محبتش هم تقویت میشود. باز محبت اساس است. اینجوری نیست که وقتی رفت بالا، دیگر حالا محبت جایگاهش را از دست داد. دیگر الان این آقا اهل، دیگر الان راه امام حسین را میشناسد، دیگر گریه نمیکند برای امام حسین. مثل کجفهمیها و اینگونه استفراغات فکری این روشنفکرها که نشستهاند، خلاصه استفراغ شیطان است در واقع از دهان اینها. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...