۸ ویژگی که شایسته مومن است
رفیق، وزیر، امیر، برادر و پدر مومن
گناه وهمی و گناه عملی
وظایف عقل
تفاوت بِرّ و تقوا
معنای واژه "اِثم"
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«عن ابی عبدالله علیه السلام قال ینبی للمومن ان یکون فیه ثمان خصال»
امام صادق (علیه السلام) فرمودند که شایسته است مؤمن هشت خصلت را داشته باشد:
«وقورا عند هزهز»
صفت اولی که ذکر فرمودند، وقور. وقار داشتن. تندبادها و طوفانها و خلاصه سیلابهایی که در زندگی هست، و فشارها و هجمهها و سختیها و تنگناها، در اینجور جاها آدم وقور بشود، وقار خودش را حفظ کند؛ یعنی آن سنگینیاش را حفظ کند و سبک نباشد که باد ببردش.
«صبورا عند البلاء»
هنگام بلا صبور باشد.
«شکورا عند الرخاء»
هنگام آسایش، وقتی که در رفاه است، آنجا هم شاکر باشد و طغیان نکند.
«قانعا بما رزقه الله»
به آنچه خدا روزیاش کرده است قانع باشد.
«لا یظلم الاعداء»
به دشمنان ظلم نکند.
کدِ ظلم نکردن به دشمن هم مقولهای است. صرف اینکه ما مخالفتی داریم با هم و دشمنی داریم، خدای ناکرده گاهی هم هوای نفسانی در دشمنیها دخالت دارد. اینها کار به جایی که انسان بخواهد ظلم بکند، هر کس را پایمال بکند میکشد.
«و لا یحامل اصدقائه»
و برای دوستان هم جفایی یا نامردی –اینجور تعابیری بگوییم-، اینجور چیزها را هم به دوستانش روا نکند.
«بدنه منه فی تعب و الناس منه فی راحه»
بدنش از او در رنج و آزار بشود، ولی دیگران از او در راحتی باشند.
عموماً نظام ارزشی فردی ماها برعکس این است. ما معمولاً اینجوریم که اصل، رفاه خود ماست. حتی گاهی تا اینجا که محدودش به اینجا میکشد، ولو دیگران هم اذیت بشوند. من الان از این سیگار لذت میبرم ولو دیگری هم از دودش اذیت بشود. من از اینجور نشستن لذت میبرم ولو دیگری جایش تنگ باشد. من از اینجور خوابیدن لذت میبرم ولو دیگری متحمل اذیتی، آزاری، چیزی بشود. و وجوه مختلف.
حالا گاهی دیگر کارش خیلی بیخ پیدا میکند، میشود در حد اینکه انسان به خاطر اینکه اعتبار خودش را حفظ بکند، یک مملکت و یک ملت به باد دهد، یعنی باعث شود صدها نفر، دهها هزار نفر را به باد دهد. از همین مسیر شروع میشود. اینجور نیست که یه دفعه انسان یه روز چشم باز بکند، احساس بکند که من الان دوست دارم که چند میلیون آدم را بکشم. نه، کار از اینجا شروع میشود. آرام آرام نظام ارزشی وقتی این است که رفاه من، آسایش من، خوشی من اصل است، دیگر به آنجاها میکشد. کم کم ملکه وقتی بشود، همهجانبه میشود و شرح صدر پیدا میکند در این مسئله.
«ان العلم خلیل المومن»
خوب، این تعبیر جزو تعابیر ناب در روایات است.
علم رفیق مؤمن است. بالاخره رفیقی است که گرهگشاست و خیلی جاها دستگیری میکند از آدم. سر خیلی پیچ و خمها و گرفتاریها این رفیق به دست آدم دست دراز میکند، کمک میکند، رد میکند آدم را.
«و الحلم وزیر»
حلم وزیر انسان است. وزیر کسی است که مسئولیت کار سنگین را به عهده میگیرد. انسان به او میسپارد که سنگینی کارها را به دوش بکشد.
