مبنای سکوت و حرف زدن مومن
تفاوت خجالت و اخلاص
واکنش مومن وقتی از او تعریف میکنند
اولین علامت آدم عاقل
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
"بسمالله الرحمن الرحیم، عن علی بن الحسین علیه السلام قال: المؤمن ینسک لیسلم و ینطق لیغن." وجود نازنین زینالعابدین (علیه السلام) فرمودند که مؤمن سکوتش برای سلامتی است و سخنش برای غنیمت. سکوت میکند که سالم بماند، حرف میزند که غنیمت ببرد.
مبنای دیگری را ببینید، چقدر بهاصطلاح فلسفه اخلاق اهل بیت به چه چیزهایی دارد میپردازد؟ چیزهایی که الان در عرف مباحث اخلاقی و فلسفه اخلاق و اینها اصلاً به آن پرداخته نمیشود. شما فلسفه حرف زدن، فلسفه سکوت، اینها خیلی چیزهای عجیبی است. هیچ جای دنیا شاید ما یک همچین بحثی نداشته باشیم که اصلاً چرا باید حرف بزنیم؟ نقشه عقلی است که انسان به همان انسان باید حرف بزند. دیگر در این بحثها باید وارد کرد، نکرد. فلسفه اینکه ظلم نکنیم چیست؟ فلسفه اینکه ظلم بکنیم چیست؟ در این بحثها، اینها اعتباریات است، مثلاً نظر شما چیست؟ نظر من: دزدی بد است. نظر شماست، ترکیب هرجور برداشت کرد و فلان. ولی اهل بیت چقدر کار دقیق کردند و گویی رسیدند به اینجا که آقا! ما در مورد حرف زدن و سکوتمان هم فلسفه داریم.
فلسفه حرف زدن، غنیمت بردن است. فلسفه سکوت، این است؛ آدم سکوت میکند که سالم بماند. هرجا احتمال اینکه مهلکهای باشد، امر خطیری باشد، یک جایگاهی باشد که انسان بالاخره احساس خطر بکند یا نه، احساس سلامت ندارد، یعنی یقین به سلامت ندارد درون حرف؛ آنجا سکوت. از آنور، یقین به غنیمت دارد، حرف میزند.
"لا یحدث امانته الاستغفار." حتی امانتش را به استقاعش هم حدیث نمیکند. شدت سر و رازداری او از امانت، حتی به رفقایش هم نمیگوید که همچین امانتی دستش است. اسرار الهی، که دیگر!
"وَ لا یَکْتُبُ شَهادتَه مِنَ الْبُعَداءِ." شهادتش را از با ادعا هم کتمان نمیکند. یعنی اگر واقعاً بداند که حق با اوست، کتمان نمیکنی که من دیدهام، که حق با اوست، دیدهام که دیگری در مورد او ادعای خلاف دارد.
"وَ لا یَعْمَلُ شَیئَاً مِنَ الْخَیْرِ رِیاءً." هیچچیزی از کارهای خیر را ریا انجام نمیدهد، به نیت رویت اینکه دیده بشود.
"حَیَاءً." هیچچیزی از کار خیر را از سر حیا ترک نمیکند. انفعال، خیلی وقتها خجالت و اخلاص با همدیگر قاطی میشود. ما از سر خجالت یک کاری نمیکنیم، اخلاص میگذاریم. ما خجالت میکشیم که دیگران بدانند این مقاله را ما نوشتیم، جرئتش را نداریم که بتوانیم بایستیم دفاع بکنیم، و خوش نداریم که دیگران بدانند که ما همانیم که داریم این حرف تند و تیز را میزنیم، کسی نفهمد که ما این کار را کردهایم. نه، این نیست. یک وقتی اخلاصش به همان است که آدم بیاید در معرکه و وسط بایستد و دیگران را ببیند، اخلاصش به این است. اخلاصش به همین است که خجالتش را بزند کنار.
"ان ذُکِیَ، خافَ ما یَقُولُونَ." اگر تعریفش را بکنند، میترسد از آنچه که دربارهاش گفتهاند، میترسد.
"وَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِمَا لاَ یَعْلَمُونَ." بابت آن چیزهایی که آنها نمیدانند استغفار میکند. یعنی برخورد مؤمن با تعریف دیگران چیست؟ در درون، خوف؛ بر زبانش، استغفار. فلان کار استغفرالله، استغفرالله "من جهله".
