‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن جعفر بن محمد علیهم السلام عن آبائه علیهم السلام فی وصیت النبی صلی الله علیه و آله لـ علی علیه السلام قال: «یا علی! آفت الحسب الافتخار».
کلام امام صادق (علیه السلام) از آباءشان، در سفارش پیغمبر اکرم به امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. فرمود: «یا علی، علی جان! آفت حَسَب، "افتخار" است». یعنی اینکه انسان حَسَب خوبی داشته باشد، او را دچار آفت میکند که فخرفروشی پیدا کند.
«ثم قال: یا علی! ان الله قد اذهب بالاسلام نخوت الجاهلیه».
فرمود: «علی جان! خدا با اسلام، نخوت جاهلیت را از بین برده است». همانی که ما گاهی میگوییم نخوت، تکبّر، گندهدماغی، آن حالت اینکه «من کسی هستم» و اینها. اسلام آمده اینها را از بین برده است.
«به تفاخرها به آبائها».
اینی که بخواهد کسی به پدرانش فخرفروشی کند، گمان کند که بابامون کِی بود و پدربزرگمان کِی بود و اینها، «ما از نسل فلانیم و ما از طایفه فلانیم»، اسلام این را از بین برده است.
«الا ان الناس من آدم و آدم من تراب و اکرمهم عند الله اتقاهم».
«همه مردم از آدماند و آدم هم از خاک است. کرامت کسی پیش خدا بیشتر است که تقوایش بیشتر باشد». کرامت به تقواست. کسی که بیشتر حرف خدا را گوش میدهد، او ارزشمند است در پیشگاه الهی. ارزش به این نیست که چون بچه فلانی هستی، نسل فلانی هستی، از آل فلانی هستی، آنجا هم مزیت و جایگاهی پیدا کنی پیش خدا.
روایت بعدی از ابی جعفر محمد بن علی الباقر (علیه السلام).
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «ثلاث من عمل الجاهلیه: الفخر بالانصاب و الطعن بالاحساب و الاستسقاء بالانواء».
سه تا کار از کارهای جاهلیت است که امام باقر (علیه السلام) فرمودند. اولین: «فخرفروختن به نَسَب». «ما بچه فلانیم، تو بچه کِی هستی؟»
در مجلس شورای اسلامی داشتیم که آقایی، فرزند یکی از علمای شناختهشده انقلاب بود. به یک آقای دیگری که حالا دیگر فامیلیاش را بگویم معلوم میشود کِی بود – این آقای دوم فامیلیاش کوچکزاده بود – بحث شده بود. آقا فرزند آن عالم بود، پشت تریبون گفته بود که «کوچکزاده! با بزرگزاده در نیفت». کوچکزاده با بزرگزاده؛ «فرزند آقای فلانی بودن، بزرگزاده است». اینها.
آن روحیات جاهلیت! اینکه من بزرگزادهام و تو کوچکزادهای، و من بچه فلانیم، اینها توهمات است اگر برای آدم بیاید. اینها مال فرهنگ جاهلیت است. فرهنگ اسلام، فرهنگی است که همه چیز مبتنی بر تقوا و عبودیت معنا پیدا میکند. همان پدر شما هم که عزیز و گرامی است، به خاطر تقوایش است، به خاطر معنویتش، به خاطر بندگیاش است. شما او را به خاطر بندگیاش احترام میکنید، چه برسد به شما که بچه او آقا هستی. اگر آدم خوبی بوده، پس بنده بوده که خوب بوده. پس بنده باید باشی که خوب باشی. از فرزند او بودن و برادرش بودن و پدر و مادرش بودن، هممحلی بودن و همسایه بودن و همکار بودن و اینجور چیزهایی که آدم انتساب پیدا میکند، از اینها چیزی به شما نمیرسد.
من مثلاً ۲۰ سال راننده آیفلانی بودم. به تو چی رسیده این ۲۰ سال؟ یعنی ۲۰ سال تقوا کردی، بنده شدی، خالص شدی، پاک شدی؟ اگر این بود، خوب بود، خوش به حالت. ۲۰ سال ارتباط داشتی با این آقا، بسیار رشد کردی. وگرنه هیچی به هیچی. همین هم یقهات را میگیرد روز قیامت که «این همه وقت این آقا را هم تلف کردی، این همه هم دیدی، حجت بهت تمام شد، باز هم آدم نشدی؟»
دومیش چیست؟ «و الطعن بالاحساب». «به نژاد طعنه زدن». همان آقا به این کوچکزاده میگفت: «اف!» گفت: «تو تهِ نژادت به روسها برمیگردد».