حلم وزیر مؤمن است؛ یعنی انگار سنگینی کارهای او را و مسئولیت جمع کردن این فشارها و برنامهها و اینها را حلم به عهده دارد که حلم هم در ادامه صحبت است.
«و العقل امیر جنوده»
عقل فرمانده سپاه مؤمن است. خود عقل که جنودی سپاهیانی دارد، ولی در عین حال خودش هم امیر جنود است؛ یعنی همان جنود ۷۲گانهای که دارد، باز فرمانده این جنود هم خودش است. یعنی علم و نمیدانم، حلم و شکر و رفق و صبر و "چه و چه و چه" اینها که همه سپاه عقلاند. حضرت امام (رضوان الله علیه) این حدیث را کتابی کردهاند، حدیث جنود عقل و جهل. بعضی از اساتید کتابهایی نوشتهاند در این زمینه. آیتالله شیخ محمود تحریری هم کتابی دارند، «شرح حدیث عروج عقل». بزرگان خیلی به این حدیث اعتنا میکردند، هم فضیلتشناسی و رذیلتشناسی در حوزه اخلاق، هم کارِ عرفان عملی.
هم تا جایی این صورت عقل فرمانده این سپاه است، بلکه سپاهیها امرای سپاه، بالاخره این قوای مختلف. اونی که دارد اینها را فرماندهی میکند، از عقل گرفته، از غضب گرفته، شهوت گرفته، وهم و خیال گرفته. به قول آقایان عقل عملی، عقل نظری. در حوزه نظر و در حوزه عمل. حالا عقل نظری میشود بحث وهم و خیال و اینها. عقل عملی میشود بحث غضب و شهوت و اینها. در همه اینها عقل است که دارد مدیریت میکند و جمع میکند.
حوزه عقل نظری به نظر میرسد که گناه در بُعدش خیلی خطرناکتر از عقل عملی است و خب، کمتر به آن بها داده میشود. ما معمولاً میخواهیم بررسی بکنیم که فلانی چقدر اهل گناه و معصیت است، نگاه میکنیم ببینیم که آنجا مثلاً فلان شهوت را در مسیر حرام به ثمر رسانده یا خیر. آنجا غضب را در مسیر حرام به ثمر رسانده یا خیر. خیلی محک نمیزنیم که در حوزه اندیشه و افکار و اعتقادات کار آن به چه نحوی است و چقدر با واقعیت مطابقت دارد یا طرفِ خیالی است. اینها اصل ماجرا اینجاست. گناهانی که وهمی و خیالی است، گناه شدیدتر است نسبت به گناهان عملی؛ یعنی حسادت، تکبر، اینها همه گناهان وهمی است. حالا برخی ممکن است بگویند که اینها تا وقتی که به عمل نرسیده گناه محسوب نمیشود که حرف غلطی است و گفتند، زیاد هم گفتند، کسانی که حالا در این مسئله شاید خیلی صاحبنظر نبودند. خلاصه گفتند که تا وقتی که عمل نکند نسبت به حسادتش، این معصیتی انجام نداده. خب، این غلط است دیگر. معلوم است که امر غلطی است. صرف اینکه در خیال او یا در وهم او و در اندیشه او دارد همچین چیزی میگذرد که چرا من؟ چرا او؟ چرا فلان؟ چه تقدیری بود؟ چرا اینجوری شد؟ من که کاری نکردم! من که خوبم! همین خوب پنداری، عجب!
روایت دارد: خدای متعال گناه را بیشتر دوست دارد تا عُجب. تفاوت این دو تاست. گاهی گناه را بیشتر دوست دارد، نه برای اینکه این محبوب است، بلکه برای عواقبی که دارد. یعنی از شد شدید شدن گناه مؤمن به این نازل کردن بیفتد، ولی از عُجب فاصله بگیرد. گاهی خدا زمینهای فراهم میکند که البته این هم باز به خود طرف برمیگردد. زمینه فراهم میکند برای به گناه افتادن او، از عُجب در بیاید. تشر مؤمن به نفس خودش از چهل سال عبادت بالاتر است. این چه وضعی است؟! جمع کن دیگر! خجالت بکش دیگر! تا کی همین؟! یک کلمهای که میگوید. گاهی در روایت دارد که یک نماز شب میخوابد و آن یک کلمهای که بعدش خودش را توبیخ میکند، از چهل سال عبادت شبانه برایش بیشتر ارزش دارد.
