‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن ابیجعفر علیهالسلام قال: اِنَّ اَسرَعَ الخَیرِ ثَواباً البِرُّ وَ اِنَّ اَسرَعَ الشَّرِ عُقوبَةً البَغیُّ وَ کَفی بِالمَرءِ عَیباً اَن یُبصِرَ مِنَ النّاسِ ما یَعمى عَنهُ مِن نَفسِهِ اَو یُعَیِّرَ النّاسَ بِما لا یَستَطیعُ تََرَکَهُ وَ اَو یُؤذِیَ جَلیسَهُ بِما لا یَعنیهِ.
وجود نازنین امام باقر علیهالسلام فرمودند: «سریعترین خیر از جهت ثواب، "بِر" است.» بر، آن خیری است که زودتر از همه، آثار مثبتش هویدا میشود. بر، بر آن حالتی اطلاق میشود که انسان نسبت به کسی ادای وظیفه میکند، حق و حقوق او را پاس میدارد و ادا میکند. شاید نیکی کردن ترجمه دقیقی برای «بِر» نباشد. معنای شاید بهتر و دقیقترش همین است که در اصطلاح و ترمینولوژی این کلمه در مباحث لغتشناسی، که باید سر جای خودش بحث شود (و به نظر من یک وقتی در بعضی از این جلسات به آن پرداختیم)، بر، به بیابان و گندم نیز میگویند. شباهت بر با اینها چیست؟ آن حالت پُر بودن، چیزی که باید ادا شود، سر به سر چیزی را تحویل دادن، از آن کم نگذاشتن، کوتاهی نکردن.
«بِرّ والدین» یعنی نسبت به حقوق والدین کوتاهی نکردن. آن چیزی که آدم وظیفهاش است درقبال والدین کم نگذارد، ادا کند. آن زمینی که وقتی بذری به آن میدهند در برگرداندنش کم نمیگذارد، به آن «بِر» میگویند. گندمی هم که کم نمیگذارد در آن چیزی که دارد ادا میکند، به آن «بر» میگویند. پس ظاهراً چنین معنایی دارد که انسان در انجام وظایف کوتاهی نداشته باشد.
حالا یکی از مصادیق واضح و کاملش «بِرّ والدین» است؛ آدم در وظایفی که نسبت به والدین دارد کم نگذارد. خب، ما اصلاً به مستحبات نمیرسیم، آنقدر واجبات در مورد والدین متنوع و متعدد و حتی -میشود گفت- سخت است که دیگر شاید آدم به مستحبات نرسد. همین ادای اینها واقعاً کلی زحمت میخواهد.
«لا تَقُل لَهُمَا اُف» ما وظیفه داریم نسبت به والدین حتی «اُف» نگوییم. امام صادق علیهالسلام فرمودند: «اگر این عبارت (اُف) کمتر بود، خدا آن را میفرمود.» یعنی کمترین چیزی است که آدم وقتی از چیزی ناراحت میشود، کمترین ابراز ناراحتی این است: «لا تَقُل لَهُمَا اُف». این «اُف» آن «اُف»ی نیست که «اُف بر شما!» نه، آن نیست که معادل تُف میشود در واقع؛ که وقتی به یکی میگویند: «تُف به این دنیا!» مثلاً «اُف بر این دنیا!»، «فوت کشیدن» است. همین را هم گفت: «نسبت به والدین نگو.» فرمود قرآن: «لا تَقُل لَهُمَا اُف». همینقدر ابراز عصبانیت و ناراحتی در قبال والدین ممنوع است. خب، کی میتواند این را ادا کند؟
این وقتی شد «بِر». حالا از آنور سختیهایش، از اینور آثارش: «اِنَّ اَسرَعَ الخَیرِ ثَواباً البِرُّ». آن خیری که زودتر از همه ثوابش هویدا میشود، «بِر» است. حالا اینجا وقتی آدم عصبانی شده نسبت به والدین، همین تعبیر بله، لم یتَذَکَر اظهار زجر نمیکند، اظهار اعصابخوردی نمیکند، پیش والدین تو خودش میریزد، به زبان چیزی نمیآورد، واکنش نشان نمیدهد، تندی نمیکند، پرخاش نمیکند، ولو لطیفترین و خفیفترین پرخاشها و واکنشها. ولو پدر و مادر ظالماند. در روایت داریم: حتی اگر ظالماند، حق نداری تند نگاه کنی به آنها. حتی اگر ظالماند. حتی اگر ظالماند، حق نداری حتی تند نگاه کنی؛ حالا دیگر کلمات و عبارات و اصطلاحات و اینها.