به نژادها طعنه زدن، افغانی بودنش، تحقیر کردن یکی را به خاطر حالا بین ما هست دیگر، مناطق مختلفی را، هر منطقه ویژگیهایی دارد. بعضی مناطق در نگاه بعضی مناطق دیگر حقیرند. توی استان مثلاً یک شهری را، شهر را شهر بیکلاس این استان میدانند. بعد یکی را به خاطر اینکه مال آن شهر است تحقیر کنی، طعنه بزنی که «تو که مال فلان شهری!» «بابا فلان شهریها را که اینجا دعوت کردین!» «در فلان شهریار کسی را نذارین تو این مجموعه، کار دستش باشه!» از این قبیل مسائل. اینها طعنه بابت نژاد و احساب است که این هم عمل جاهلیت است.
سومیش: «استسقاء بالانواء». این «انواع» را گفتهاند که این ستارهها، زمان جاهلیت اعتقاد داشتند که این باران یا باد وقتی میآید که یکی از ۲۸ ستاره مشخص که هر کدام هم نامی دارد در مغرب فرود بیاید و یک ستاره دیگری طلوع بکند. مثلاً یک بارانی را نسبت به ثریا. وقتی ثریا میآمد میگفتند که «تِرنا بِنَو ثریا»؛ بابت این ستاره ثریا باران بر ما جاری شد. این نسبت دادن باران به ستارهها هم جزء اعمال جاهلیت است. از جنس همان دو تا قبلی هم هست دیگر. یعنی به یک چیز بیربطی فضیلت قائل بودن. باران را به ستاره نسبت دادن. ستاره بیتأثیر هم نیست ولی علت تامه نیست. حَسَب و نَسَب هم بیتأثیر نیست ولی علت تامه نیست. و کسی فقط به خاطر این بخواهد بهش نسبت بدهد، خب، خیلی دور از آبادی است. کسی فقط به خاطر حَسَب و نَسَب بخواهد به کسی فضیلت بدهد، دیگر به آن شأن و تقوا کاری نداشته باشد. خودش هم به خودش بخواهد بابت این امتیاز بدهد.
روایت بعدی از امام صادق (علیه السلام). اسماعیل بن ذبیان نقل میکند که از امام صادق (علیه السلام). حضرت فرمودند: «افتخر رجلان عند امیرالمومنین (علیه السلام)». دو نفر پیش امیرالمؤمنین (علیه السلام) افتخار، فخرفروشی میکردند.
«أتفتخران بأجساد بالیه و ارواح فی النار؟»
«به چی فخرفروشی میکنی؟ به جسدهای پوسیده و روحهایی که در آتشه؟» «من بابام کِی بود و ما نسل کِی هستیم؟ ما قبیلهیم، و فلان بود و اجداد ما فلان بودند». بدنهایشان که پوسیده، روحشان هم که توی جهنم است.
«إن یکن لک عقل، فان لک خلق. و إن یکن لک تقوا، فان لک کرما. والا فلحمار خیر منک و لست بخیر من احد».
خیلی عاشق این تعابیر امیرالمؤمنینم. صراحت و شفافیت و بیباکبودن و بیپروابودن در کلام امیرالمؤمنین. حضرت فرمودند که «اگه عقل داری، اخلاق داری. اگه تقوا داری، کرامت داری. اگه نداری، الاغ از تو بهتره و از هیچکی هم بهتر نیستی».
پس عقل و تقوا. اگه عقل داشته باشی، باهاش اخلاق خواهی داشت. اگه تقوا داشته باشی، باهاش کرامت خواهی داشت. اگه این دو تا را نداری، الاغ از تو بهتره: «فالحمار خیر منک».
ادبیات، ادبیات اهل بیت، در عین آن ادب و متانت، اینجاها به هر حال این شکلی رفتار میکند. یک صلابتی، یک قاطعیتی هست در برابر انحراف، در برابر انحراف فکری، در برابر انحراف عملی. در برابر انحراف، قاطعاً، صریحاً، محکمند آنقدری که دستشان باز باشد. شرایط باشد. یک وقتی هم شرایط نیست. با حتی ارکان انحراف هم مجبور میشوند که تقیه بکند. فخرفروشی میکنند. برخورد محکم با اینها، در عین حال، آن شیوههای دیگر هم سر جای خودش است: با محبت و احترام و «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه». قاطعیت هم سر جای خودش.