"وَ یخافُ احصاءَ ما عم." اگر کسی از او تعریفی میکند که شناخت عمیق از او ندارد، این مغرورش نمیکند، فریبش نمیدهد. مغرور یعنی فریب خورده. "معامله غَرَر" که میگویند معاملهای که تویش فریب باشد؛ انسان مغرور، انسانی است که فریب خورده. مغرور، متکبر، قاطی. مغرور یعنی فریب خورده. انسان مغرور نمیشود؛ تعریف دیگران مؤمن فریبش نمیدهد، گول بخورد و محاسباتش عوض بشود و یک جور دیگر برخوردش با خودش، خصوصاً حالا آن بخشی که روی خودمان داریم حساب میکنیم، اصل جایگاه اینجاست که حسابها عوض بشود و انسان دستگاه محاسباتیاش به هم بریزد. ورزشهای دیگری بکند و توهم بزند ما اینیم. دیگران حمله بر کرامت میکنند، کمکم انسان خودش هم باورش میآید که بله ما الحمدلله خدا عنایاتی که هرچی داریم از برکت اهل بیت است. گاهی اینجوری است: استفاده کن از فلانی. دیگر کمکم شأن خودش را حتی در این جایگاه میبیند که او باید استادی که خودش فهرست در این امر است. زیاد میبینی متأسفانه، خیلی. خدا انشاءالله ما را از این خطرات حفظ کند.
و از آنچه که عمل کرده از احصاء این میترسد، به شماره دربیاید، شمرده بشود، ریزهکاری روی صورت بگیرد، این میترسد. میداند چکار کرده، گولش نمیزند. حواسش به جنبههای ریز اعمالش هست و آن تک و توکهایی که لابلای اعمالش پنهان است، دیگران خبر ندارند. آن چیزهایی که در باطن خودش است، حواسش به اینها هست، گول نمیخورد.
حدیث بعدی مربوط به موسی بن جعفر است که به هشام فرمودند. حدیث طولانی است، حالا ما یک جملهاش را میخوانیم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرمود: "کان یقول." "کان" دلالت بر سیره میکند، یعنی همیشه میگفتند یا زیاد میگفتند، جزء حرفهای دائمی امیرالمؤمنین، جزء فرهنگسازی امیرالمؤمنین: "أفضلُ ما عُبِدَ اللهُ بِهِ الْعقلُ." "خدا با چیزی بهتر از عقل عبادت نشده." "حَتَّى تَکُونَ فِیهِ خِصَالٌ شَتّی." "عقل کسی کامل نمیشود، تا اینکه در چند تا خصلت باشد." اینها کجاست؟ "ما الْکُفْرُ وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونَانِ." "بر رشد و خیر از او مأمون است." یعنی کفر و شر از او در امان داشته شده است. یعنی کسی از او، از این ناحیه آسیب نمیبیند؛ از ناحیه کفر و ناحیه شر. نه کفری از او به دیگران میرسد.
این اولین علامت آدم عاقل است. ما عاقل، سریع به هر کسی میگویی، بله؟ کسی بهتر از عقل عبادت نشده، یعنی عبودیت مسیرش این است، عبودیت مسیرش عقل است. عقل هم مسیرش چیست؟ اول از همه کفر و شر اگر هم در آدم هست، به دیگری سرایت نکند، آسیب دیگری نزند. یعنی دیگر حداقل کاری که میشود. و بلکه رشد و خیر از او معمول باشد. دیگران امید به رشد و خیر او داشته باشند. یعنی آن جنبه ظهوری این آدم با دیگران در زندگی همین است. خب، یک وقتی هست که یک کسی اصل انگار بنا بر این است که او یک ضربهای به دیگران وارد بکند. اصل اولیه بر این است که او الان میآید یک شرّی وارد بشود. هرکی او را میبیند تنش میلرزد، پشتش میلرزد، به خدا پناه میبرد: "من شر حاسد اذا حسد." خلاصه یک بخشش این حسود است و دیگران میشود قیاسی. اضافه، یک کلمه او، اختلافاتی میافتد، آتشی گر میگیرد، دعوایی میشود، کینههایی میشود، رابطههای گسسته میشود. بعضیها اینجورند دیگر، نفاسات. خلاصه از شر اینها گفتند که باید پناه ببریم.