دیگر الان ما مواردی داریم که (معاذالله) دست بلند میکنند، (معاذالله) سالها با پدر و مادر قهر کردهاند. حالا آدم میتواند مدیریت بکند رفت و آمدش را. یک جوری میرود که حالا بحث و جدال و تنش و اینها کشیده نشود. دورادور با تماس، با پیام. مفاسدی دارد: «پدر عرقخور زنباز است.» داریم موارد این شکلی. باکی هم ندارد جلو همه سر سفره میآورد، مینشیند، میخورد. ماهوارهاش همیشه روشن است. ماهوارهاش هم صبح تا شب فسق و فجور است. خب، اجباری ندارم که من بروم آنجا. تماس بگیرد، او بیاید خانه ما در مهمانیها، مهمانیها جای دیگری: خانه پدربزرگ و مادربزرگ و همینطور. این تدبیری میخواهد دیگر؛ به هر حال سخت است دیگر.
این سختیاش که مشخص است؛ سخت است بهشت رفتن. «مَحفوفانِ بِالمَکاره»؛ بهشت دور و برش را پر از امور ناخوشایند گرفته. برعکس جهنم که «مقرون به شهوات» است و آدم آنجا همهاش کیف و حال و عشق و حال است. این مکاره، سختیهای خودش را دارد. هم نمیتوانی نروی، هم نمیتوانی بروی. تدبیر کنی، برنامهریزی کنی. میزند خانمات هم با مشکل دارد و بچهات هم دارد فلان و باز نمیدانم آن باباهه مثلاً یک همسر دیگری دارد، زنبابا داری، هزار و یک چالش. اینها برای آدم شدن و ساخته شدن ماست دیگر. اینجا اگر وظیفه را ادا کردی، حق و حقوق را ادا کردی، عصبانی نشدی، به رو نیاوردی، نگاه خشمگین نکردی، برخورد خارج از قاعده نکردی، بله، یک وقتی هم نصیحت است.
«یَا اَبَتِ» خطابی که حضرت ابراهیم دارند خطاب به پدرشان: «لَا تَعبُدِ الشَّیطَانَ اِنَّ الشَّیطَانَ کَانَ لِلرَّحمَنِ عَصِیّاً». «بابا»، نپرست. یا اَبَتِ، آن بابای با محبت. «یا اَبَانَا» هم داریم، «یا اَبَتِ» هم داریم. «یا اَبَانَا» یک کمی همچین رسمیتر است، ولی «یا اَبَتِ» حالت صمیمانهتر است. «باباجون، نکن. نپرست شیطان را. نپرست. دست بردار از این نوکری شیطان که شیطان بود نسبت به رحمان سرکش.» نصیحت است. نصیحت کرده دیگر. با او اینجوری منطقی، بدون اینکه ناراحتش بکنی، دلش را بشکنی. «بابا، بخوان نمازهایت را. گرفتارت میکند.» بعد: «بابا، نکن این کار را. بابا، حلالت را مراقبت کن. بابا، این پولت را اینطور کن، آن را آنطور کن.»
بعضی هم البته مثل: «تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.» بعضیها انگار گردو رو گنبد داری میریزی، هیچی نمیماند، هیچی نمیگیرد، دریافت نمیکند، وَعِی ندارد، دریافتی ندارد. حرف دریافت نمیکند. ریسیو نمیکند. همهاش پخش میشود. هر چی میگویی، با در و دیوار داری صحبت میکنی. وظیفهاش تولید است، ولی این «بِر» نسبت به والدین وقتی بود، اثر خوبش خیلی، خیلی، خیلی سریع به آدم میرسد. این بشارتش.
آنور، بله. همین روایتی که دوستان زحمت کشیدهاند گذاشتهاند که: «هر کسی با نگاه خشمگینانه به پدر و مادر نگاه کند، ولو آن دو ظالم باشند، لَم یَقبَلِ اللهُ لَهُ صَلَاةً؛ خدا نمازی از او قبول نخواهد کرد.» رابطهاش با خدا آسیب جدی میخورد. و خدای متعال نگاه رحمت را از او برمیدارد. نماز از او قبول نمیشود. خدا رحم بکند، به ما کمک بکند وظایف را بتوانیم ادا کنیم. گرفتاریهای اینهاست دیگر. مشکلاتی که: «آقا، دعایمان مستجاب نمیشود.» «حدیث کسایمان اصلاً اثر ندارد.» «نماز استغاثه خواندیم، هیچی نشد.» نمازت قبول نمیشود؛ چرا؟ چون اینجوری. این هم خیلی رایج است دیگر. به ندرت میشود کسی را پیدا کرد که واقعاً دارد نسبت به والدینش استاندارد برخورد میکند: در خطاب کردنها، در حرف زدنها. ضمیر مفرد استفاده نکنیم. حتی در بیوت علما آدم نمیبیند این مراعاتها را. که فرزند عالم با عالم اینجور برخورد میکند مثلاً. خیلی مهم است اینها.