بالاخره اینها چون در حوزه نظر است، اثر اصلیاش در حوزه نظر است که خودش را از آن جایگاهی که هست بالاتر و پایینتر نیاورد. بداند کارش در عالم چیست، جایگاهش کجاست.
«رحم الله من عرف قدره»
چالشهای بخشی از معرفت نفس همین باشد که انسان اول قدر خودش را بشناسد، جایگاه خودش را بداند کجاست، چه کاره است.
«رحم الله من عرف من این و من ای و الی این»
خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده، الان کجاست و کجا دارد میرود.
خود این شناخت جایگاه، "چه کارهام؟ کیام؟ چیام؟ حدم چیست؟" آن اصل ماجرا که عبودیت است. بالاخره انسان بداند که این شالوده اصلی دینداری همین است دیگر. بداند که نسبت به کسی مسئولیت دارد، تعهد دارد که او مالک اوست، او رازق اوست، او مدبر امور اوست، او خالق اوست. بالاتر از اینها، بالاتر از اینها، او رب اوست. رابطه ربوبیت را درک بکند. و حالا جلوتر رابطه دوام ربوبیت را درک بکند که خب اینها دیگر دقیقتر میشود. یعنی بداند که بالاخره او دائماً دارد نسبت به این اظهار ربوبیت میکند و این هم باید نسبت به او اظهار عبودیت بکند، دائماً.
در هر صورت این همه وظیفه عقل است. فرمانده سپاهیان.
«و اخوه و البر و والده»
رفق، برادر مؤمن است و بِر، پدر مؤمن است.
اینجا در روایت دارد که مؤمنین با هم برادرند.
«ابوهما نورٌ و امهما رحمهٌ»
پدرشان نور است، مادرشان رحمت.
یک لطیفه و خیلی هم ظرافت دارد؛ یعنی چه پدرشان نور است، مادرشان رحمت؟ خیلی جای بررسی و تأمل دارد اینجا. تعبیر به برادر و پدر دارد.
برادر مؤمن یعنی رفق، مدارا، سازش، ساختن. اینکه خودش را. این رفیق شاید در تعبیر فارسی ما قشنگترینش انعطاف باشد. انعطاف داشتن. اینکه در هر شرایطی بالاخره خودش را سعی میکند سازگار کند با آن وضعیت، بسازد، تطبیق دهد. گاهی انسان یک سفری دارد میرود. شرایط جور نیست. جای خوابش جور نیست. غذایش جور نیست. ساعت رفت و آمد ها، برنامه ها، کنسل زیاد دارد. تأخیر دارد. عقب جلو دارد. «چه میدانم»، اذیت دارد. آزار دارد. مرکبی که میخواهد نیست. همسفر آنهایی که میخواهد نیست. اخلاقهایی که میبیند بعضاً جور نیست. فرهنگها به هم نمیخورد. آن یک میخواهد بخوابد، آن دیگر دارند بلند بلند میخندند، شوخی میکنند، فلان... . انعطاف اینجا خودش را نشان میدهد.
این برادر مؤمن شاید برادرم کنایه از این باشد که بالاخره در اجتماع این است که دارد یاریاش میکند که زندگیاش روبهراه باشد. چون برادر معمولاً یک همچنین کارهایی دارد دیگر. تعابیر روایی هم معمولاً وقتی به برادر اشاره میکند، به همچین کارهایی در صحنه اجتماع اشاره دارد. سوره مبارکه حجرات که خب دیگر اوج اخوت مؤمنین را با همدیگر مطرح میکند که میفرماید که غیبت و اینجور گناهها هم از این جهت مذموم است که تو داری به برادر خودت نقصی وارد میکنی. در حوزه اجتماع، اونی که موضوعیت دارد در روابط برادری است، اخوت. «انما المومنون اخوه»
در صورت اینی که در صحنه اجتماع به او کمک میکند، همین رفق است که برادر اوست. سازش و اینکه بالاخره انسان تا کند با مردم، کوتاه بیاید. سخت است، سنگینی هم هست. مخصوصاً وقتی زمانه ناسازگار است.
