‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
قَالَ امیرالمؤمنین (علیه السلام): «ما جَفَّتِ الدَّمْعُ إِلَّا لِقَسِاوَةِ الْقُلُوبِ وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِكَثْرَةِ الذُّنُوبِ.»
امام علی (ع) فرمودند: اشک چشمها خشک نمیشود مگر به سبب قساوت قلبها، و قلبها قساوت نمیگیرند مگر به سبب کثرت گناهان.
از آن روایات محشر و کامل، این روایت خیلی عمیق و وسیع است. امیرالمؤمنین تمام ملک و ملکوت را یکجا دیده و فرموده است: «چشم خشک نمیشود مگر به خاطر قساوت قلب.» خشکی چشم این است. البته، عرض شد، ممکن است که الان شما دیدهاید، طرف صهیونیست است و دارد گریه میکند؛ مثلاً میگوید از محافظت کشتن (منظورش این است که از اینکه مردم ما را کشتهاند، متأثر است). منظور این جور گریهها نیست؛ گریهای که انعطاف نشان دادن در برابر حقیقت است، این اشک منظور است. وگرنه صهیونیستها برای مردههایشان گریه میکنند. اینکه انسان متأثر میشود از یک حقیقتی و نرمی نشان میدهد، خشونت نشان میدهد از ضعفی که در دیگری میبیند، نقصی که میبیند، این تأثر هم نتیجهاش این میشود که در پی مداوا برمیآید، در پی رفع آن مشکل برمیآید. خب، اینهایی که برای مردههای خودشان که سقط شدهاند، گریه میکنند، (اما) برای شهادت چند هزار کودک خوشحالی میکنند، این اشک رقت قلب نیست، این اشک خودِ اشک یک شب از قساوت قلب است. این خشکی چشم از قساوت قلب است.
«وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِكَثْرَةِ الذُّنُوبِ.» قساوت قلب از کجا میآید؟ از کثرت ذنوب میآید. گناه وقتی روی گناه میآید و لایه میکند، قساوت میگیرد. عرض شد قساوت مراتب دارد، گناه هم مراتب دارد. در برخی از مراحل، خطورات هم گناه است. خطورات عمدی در برخی مراحل گناه است. در برخی از مراحل خطورات سهوی گناه است. خطورات سهوی، در برخی مراحل خطور، گناه است. گناه به یاد گناه افتادن. در برخی مواقع، خطور به غیر خدا گناه است. برخیشان عمدی و برخی سهوی است. آن گناهان هم قساوت میآورد، در همان مرحلهاش لایه میکند، حجاب میشود. پس قساوت قلب به خاطر گناه است، به خاطر کثرت گناه. راهش استغفار، توبه عملی است. اینها قساوت قلب را از بین میبرد. قساوت قلب که از بین رفت، اشکم جاری میشود.
ما به نظرم دو دهه یا یک دهه، به نظرم دو دهه محرم، در مورد قساوت قلب بحثهایی داشتیم که صوتهایش را منتشر نکردند و نکردیم و نخواهیم کرد. بنده نمیدانم اصلاً کجا حسودش (نامفهوم) آره، پیدا بشود. البته منتشر نمیشود، چون خیلی قدیمی است، مال سال ۹۱ اینها فکر میکنم شاید باشد. ۹۰، ۹۱. بله، آنجا دیگر همین بحثها را مفصل بهش پرداختیم که کثرت ذنوب و اینها چه میشود. خودمان هم که مبتلا به قساوت قلب هستیم و این حرفها گندهتر از دهان ماست.
**روایت بعدی که روایت پایانی این باب است:**
عن جعفر بن محمد (علیه السلام)، عن آبائه، عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم و سلام الله علیهم اجمعین) قَالَ: «مِنَ الشَّقَاءِ جُمُودُ الْعَیْنِ وَ قَسْوَةُ الْقَلْبِ.»
از بدبختی است که چشم، خشک و قلب، سخت باشد.
از شقاوت است که این چشم خشک باشد. دعا میخوانیم، آدم حس و حالی ندارد. بزرگان را ببینید، در این دعا خواندنهایشان، حس و حالشان، در این دعای کمیل، دعای ندبه، این حال شکستگی و انکسار و توجه. دعا بخوانیم، ده دقیقه هم بخوانیم، هیچی به هیچی، همش خمیازه، کله خاراندن که زودتر تمام شود. مانده در آن توجه. حسی هم نمیآید. روضه میخوانند، گاهی برایمان حسی هم خیلی پیدا نمیکنی. حرم میرویم، چه میدانم، و همین طور چیزهای مختلفی که معمولاً روی آدم یک اثری دارد، روی ما اثر معمولاً، و امثال بنده اثر نمیگذارد. این خشکی چشم میشود چی؟ آقا! میشود از شقاوت. دیگر چی؟ قسوة القلب. قساوت قلب از شقاوت است. دیگر چی؟ شدت الحرص فی طلب الدنیا، این هم مرتبط با قساوت است. این خودش از شقاوت است. این شقاوت، دور شدن از خدا و معنویت و عالم ملکوت است. شدت حرص در طلب دنیا.