بخش عمدهاش هم توسط والدین است. پدر و مادر وقتی با همدیگر با احترام صحبت میکنند، بچهها یاد میگیرند. وقتی بابا، مامان را دست میاندازد، مسخره میکند، بچهها هم یاد میگیرند. وقتی مامان توهین میکند، کلمات زشت در مورد بابا به کار میبرد: «تو اینجور کردی. تو چقدر خنگی. هیچی نمیفهمی. حالیت نمیشود.» این تعابیر را به کار ببرد، طبیعتاً بچه یاد نمیگیرد با احترام صحبت بکند. این هم وظیفه است برای والدین که با هم یک جوری رفتار کنند که بچهها حرمت نگه دارند نسبت به اینها.
اگر اینطور رفتار کرد و حق و حقوق را ادا کرد، در ضمیر به کار بردن، در خطاب، در محبت، آن چیزی که امام سجاد در دعای والدین در صحیفه میفرماید که انصافاً خیلی سخت است. واقعاً خیلی سخت است آنطور بودن. واقعاً خیلی است. دعای حضرت این است که: «همین که احساس کردم میخواهد، میِلی به یک چیزی دارد، قبل از اینکه از من درخواست کند ادا کنم. به من الهام کن. به من الهام کن که این الان چی میخواهد. نگذارم به اینجا برسد که بخواهد از من درخواست کند، خودم ادا کنم.» سبحان الله! و خوش به حال آن کسانی که بچههای این شکلی دارند. خوش به حال آن کسانی که بچههای این شکلاند. واقعاً باید قدردان بود. ما واقعاً شاکر نعمت فرزند خوب نیستیم. این هم از آنورش خیلی رایج است.
هستند مواردی که واقعاً بچههای خوبیاند، واقعاً دلسوزند، واقعاً احترام میکنند، واقعاً محبت میکنند، واقعاً ندید میگیرند عیب و ایرادها و ضعفها و کاستیها و اشکالات پدر و مادر را و پدر و مادر قلب نمیدانند، به چشم یک نعمت بزرگ به آن نگاه نمیکند. آن هم چوب دارد، آن هم ظلم است، آن هم «بَغی» است. و همیشه طلبکار، و همیشه با توقع، همیشه ناسپاس، همیشه منتقد و معترض. صد تا کار میکند، یکیاش حالا فرض کنید صد تا لقمه میدهد، یکیاش حالا یک کمی کم است و فرق گذاشتن بین بچهها که خیلی از آن ظلمهای خیلی خیلی بد است، گرفتاریهای شدیدی برای آدم ایجاد میکند. خدا به دادمان برسد دیگر. ماهایی که هم فرزندیم در قبال پدر و مادر، هم پدر و مادریم در قبال فرزندانمان. خیلی از دو طرف وظایف سنگینی آدم دارد. اینور هم سنگین است در قبال فرزند؛ آدم حق و حقوق را ادا بکند.
«بِرّ فرزند» هم داریم دیگر. فقط که «بِرّ والدین» نیست. بچه هم حق و حقوق دارد. برای چرا بین این دو تا فرق قائل میشود؟ بعضی خیلی پسردوستاند. بعضی وقتها پسر واقعاً بهتر است. بحث پسردوستی نیست، پسر واقعاً بهتر است. پسر واقعاً به درد بخور است، واقعاً دلسوز است، واقعاً به کار میآید. بعضی وقتها هم نه، دختر اینجوری است. بعضی وقتها دخترها واقعاً بیشتر به درد میخورند، ولی باز این پسر را بیشتر دوست داری. خب، اینها ظلم است دیگر. ظلم نیست؟ چرا؟ سؤالی که خدا خواهد پرسید: «چرا؟ چرا این کار را؟» دختره ده بار انجام میداد، یک بار تشکر نکردی. پسره یک بار انجام داد، ده بار تشکر. چرا؟ چرا فرق میگذاری؟ اینها ظلم است. اینها مصداق «بَغی» است که تعبیر بعدی این است که: «اَسرَعَ الشَّرِ عُقوبَةً البَغیُّ». آن شری که زودتر از همه، پایت را میگیرد، پایش را میخوری، «بَغی» است. دل میشکند، دل این دختره میشکند، آنور دل مادره میشکند، دل پدره میشکند که خیلی گرفتاری میآورد. دل فرزند میشکند. آنور دل به دست میآوری، «بِرّ» دل بچهات را به دست میآوری، دل دخترت را به دست میآوری، دل پسرت را به دست میآوری، با ادای حقوق و وظایفی که در قبال اینها داری. تولی میگیری. خیلی اینها دقت میخواهد دیگر.