اهل بیت صراحت و قاطعیت چون بسیار بالاست، انقدر شفاعت میفرماید که «به چی فخرفروشی میکنی؟» بعد انقدر سریع هم میفرماید که «اینها توی جهنمه، پیکرشان پوسیده و روحشان هم توی جهنمه». «تو هم اگه تقوا داری و عقل داری، خوبی. وگرنه الاغ از تو بهتره، از هیچکی هم بهتر نیستی».
انقدر نگو «ما طایفه فلانی هستیم، از شما بهتریم». آنها هم بگویند «نه، ما فلان بودیم، از شما بهتریم». اینها فخرفروشیهای الاغگونه است. حماقت، حمار اینگونه نادان و ناآگاهانه برخورد میکند. همینجوری صرف اینکه «من بچه فلانیم، ما ژن فلانیم، ما نژاد فلانیم، ما بچههای فلانیم».
فضای سیاسی، اگر بخواهند یکی را گندش بکنند، به صرف نژاد و ژناش و بچه چهکسی بودنش و اینها برایش امتیاز قائل میشوند. اگر هم نخواهند در کسی فضیلت ببینند، بچه خود رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) هم که باشد، برایش فضیلتی قائل نیستند. همان که برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم فضیلت قائل نشدند و نبودند بخواهند قائل بشوند. ۸ پشت قبلش به یکی از این صحابه و تابعین و اینها که برگردد، او چه کارهایی که برایش نمیکند. کما اینکه کردند دیگر. هم کربلا، هم بعد از آن در بنیعباس و اینها. صرف اینکه اینها فرزندان عباس بودند که عباس عموی پیغمبر بود، چه تجلیل و احترام و اکرامی! از آن ور اینها فرزندان رسولالله بودند، «انگار نه انگار». عجیب است! یعنی این هم جا دارد. تا جا از آن ورش هم همینجوری.
«من چون مال فلان طایفهام، چون فلان خانوادهام». دیگر الان توی بعضی دورهها توی مملکت ما، پادشاهی ژنتیک بود. خیلی عجیب و خندهدار. و هنوز در این عصر مدرن ما، احمقهایی داریم که الاغ از اینها بهتره - به تعبیر امیرالمؤمنین – که صرفاً به خاطر اینکه یک کسی، حالا این تعبیر هم که به کار میبرم، این هم تعبیر را از خود امیرالمؤمنین است - کلمه «توله» را حضرت به کار بردند برای عمر سعد که به سعد بن ابیوقاص فرمودند: «توله تو خانه است». توله جو! معنای توله! توله پهلوی را صرفاً به خاطر اینکه مال این خاندانه - نحو رضا قلدر، پسر محمدرضا فاسد - هیچ صلاحیتی هم ندارد، نه عقلی، نه حکمتی، نه دانشی و تجربهای مدیریتی، نه سلامت اخلاقی، هیچ. یعنی در خود طرفدارانش هم هیچ فضیلتی برایش قائل نیستند. فقط «از ژن اوست، شاه بشود». چون از اوست! پادشاهی ژنتیک است. خیلی عجیب است. یعنی ما در این زمانه مدرنی که همه چی به رأی مردم و فلان و اینها - حَسَب ظاهر - بنده هنوز جماعت نادانی هستند که پادشاهی میخواهند. پادشاهی را هم برای کسی میخواهند که صلاحیتش را از ژنتیکش گرفته. خیرین! و عجیب است واقعاً. یعنی جاهلیت مدرن واقعاً همین است. همین که فرمود از اعمال جاهلیت است، این واقعاً جاهلیت مدرن است. تو این زمانه کسی اینجور حرف بزند.
یا آل سعود که صرفاً اینها به خاطر اینکه از این نژادند، بین همینها قدرت دست به دست میشود. نه رأی، نه انتخاباتی، نه مشارکتی. هیچ! «مال اینهاست، ملک اینهاست». بله، ما در بنیهاشم هم قائل به این انتقال ژنتیک هستیم، ولی نه به خاطر ژن، به خاطر صلاحیت، به خاطر دانش. مگر هرکی که بنیهاشم بود، محل اعتنا بود؟ این همه سادات و امامزادههایی که اهل بیت طرد کردند اینها را، حتی لعن کردند اینها را، با آنها مبارزه کردند. مسئله ژن نیست، مسئله ژنتیک نیست. مسئله تقوا و صلاحیت و علم و آگاهی و اینهاست. وگرنه سلمانی که هفت غریب است، «منا اهل بیت» محسوب میشود؛ و بعضیهایی که از یک خوناند و از یک شیرند، غریبه محسوب میشوند که دیگر حالا نمیخواهم مواردی را دوباره یاد بکنم که در تاریخ هستند و در خانواده اهل بیت بودند.