یکی از چیزهایی که مکروه است، این است که شما در بازار اولین مغازهای باشی که باز میکنی. همیشه چه، کار ضروری است. مردم نیاز دارند. زودتر از بقیه باز میکنی که چه؟ نانوایی، بر فرض، حرص دارد، دو تا مشتری، دو تا مشتری. حالا بازار ده صبح باز میشود، از هشت میآید باز میکند، شاید مشتری. کراهت دارد. از آن ور هم آخرین مغازه بسته. از آداب این است که دیرتر باز کند، زودتر ببندد. عرض کردم به شرط اینکه مردم نیاز فوری و فوتی ندارند. مغازههای دیگری هم تو این بازار هست. رقابت نکند. اشکال ندارد که دنبال این باشد که آن کار خودش را ارتقا بدهد، مشتری جلب کند. به هر حال، فروشش را بیشتر کند، ولی توی این بازی رقابت نیفتد.
یکی از بزرگان به حقیر توصیه میفرمودند: «موضوعاتی که دیگران بهش پرداختن، تو نپرداز.» چرا؟ چون زمینه رقابت را ایجاد میکند. زمین رقابت، آن رقابتها به سمت جلب رضای (خدا)، رقابت به سمت جلب مشتری.
بله، مثلاً فرض کنید که برای فلان شهید زندگینامه نوشتهام. منم یک دانه زندگینامه برای شهید بنویسم، بزنم فروشش از آن یکی بیشتر بشود. اینها رقابتهای این شکلی است. وقتی کسی نوشته، حالا تو نظرت این است که بهتر از اینها میشد. خب، همان موقع که نوشته، نه، اصلاً کار دست ما نبود، خرابش کردن. کار ما را هم خراب کرده. اینها میدان رقابت است. اینها، حالا گرفتار میکند آدم. مرگ جهاد با نفسی میخواهم بگویم. آن یکی هم گفته، ملت ببینند جهاد با نفس که من گفتم بهتر از آن است. حدیثم میخوانیم، صد و یک ساق. این حدیثم صدر و ذیل، بالا و پایینش همش خداست، ولی حدیث خواندن، نشستن و برخاستن من همش این است که این چقدر ویو خورد و چقدر مخاطب داشت و تازه برود تو یوتیوب آنجا ویو بخورد، آنجا پول هم (بدهد). اینها میشود شدت حرص در طلب دنیا، که دیگر حتی به معنویات هم به چشم آن ابعاد مادیاش نگاه میکند. فروشش چقدر؟ مشتریاش چقدر؟ خوانندهاش چقدره؟ بینندهاش چقدره؟ فالوورش چقدره؟ چقدر ویو خورده؟ چقدر کامنت گرفته و چقدر فالوور آورده؟ از این قبیل مسائل. هر کی هم تو حوزه خودش.