فقط مال زن گرفتن که نیستش که، یک چماقی است تو سر آقایان میکوبند بعضی خانمها که: «تو که نمیتوانی عدالت را رعایت کنی چرا میخواهی بروی یک زن دیگر بگیری؟» باشد، قبول! حالا کسی هم نمیخواهد توصیه کند که این آقا برود زن دیگر بگیرد، تو همین یک دانه باشد؛ ولی خب اگر این استدلال است، توام که نمیتوانی عدالت را بین بچهها رعایت کنی، چرا یکی دیگر میآوری؟ عدالت که فقط مال شوهر نسبت به همسران نیستش که. مال مادر نسبت به بچهها هم هست. حالا نمیگویم بچه، میگویم همان حساسیتی که اگر آقا دو تا زن داشت، آنجور با وسواس نگاه میکردی که عدالت را رعایت کن. یالا، همان وسواس را اینجا باید بگذاری. بین بچههایت. عدالت اینجا هم هست. چرا تو در تولی گرفتن فرق میگذاری؟ چرا تو در ازدواج کردنشان فرق میگذاری؟ در ازدواج پسره حمایتهای تپل تپل، در ازدواج دختر انگار نه انگار. «وظیفه شوهرش است. وظیفه خانواده شوهرش است و این حرفها.» یا برعکس، گاهی این پسره ازدواج کرده، خانواده دختره پولدارند «وظیفه آن هاست حمایت کند. توقع دارند که مثلاً اینور که آن ها باید حمایت بکنند، پولدار. بابایش پولدار است. خب بگو خانه بخرد. بابایش پولدار است، بگو فلان کند. بابایش پولدار است، بگو ماشین بگیرد.» خب تو چطور پول داشتی و دادی به آن یکی داداشمان مثلاً ماشین گرفت، الان هم داری. نمیخواهم حالا وارد این بحثها بشوم؛ بحثهایی که به هر حال چالشهای جدی زندگیهای امروز است. همهاش برمیگردد به عدم مراعات حقوق و حدود.
این فرق گذاشتنها، این تفاوت قائل شدنها، اینها ظلم است دیگر. بی مبنا رفتار کردن. بله، یک وقتی آدم فرق میگذارد به دلایلی. همانطور که یعقوب فرق میگذاشت بین یوسف و برادرانش. این حکیمانه است. یوسف نبی خداست، ولی خداست. این شجره نبوت، این میراثدار ابراهیم خلیل است. بله، فرق میکند با بقیه. این بچه مثلاً حالا فرض بفرمایید عالم است، این تفاوت دارد. خادم مثلاً چه میدانم امام حسین است، روضهخوان امام حسین است، نوکر امام حسین تقوایش شدیدتر است. آن هم معنایش این نیست که تو در این فرق گذاشتن یک جور لج درآوری، یک جور خاصی رفتار کنی. نه، حالا تو محبت قلبیاش آدم بیشتر دوستش دارد، ولی باز هم در مسائل ظاهری آدم مراعات بکند. یعنی طوری بشود که به هر حال در شرایط برابر اگر قرار دارند، اینجوری نباشد که من از یکی حمایت بکنم، از یکی حمایت نکنم. به یکی محبت کنم، به یکی محبت نکنم. به هر حال اینها سختی کار است. خدا انشاالله به ما کمک بکند بتوانیم حقوق را ادا بکنیم، این وظایف را انجام بدهیم در قبال دیگران.