«دهر اَنود»
به تعبیر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهجالبلاغه، زمانه، زمانه انود و کنود است. زمانه ناسپاس، ستمگر، ظالم. و هر کسی به خاطر اینکه یک وجب بیشتر گیرش بیاید، حاضر است هر کسی را دست بیندازد، هر کسی را اذیت بکند و عقب بزند. در این شرایط انسان رفق داشته باشد. البته سعی هم بکند مظلوم هم نباشد، بهش ظلم نشود ولی رفق هم داشته باشد.
«بر والد او است»
اونی که رشدش میدهد. اونی که جلو میبرتش. اونی که مغذی اوست. اونی که مربّی اوست.
«برّ» حالا «بر عند تحقیق» در لغت میفرماید که: «تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان». به قرینه مقابله، بر و تقوا در برابر اثم و عدوان قرار گرفته است. و به قرینه مقابله، تقوا رودرروی عدوان است؛ یعنی عدوان وقتی است که آدم از پایشو از گلیم خود، گلیم خودش بیشتر دراز بکند و تقوا یعنی اینکه پایش را از گلیم خودش بیشتر دراز نکند. یک مرحله است. ولی بر با تقوا فرق میکند. بر در برابر اثم. اثم به چه معناست؟ معنای غلط رایج در بحث لغت مطرح کردیم. هشت کلمه است که ما در فارسی همه را میگوییم گناه: معصیت و "ذنب" و "چه میدانم"، اثم و بعد تعابیر مختلف عرض کنم که کسل را. اثم به معنای گناه نیست. اثم به معنای تأخیر از وظیفه است. کوتاهی در وظیفه میشود اثم. تعابیر دقیقی است؛ یعنی آدم با دقت که نگاه میکند. لذا شتری که از کاروان جا میماند، میگویند: «ناقةٌ آثِمه» ناقه ای گناهکار، اثم کرده. شتری که اثم کرده. با این نگاه آیات قرآنی را که نگاه بکنید، خیلی تعابیر دیگر ظریف میشود. گناه که بالاخره بله، حالا بالاخره در هر صورت اینها همه جزو شعبههای گناه است، جزو شعبههای نافرمانی است، ولی این ظرافتهایش، مثلاً دقیق میکند مسئله را.
بر در برابر اثم. بر یعنی اینکه وظیفه را همانجوری که ازش خواستند، انجام میدهد. کامل ادا میکند. چیزی فروگذار نمیکند. کم نمیگذارد. گاهی آدم وظیفه را دارد انجام میدهد، ولی مشخص است که دارد از اولش میزند، با رغبت نیست. آنجوری که تمام جوانب را بخواهد بررسی بکند، نیست. گاهی به آدم میگویند که آقا برو فلان جا مثلاً برای ما بلیت بگیر. یک وقت آدم با عشق و علاقه و اینها میآید میگوید که: آقا برای فلانی مثلاً برای فلان روز بلیت هست؟ نیست؟ آنور هم بزنید. از فلان شهر به فلان شهر هم بزنید. آن همه را خلاصه همه را چک میکند؛ یعنی واقعاً هیچی کم نمیگذارد از وظیفه. یک وقت هم میآید میگوید: آقا برای فلان روز بلیت داریم؟ میگوید: نه. میگوید: التماست کردم، رفتم بلیت نداشتم.
در حوزه تقوا کم نداشته؛ یعنی عدوان تعدی انجام نداده، ولی در حوزه بر مبتلا به اثم شده. شل آمده، شل و ول آمده و آرام آرام جا افتاده. از کاروان عقب افتاده. خلاصه لنگان لنگان، بالاخره در حد سنبل کردن و چیزی جمع و جور کردن اینها میدیده کار را.