الان امروزه ما با یک تجارت جدیدی مواجهیم به نام تجارت «توجه». یک مقوله جدیتری است. از تجارتهای دیگر هم جدیتر است، بلکه این صنعت خودش مقوم تجارتهای دیگر است؛ یعنی تجارتهای دیگر هم وابسته به تجارت توجهند. امروز به دنبال عرضه و تقاضا و مشتری و اینها در این تجارت توجه، چیزهایی میگوییم که بگیرد، مخاطب بگیرد. مطالب بازاری اصطلاحاً، کتابهای بازاری، منبرهای بازاری، مطالب بازاری. چیزهایی که بازار دارد، مشتری دارد. جلسه اول ۵۰۰ نفر باشد، جلسه بعد میشود ۷۰۰ نفر. ۳۰ نفر. البته بعضی وقتا از عدم برخورداری از هنر یک چیز دیگر است، ولی یک وقت هم هستش که نه، اتفاقاً من چون اتفاقاً دارم حرف حساب میزنم، مشتریاش کم میشود. «مَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِيلٌ» (سوره هود، آیه ۴۰). هرچی بیشتر حضرت نوح دعوت میکرد، دایره مخاطبینش هی کمتر میشد. آنها بلد نبودند، عقل کل بودند. اینها بلد نبودند چیزهایی بگویند که فراخور ذائقه باشد. در تجارت توجه بتوانند مشتری جلب بکنند. چرا بلد بودم؟ دنبال این کاسبی و این بازار و این دکور و دستگاهها نبودند. دنبال این بودند که اگر مشتری هست، مشتری خدا باشد، مشتری اهل بیت باشد. پای دستگاه اهل بیت مشتری جمع بشود، نه پای منبر من، پای دستگاه من. حالا این یک نمونهاش دیگر، و نمونههای دیگرش از صبح تا شب دویدن. خب، تو که داری سیری، بیشتر میخواهد. حرص دیگر. این ماشینه رو نه. باز مرسدس است. از این بهتر است. اگر مرسدس رو میخواهم داشته باشم، اون سه میلیارد گرانتر است. اون سه میلیاردر اگر میخواهم داشته باشم، باید روزی دو ساعت بیشتر کار کنم. خوب با همین حالا نمیگویم به همین پراید و تیبا اکتفا کن، به همین اپتیمایی که داری اکتفا کن، با همین سر کن. کارتو راه میندازه. نه دیگر، بیشتر! بیشتر! اینها آقا دور میکند، تاریک میکند، قساوت میآورد. رفتن توی اون حال و هوا، حال و هوای معنوی رو هم از آدم میگیرد. یکم که درگیر این داستانها میشود، میفهمد خودش. اگر لطیف باشد، هنوز یک (حس) تو وجودش باشد، میفهمد. اگر نه که همانم دیگر نمیفهمد. میفهمد که نه دیگر، این. حالا به خاطر زیاد درگیر شدن با دنیاست.
«وَ الْإِصْرَارُ عَلَى الذَّنْبِ.» چهارمیش هم اصرار بر گناه. اینها علامت شقاوت بود. «لَا يُصْلَحُ إِلَّا عَشْقَ» (نامفهوم). این آتش را اون انسان شقی گداخت. امکان آتش جهنم. اینها شقاوت است. «فَمِنْهُمْ سَعِیدٌ وَ شَقِیٌ» که روبروی سعید، سعادت و شقاوت. عامل چهارم شقاوت اصرار بر گناه بود. خیلی عجیب بود که اون خشکی چشم رو کنار این سه تا قرار دادم. اصرار بر گناه، خشکی چشم. خیلی عجیب است. قساوت قلب، شدت حرص در طلب دنیا. شدت حرص عرض کردم، هی میخواهد بیشتر و بیشتر. بیشتر و بیشتری که عاملش نفسانیت من است، هواهای من است، فواید دنیوی من است. هی بیشتر بشوند که بر فالوور من افزوده بشود و اعتبار اجتماعی من افزوده بشود و پول من افزوده بشود و مرید من افزوده بشود. بر اون ابزار و ادوات قدرت اجتماعی من افزوده بشود. مخالفینم را بتوانم قلع و قمع کنم، ساکت کنم، از میدان به در کنم. هی میخواهم بیشتر و بیشترش کنم. اینها هی آدم را بیشتر و بیشتر از خدا و معنویت دور میکند.
خدا ان شاء الله به این گوینده توفیق عمل بدهد. به شنونده هم حالا داد، داد. نداد، مهم نیست. برای گوینده مهم نیست. برام گوینده مهم این است که خودش، حالا به شنونده ان شاء الله توفیق بدهد. ولی گوینده بیشتر از همه شنوندهها نیاز دارد به توفیق عمل به این روایات، توجه به این حرفها و عمل به این معارف. ان شاء الله خدا ما را اهل عمل کند و اهل نجات کند.
باب ۷۶ وسائل الشیعه هم تمام شد. تازگی کنار مزار شیخ حر عاملی، شرایطی بود، دو سه روزی مهمان این بزرگوار میشدیم. هی کنار قبر ایشان بودیم. به ایشان گفتم که آقا، چند سالی است مشغول کتاب شماییم، دیگر شاید همین هم یک حقی بیاورد دیگر. اگرم حق آورده، بهار شما اینجا، محضر امام رضا (علیه السلام)، ما را دعا کنید. سر به هر حال، سفرهای نشستهایم که این بزرگوار به روی ما گشوده. ان شاء الله که در محضر امام رضا (علیه السلام) دعا کنند که از آن سفرههای معنوی هم متنعم و بهرهمند بشویم و اهل عمل به این روایات بشویم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...