این میشود «بِرّ». اگر کسی «بِرّ» داشت، آنوقت خیلی زود آثارش میرسد. همین دلی که به دست میآورد، هی محبتی که میکند، همه کادویی که میخرد، سوغاتی که میآورد. سوغاتی جزو وظایف است. حالا البته الان آنقدر گرانی است، مخصوصاً بعضی جاها مثل مکه و کربلا و اینها که پول ما در حکم علف حساب میشود، آنجاها… داخل ایران جای دیگر. از آداب سفر، سوغاتی آوردن است. به نحوی که معنایش این است که: «من این چند روزی که نبودم به یادت بودم، بهت توجه داشتم.» حالا شاید امروزیاش باشد که بگوییم که حالا مثلاً آن زمان با سوغاتی این محبت و توجه را میرساندند. الان بابا رفته، دو هفته نیست، یک بار با این بچهها تلفنی صحبت نمیکند. حتی ما مورد داریم با خانم تلفنی صحبت نمیکند. الان آقا آنجاست، سه هفته دیگر برمیگردد. باند اسپیکر کنار هم، زندگی کردن بیشتر به همدیگر عاطفه نشان میدهند تا این دو نفری که دارند اینجوری رفتار میکنند. تربیت اهل بیت نیست. اهل بیت اینجوری آدم پرورش نمیدهند. اینها محصول ایمان و روح الایمان نیست. اینها محصول کار شیطان است. این تفرقهها، این نفرتها، این سردیها. اهل بیت زن و شوهر سرد تربیت نمیکند. آن چیزی که اهل بیت ایجاد میکنند همهاش عشق است، همهاش محبت است، همهاش ایمان است، همهاش یکرنگی و خلوص و وفا و دلدادگی است. میمیرند برای هم. این شهید معصومه کرباسی و همسر عزیز لبنانیاش این مدلاند. آن لحظه آخری که دارند فرار میکنند از پهپاد رژیم صهیونیستی که هر کی دنبال این است که جان خودش را نجات بدهد، در آن لحظه دستشان تو دست همدیگر است، با هم شهید میشوند. این آن چیزی است که اهل بیت تربیت میکنند و حفظاً به این شهادت خوش به حالشان. موتور عاشق هم باشند، عاشقانه زندگی کنند، بچههای خوب تربیت کنند، با هم خار چشم اسرائیل باشند، با هم جهاد کنند، با هم برای اسلام و مسلمین مفید باشند، با هم هم بروند ملاقات خدا. خوش به حال آدم. رشک میبرد به اینها، رشکبرانگیز است اینجور زندگیها و اینجور شهادتها.
وقتی که اینطور بودند با هم، اثر شمع ظاهر میشود. یکی از علمای بزرگ اهل یزد یک وقتی خدمتشان بودیم خیلی سال پیش. سیزده سال پیش بلکه بیشتر. توصیه خواستم، ایشان نکتهای فرمود که یادداشتش کردم آن موقع. حالا کاملترش را فرمودند که: «نوکر خوبی باشید ارباب نگهتان دارد.» جمله معروفی است که ایشان به کار میبرند. بعد فرمودند: «زن و شوهر هر چقدر با هم رابطهشان گرمتر و با صمیمیت و با محبت بیشتر باشد، رزقشان هم بیشتر است.» بعد فرمودند: «قاعدهاش این است.» فرمودند: «شما اگر برای تمیز کردن خانه کارگر بیاورید، فرض کنید آن کارگر زن و شوهر باشد و این دو تا کار میکنند، میبینی اینها در نهایت همکاری و محبت و صمیمیت با همدیگر هستند. تویی که اینها را استخدام کردی، خوشت میآید و خوشت نمیآید؟» خوشت میآید. بابت این صمیمیت و همدلی و محبتی که اینها داشتند که باعث شد کار تو را بهتر انجام بدهند، تشکر میکنی. این تشکر تو را با مزد اضافهتر نشان میدهی یا نمیدهی؟ نشان میدهی. وقتی زن و شوهر نوکر بودند، نوکر امام زمان بودند، با محبت به همدیگر به هم کمک کردند در این نوکری به امام زمان، امام زمان ازت خوشش میآید. وقتی خوشش آمد، ارباب تشکر میکند. ارباب تشکر میکند، یکی از کارهایی که میکند مزد تو را افزایش میدهد. یک مزه که افزایش میدهد: رزق و روزی. رزق و روزیشان زیاد میشود.
خانهای که توش زن و شوهر به هم محبت دارند. در روایات سفارش شده توی یک ظرف غذا بخورند زن و شوهر با همدیگر. محبت میآورد، صمیمیت میآورد. اینکه خانم چهار بعد از ظهر صبر میکند آقا بیاید با هم ناهار بخورند، تا ۱۱ شب صبر میکند آقا بیاید با هم شام بخوریم. خیلی فرق میکند تا اینکه: «من گشنهام بود یک و نیم خوردم. غذایت رو گاز است. من خوابم میآمد نه رفتم خوابیدم.» بله، حالا یک وقتی است شرایط خاصی است، خانم بیمار است، فلان است. اهمیتی ندارد. «من برای خودم، کار خودم، زندگی خودم. او برای خودش.» دلبستگی، دلدادگی، محبت، ادای وظایف در قبال همدیگر. آقا از سر کار میآید، خانم با محبت بیاید به استقبالش. خانم بیماری دارد، آقا با محبت به فکر درمان او باشد، دکتر ببرد، مداوا کند. اینها همهاش میشود مصادیق «بِرّ». وقتی که مصداق «بِرّ» بود ثوابش هم خیلی سریع میرسد. آثار مادی و معنویاش. هم مادیاش برکات جاری میکند، رزق میآورد، گشایش ایجاد میکند، بلاهایی را دفع میکند.