از آن طرف، برخی آدم امید دارد به آنها. ماجرای امام سجاد (علیه السلام) که غلام صدا کردن چند بار نیامد و اینها. کاری نداشتند ولی میدانستند که شما کسی نیستی که من را مؤاخذه بکنی اگر دیر بیایم. حضرت سجده کردند، فرمودند که عرضه داشتند: "خدایا شکرت که من را اینجور آفریدی که رشد خیر من را بهش امید دارند." یعنی حساب دارند که آقا! این اگر کار انجام ندهیم، گیر نمیدهد، نمیزند، دعوا نمیکند، اخم نمیکند. بعد حضرت آزادش کردند، که این اوج بدبختی بنده خدا بود (حالا نمیدانم، شاید هم خوشبخت). داریم که مثلاً حضرت آمدند دیدند که غلامی سیب را برداشت و هم از امام سجاد، هم از امام حسین (علیه السلام) داریم، از هر دو هست. یک سیب نیمخوردهای از زمین برداشت و خورد. حضرت فرمودند که این سیب نیمخورده کجا بود؟ روی زمین بود. من میخواستم بردارم بخورم. گفت: آقا جان! من برداشتم خوردم. حضرت فرمودند: آزادی. گفت: چرا، آقا جان؟ فرمود: چون تو اینی که خوردی، بدن تو بر جهنم حرام شد. میوه نیمخورده که رفت در درون تن تو، تن تو را بر جهنم حرام کرد و من خوش ندارم کسی زیر دست من باشد، تنش بر جهنم حلال باشد. از آن طرفش هم هست، علامت برای خوشبختی است؛ ولی حالا اینجا حمله برای خوشبختی بوده یا بدبختی بوده که این آقا را دک کردند و رفته، باید دید. خلاصه نمیشود فهمید. در هر صورت، رشد و خیر را دیگران مشکلی دارند روی این آقا حساب باز بکنند. حالا خود آدم نباید اینجوری باشد که در مشکلاتش به دیگران حساب باز کند؛ ولی اینجوری باید باشد که دیگران در مشکلاتشان به او حساب باز کنند.
اینجوری نیست که هرچیزی که "آنکه میگویند هر چه برای خود نمیپسندی، برای دیگران نپسند" مال همهجا نیست. آن هم دایرهای دارد. بله خب، ما برای خودمان نمیپسندیم که در مشکلات به دیگری حساب باز کنیم، بگوییم که حالا ما هم برای دیگران نمیپسندیم. بله، این عبارت عرض کردم که میگوید آقا مثلاً من چون خودم وقتی کارم گیر میافتد به دیگران رو نمیزنم. آنچه برای خود نمیپسندم، برای دیگران هم نمیپسندم. هیهات! شیطان بالاخره از محاسن مکارم اخلاقی دستش پر است و چقدر از این فرضیات غلط، از این مغالطات در مخ ما فرو میکند، از اینجور حرفها که تهش میبینی کفر است، استکبار است. تهش با عبودیت جور درنمیآید. خلاصه به انسان قالب میکند، با همین عبارات قشنگ: کارش "زخرف القول" است، دیگر! حرفهایی که طلا و نقره کاری شده، ولی تهش فساد است، کثافت است، گند است، لجن است. یک ظاهر قشنگی بهش داده، کاملاً منطقی، شیک، مبتنی بر آیات و روایات، ولی تهش میبینی که واقعاً هیچی! تهش خدا انشاءالله عاقبت ما را به خیر کند.
اینها راه عاقل شدن است. اولینش این بود که کسی عبادتی بالاتر از عقل انجام نداده. خدا با چیزی بهتر از عقل عبادت نشده. فرمودند که عقل آن چیزی است که مائده در به الرحمن است. اصلاً خدا با عقل عبادت میشود، نه اینکه با چیزی بالاتر از عقل نشده. اصلاً با هرچه که عبادت میشود، همانجا عقل است. به همان میزان عقل دارد طرف. بعد فرمودند که عقل علامتش اینهاست. اولش این است که شر و کفر از کسی به دیگران نرسد. رشد و خیرش را بقیه امید داشته باشند. این اولین مرحله عاقل بودن یک کسی است. اگر کسی اینجوری باشد، عاقل است.
در حال بارگذاری نظرات...