بر والد مؤمن است. اونی که رشدش میدهد و جلو میبرتش. برّ این است که کمک میکند.
اینها دیگر درس اخلاق است دیگر. درس اخلاقی که اصل اخلاق است؛ یعنی خود اخلاق است. اینجوری نیست که یک کسی آمده توهمات و خیالات خودش را دستهبندی کرده و دارد به ما عرضه میکند. فرمایش حضرت، تعابیر فوقالعاده دقیق که هر کدام از آنها در انسان ساعتها روش تأمل باقدرت درک بیشتری تأمل میکند. در صورت برّ است که انسان را کمک میکند. و از آن طرف فرمودند که: «لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون».
وجود نازنین زینالعابدین (ارواحنا فداه)، ایشان خیلی شکر هدیه میدادند به دیگران. خیلی شکر دوست داشتند. بله، حالا طبع شیرین ایشان یا وجود نازنین بودند. خلاصه در حوزههای مختلف، «مما تحبون». گاهی آدم یک برنامه تلویزیون را دوست دارد ببیند و همسر یا ما او میخواهد کار دیگری را ببیند. «مما تحبون» اینجا اقتضا میکند که بگذرد و اینجا به برّ میرسد.
«و لکن البر من آمن بالله»
بر کسی است که به خدا ایمان آورده.
خیلی تعبیر تعبیر عجیبی است. «لیس البر بان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب» چنین نیست که چپ و راست نگاه کنید. برّ چیست؟ خوب برّ که ما میگوییم من برّ چیست، نه برّ کیست. برّ کسی است که ایمان دارد به خدا. خودش برّ است؛ یعنی انگار آنقدر این ایمان در رشد او اثرگذار بوده که خودش شده برّ. اینجا تعبیر والد دارد. والد انگار ما خود پدرمانیم دیگر. او از بخشی از «اوییم». «انت و مالک لابیک» مالکیت تو به خدا تعلق دارد. همهاش مال پدر است. همه چیز در اختیار پدر است. انگار مؤمن مال برّ است و همه وجودش وابسته به برّ است. به میزان برّش است که ایمان دارد، رشد کرده و این هم با گذشت از آن چیزهایی که دوست دارد. که حالا عمده عمده اینها که دوست دارد و اصلش، آن چیزهایی است که بالاخره هوای نفس میطلبد. حالا اینها نیست که بگوییم: خوب، من از امام حسین هم دوست دارم اینجا انفاقش کنم، «مما تحبون»، ازش چشمپوشی کنم تا برسم. این که نیستش. که دوست داریم؟ همین رفاه، همین گوشی، همین ماشین، همین خانه، همین لباس، همین فلان، همیشه «چه و چه و چه».
اینهایی که محبوب من است، به میزان چشمپوشی از اینها و رد شدن از اینها، انسان به برّ میرسد.
چون تعامل و تضاد عجیبی بین وظیفه و غریزه است. به میزانی که انسان سمت غریزه میرود، از وظیفه فاصله میگیرد. فاصله از وظیفه، فاصله از برّ است. فاصله بین برّ و اثم همین است. اثم، حرکت در سمت غریزه است. برّ، حرکت در سمت وظیفه است. به اینجا برسد که از غریزه سطحش بالاتر آمده باشد. ما معمولاً در وظایف هم دنبال اونی هستیم که به غریزه بیشتر نزدیک باشد. ببینید الان بگویند: یک خانومی است و خلاصه، این بیوه است و چهره جذاب و زیبا و چه میدانم، فلان و اینها. کاندید برای برطرف کردن نیازهای او زیاد است ولی در چه حوزهای؟ نیازهای بله، در آن حوزه خاص. ولی اگر بگویند که خوب، حالا این خانم قصد ازدواج هم ندارد ولی قصد کمک. اگر کسی داشته باشد برای کمک، به کمک مادی. نه. اینجا دیگر وظیفه تا قبلش میگفت: اگر کسی خوبی کرد، کمک کنیم بهش، کمکی کنیم.
در حال بارگذاری نظرات...