امام سجاد فرمودند: «من میروم بازار خرید میکنم برای خانوادهام، این را مصداق صدقه میدانم.» «اَتَصَدَّقُ لِعِیالی». این صدقه من است. بازار رفتن صدقه است. این «بِرّ» وظیفه است، بله. ولی در حکم صدقه است. بلاهایی را از زندگی آدم دور میکند، گرفتاریهایی را دفع میکند. این روزها داریم محروم میشویم انگار. همه چیز را با یک تماس و پیک و فلان و اینها میآورند. سبزی میآورند، گوشت میآورند، مرغ میآورند. بابا خودت برو. این رفتن در بازار رفتن، این عرق ریختن، این عرقی که میریزی در حکم مجاهد فی سبیل الله است. تو برو. تو هم برو. حالا وقتهایی هم ضرورت اقتضاء میکند، سفارش میدهیم، میآورد. محروم نشو از این رفتن، از این بازار رفتن، از این چرخیدن، از این بار برداشتن. این بارهای سنگین که رد میاندازد روی انگشتهای آدم. خدا این را دوست دارد. این انگشتهای رد افتادهای که برای زن و بچهاش گوجه و خیار و کدو و بادمجان و خربزه و اینها دارد بار میکشد، دستش گرفته از تو بازار. خدا دوست دارد این صحنه را. خدای محبتها را دوست دارد. خدا خودش اول عاشق این عالم و عاشق عشق است. وقتی میبیند کسی عاشقانه رفتار میکند، میبارد برای او. هستی را، کائنات را در خدمت او قرار میدهد. چون خدا عاشق است و عاشق عشق است. وقتی عشق میبیند، این مرد با عشق دارد برای زن و بچه کار میکند. این خانم با عشق دارد آشپزی میکند، عاشقانه دارد آشپزی میکند. سه ساعت است پای این مثلاً فلافلی است چیزی، نه، این عاشقانه این را غذا را گذاشته. خیس خورده، لوبیاها را فلان کرده، با چه حوصلهای، با چه عشقی، با چه تعنّی و طمأنینهای صبح پاشده تا ظهر هی رفته آمده چک کرده، اضافه ادویه، اضافه کردن، مزه کرده، با یک عشقی که این آقا بیاید این غذای مورد علاقه آقا را درست کند. خدا عاشق عشق است. اثر دارد اینها. ثواب جاری میشود بر این زندگی. برکت و رحمت جاری میشود. بلاها و بیماریها و گرفتاریها و عقوبتهایی که دفع میشود.
از آنور، «بَغی» چوب دارد. این ظلمها، این متلکها، کنایهها، آزارها، بی تعهدیها، بیوفاییها، خیانتها، بیمسئولیتیها. «انگار نه انگار زن تو هر وضعی بود، آقا تو هر شرایطی بود واسش مهم نیست.» اینها «بَغی» است.
«وَ کَفی بِالمَرءِ عَیباً» که بخش آخر روایت است که خوب، اندازه آن بخش اول بود که مرتبط با این باب بود: «وَ کَفی بِالمَرءِ عَیباً اَن یُبصِرَ مِنَ النّاسِ ما یَعمى عَنهُ مِن نَفسِهِ». «برای عیب آدم همین قدر بس که از مردم چیزهایی را ببیند که خودش دارد ولی برایش پنهان است و نسبت به این کور است.» همین در عیب آدم بس. عرض کردم این را چند بار. یک وقتی به یکی از اساتید دامت برکاته، خدا انشالله سایهشان را مستدام بدارد، عرض کردم: «ما سالها با شما حشر و نشر داشتیم. وقتی که مشهد میخواستیم برویم، برای خداحافظی رفتیم خدمتشان. عرض کردم: ما خیلی سال است خدمت شما هستیم. تو این سالها خب شما حتماً از ما خیلی عیب و ایراد دیدید. بدترین چیزی که از ما دیدید چی بود؟ حالا که داریم میرویم مشهد و داریم از شما دور میشویم و محضر امام بپردازیم مشغولش باشه.» جملهای فرمودند، خیلی این جمله محشر است. خیلی تلخ و سنگین است و خیلی هم محشر است. فرمودند: «در عیب آدم همین قدر بس که خودش نداند چه عیبی دارد.» از این جمله بهتر پیدا میکند آدم؟ خیلی سنگین است این حرف. کمر آدم را میشکند. ولی همین جملهای است که امام باقر فرموده، ایشان همنام امام باقر علیهالسلام این جمله را فرموده. «در عیب آدم همین قدر بس که از عیب خودش خبر نداشته باشد.» همینها را تو دیگران که میبینیم چرا واکنش نشان میدهیم: «این چه رفتاری است؟ این چرا با بچهاش اینجوری برخورد کرد؟ این چرا به خانمش اینجوری جواب داد؟ چرا اینجوری رانندگی میکند؟ این چه طرز لباس پوشیدنی است؟ به چه درسی درس جواب دادن سر کلاس، آدم مگر اینجوری مینشیند؟» همینها را خود ماها داریم، نمیفهمیم.