خب، دو تا روایت دیگر هم دارد. اینها را هم سریع بخوانم، این باب را تمام کنیم.
حسن بن مختار از امیرالمؤمنین (علیه السلام) حدیث را مرفوع به امام امیرالمؤمنین میرساند.
قال: «من فاخره حشره الله یوم القیامه اسود».
هرکی یک چیزی را معیار قرار بدهد برای فخرفروشی؛ هرکی به هر چیزی بنازد - به هرچی که بنازد - چشمان خوشگلش، به قدش بنازد، بقیه را تحقیر میکند بابت قد کوتاهشان. خیلی مفتون قد بلندشان. مفتون هیکل خوشگلشان. مفتون نژاد و همینطور چیزهای مادی-معنوی. حتی مفتون علم و سوادش است. کتابهایی که نوشته، شاگردایی که تربیت کرده، خیلی دوره و کلاس و اینها داشته. فلان به این چیزها مینازد. هرکه هر چیزی را مبنا قرار بدهد برای نازیدن و مفاخره، «خدا او را روز قیامت سیاه محشور خواهد کرد». این سیاه محشور شدن در قیامت، ظاهر حکایت از باطن میکند. مثل دنیا نیستش که ظاهر و باطن بینشان تفاوت داشته باشد. آنجا ظاهر و باطن یکی است؛ عالم صدق.
وقتی کسی سیاه محشور میشود، حکایت از این دارد که دلش سیاه است. دل چرا سیاه میشود؟ خب مشخص است. یک بخشیش ظلمات جلوه ظلمات و تاریکیهاست؛ آلودگیهاست. سیاهی این قلبش را سیاهی گرفته. حجابهایی که بر قلب اوست، بر چهرهاش جلوه میکند، باعث سیاهی چهرهاش میشود. این سیاهی بر قلب او چیست؟ آن حجاب چیست؟ حجاب از درک فضیلتها و امتیاز واقعی. حجاب است دیگر. نمیفهمد که امتیاز واقعی در چیست. در حجاب است. این، این چیزهای ظاهری را معیار قرار داده، باهاش فخرفروشی میکند. در حجاب است. در سیاهی است. در ظلمت است. قلبش سیاه است. اگه قلب سیاه نبود، به این چیزها افتخار نمیکرد. اگه در حجاب نبود، میفهمید که این چیزها فخرفروشی ندارد. آن طرف جلوه میکند به چهره سیاه و محروم از نور. نور هم که به مؤمنین رو میکنند، میگویند: «به ما نگاهی بکنید، با هم از نور شما اقتباس کنیم».
و حدیث آخر باب ۷۵، از امیرالمؤمنین (علیه السلام).
فرمود: «مال ابن آدم والفخر؟ فرزند آدم و فخرفروشی؟»
«بچه آدم به فخر چهکار دارد؟ اوله نطفه و آخره جیفه، و لا یرزق نفسه و لا یدفع حتفه».
«اولش نطفه بوده و آخرش هم یک تکه مردار بدبو، الان هم خودش به خودش روزی نمیدهد، محتاج است در روزی». حتی آن کسی هم که خدا را قبول ندارد، میفهمد که محتاج است در روزی. فقط احتیاجش را نسبت به این و آن میبیند. فکر میکند به صاحب کارش محتاج است و به این شرکت و به آن کسی که جنس برده و پولش را بدهد، چکش پاس بشود و به اینها محتاج است. ما محتاجیم دیگر. خودمان از پسِ روزی خودمان برنمیآییم. خودمان نمیتوانیم خودمان را بینیاز کنیم.
«و لا یدفع حتفه». «مرگش را هم نمیتواند از خودش دور کند. مانع مرگ خودش نمیتواند بشود».
اینها اگر بهش توجه بشود، دیگر فخرفروشی و افتخار و نازیدن و اینها از بین میرود. خدا انشاءالله آبروی اهل بیت، خصوصاً امیرالمؤمنین (علیه السلام) را که امروز چند روایت از روایتی که خواندیم، کلام امیرالمؤمنین بود، یکیش هم وصیت پیغمبر به امیرالمؤمنین بود، به حق امیرالمؤمنین (علیه السلام) خدای متعال ما را شیعه واقعی و بزرگوار قرار بدهد.
و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...