این خاطره را چند بار گفتم. دانشجویی بود، عزیز. البته عزیز این دانشجو ست. خبری ندارم. آدم با تقوا، پسر خوب و مؤمن. ما خوابگاه امیرکبیر، دانشگاه امیرکبیر که میرفتیم خب خوابگاهها را میرفتیم. بعضی خوابگاهها خیلی بیشتر میروند. میرفتیم. یک اتاقی بود طبقه دوم. خوابگاه ۱۰ طبقه بود که ما پاتوقمان آنجا بود و از آن اتاق یکیاش هم طلبه شده الان، از طلبههای خیلی خوب است، ما خیلی صمیمی هستیم با همدیگر. طبقات چند تا از آنها طلبه شدند و بچهها خیلی خوب و خیلی نسل خوبی بودند تو دوران ما. یکی از این بچهها که تو یک اتاق بود با هم هم اتاق میشدیم در واقع وقتهایی که ما آنجا بودیم، اتاق این استراحت میکرد، یک شلوار تنگی پایش بود. دوستانش بهش گفتند که «این شلوار خوب نیست.» خیلی هم تنگ بود. گذشت مدتی. هی بچهها بهش میگفتند: «آقا این خوب نیست. این شلوار خیلی تنگ است.» همین شلوار، همین دقیقاً همین جنس و همین شلوار یک روزی پای یکی از این دانشجوهای دیگری که تو یکی از این طبقات بود. خیلی جالب گفته بود که: «شلوار من که میگویند تنگ است و زشت است، یعنی دقیقاً مثل این شلوار فلانی که پایش است و تنگ است و زشت است؟» آره. گفته بود: «پس خیلی زشت است!» دیگر پایش نکرد.
این داستان زندگی ماست. یعنی چیزهایی که خودمان داریم و عیب نمیبینیم، تا وقتی در دیگری نبینیم. همین را وقتی او دارد میگوییم عیب است. به خودمان که میرسد توجیه میکنیم: «نه آخه ...» چشم اصلاً متوجهش نمیشود. میفرماید که اینجا بحث عیوب واقعی ماست که آدم نبیند در خودش. این لحن، این ادبیات را اگر دیگری با من داشته باشد، میگویند زشت است. خودم و بقیه دارم، طبیعی است. اصلاً نشان میدهد که من چقدر با بقیه صمیمیام، چقدر رفیقم، چقدر فلان هستم. ولی کسی حق ندارد. به چه حقی با من اینقدر احساس صمیمیت میکند؟ مگر من با تو پسرخالهام؟ ما اینجوری صحبت میکنیم، صحبت کنم. اینجوری میگویم: «بابا، من تو را فکر کردم مثلاً حالیت میشود این چیزها را. فکر میکردم جنبه داری، حالا ببینم جنبه نداری.» بگذار روی حساب جنبه و عیب او. استاد باشم با شاگرد صحبت کنم، استاد. شاگرد باشم استاد با صحبت کنه. «غلط میکند اینجوری صحبت میکند. مگر نوکرشم؟ مگر فلان است؟» همینی که آن عیبی که در ما هست، بهش کوریم و همین عیب در دیگری میبینیم، توجه میکنیم و ملتفت میشویم، همین برای عیب ما بس.
هر عیبی را اگر آدم کتمان میکند، این را که دیگر نمیتواند کتمان بکند. همین که من دارم دوگانه برخورد میکنم. همین چیزی که در من هست در دیگری هست. حالا یک وقتی من، منِ وسیعتری است دیگر. «من» یعنی حزب من، جناح من، رفقای من، خانواده من. من توسعه پیدا میکند. همین را آن، آنجایی که باشد، بد است. اینجایی که باشد نه. فرمود: «همین برای عیب انسان بس.»
«اَو یُعَیِّرَ النّاسَ بِمَا لَا یَستَطیعُ تََرَکَهُ» یا مردم را بابت چیزهایی سرزنش بکند که خودش عرضه ترک این را ندارد. چقدر این عبارات، عبار هم دقیق و درست، هم سخت اصلاح و تزکیه. اینها سخت است. بابت چیزهایی دارم بقیه را سرزنش میکنم که خودم همانطورم. سرزنش میکنم که: «چرا اینقدر میخوری؟» به بچهام سرکوفت میزنم: «بچه، چه خبر است؟ چقدر میخوری؟» حالا من خودم همان قدر میخورم. «از ما گذشت، ما دیگر نمیتوانیم، تو اینجوری نباش. ما بد، ما جهنمی، ما فلان. تو درست باش.» البته این از یک طرف خب بله، آدم وقتی یک کاری اهلش نیست، معنایش این نیست که به کسی هم نگوید. خودمان تذکر دهیم. چه بسا اثر کند، خود من هم اصلاح بشوم. ولی این عیبجویی، این متوجه عیوب دیگران بودن در حالی که خودم در مورد خودم شل گرفتم. یعنی به او سفت بگیرم، به خودم شل بگیرم، این بد است. (به خودم سفت گرفتم باشد، حالا چهار بار هم زمین میخورم، ده بار هم زمین میخورم.) ولی وقتی فقط به بقیه سفت میگیرم، خودم هر ساعتی میخوابم، هر ساعتی بیدار میشوم، هر مقداری میخوابم، ولی به بقیه متلک میاندازم که: «همیشه تو خوابی و چقدر پرخوابی و پس کی به کارهایت میرسی و وای چقدر زندگی با تو سخت است و ...» خودش رو قاعده میخوابد و بیدار میشود، زمانبندی دارد، یک کسی بگوید خودش تو زندگیاش موفق بوده. این خودش هزار تا چالش دارد، چند بار متارکه کرده.
«اَو یُؤذِیَ جَلیسَهُ بِمَا لَا یَعنیهِ» یا همنشینش را آزار بدهد با آن چیزی که به این ربطی ندارد. تو موضوعی که به من ربطی ندارد دخالت بکنم. دیگران را آزار بدهم: «برای چی این لباس را پوشیدی؟ کلاهت به کتت نمیآید! موهایت را چرا این مدلی زدی؟ چرا پیش این رفتی؟ پیش آن یکی آرایشگر میرفتی. چرا اینقدر پول دادی؟ آنجا ارزانتر میگرفتم. از من میپرسیدی بهت میگفتم.» حالا یک وقتی هست واقعاً خیر است، کمک است، آن طرف هم دوست دارد و میخواهد و طلب کمک کرده. فقط گیر سرک کشیدن، گیر دادن به بقیه، دنبال سوژه بودن. بیمارند. واقعاً یعنی بیماریم. بعضی واقعاً بیماریم. هر چی که باهاش مواجه میشویم، دنبال اینیم که از تو این چه سوژهای میشود پیدا کرد. یک ناخن، یک سیخی بدهم، آزاری بدهم، یک تیکهای، متلکی. هرچی با آن مواجه میشویم. اصلاً ملکه شده برایم. آدمی که از خودش غافل است این شکلی است. همهاش مشغول دیگران است. همهاش دنبال یک انتقادی، یک نکتهای، یک مسئلهای، یک جایش یک باگی، یک گیری است. «چرا اینجوری گفت؟ این فلان حرفش آنجوری بود. این الان آنجوری شد. اینجوری نگاه کرد. چرا کم نگاه کرد؟ چرا زود پاشد؟ چرا دیر آمد؟» مشغول خودت باش. (به خودم باید بگویم:) «مشغول خودت باش. ول کن بقیه را.» خود من هزار و یک ایراد تو کلاسم، تو سخنرانیام، تو درس خواندنم، تو زندگیام، تو رابطهام، رانندگیام، هزار تا ایراد دارم. ولی تا یک جمله میگویند «رانندگی بد»، اول یاد رانندگی فلانی میافتم. هیچ وقت یاد رانندگی خودم که نمیافتم. تا میگویم آدم خوب است رابطهاش با بچهاش خوب باشد، یاد فلانی میافتم که رابطهاش با بچهاش بد است. اشکالاتی که من دارم تو رابطهام با بچه اصلاً به چشمم نمیآید.
اینها درس زندگی است. اینها گنجینههایی است که اهل بیت سخاوتمندانه به ما رساندند و رحمت و رضوان و درود خداوند بر همه کسانی که واسطه بودند برای رسیدن این حقایق و معارف به ما. انشالله که اهل عمل بشویم به این معارف. عمل کنیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...