‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«عن ابی عبدالله علیه السلام قال اذا خلق الله العبده فی اصل خلق کافرا لم یمت حتی یحب الیه شر فیقرب منهم فبطلا بالکبر والجبریه فقاسا قلبه و ساعه خلقه وقلو زوجه وظهر فحش و قله حیائو و کشف الله ستره و رکب المحارم فلم ینز»
اول عرض سلام به همه دوستان و تسلیت ایام فاطمیه و عذرخواهی بابت غیبت یک هفتهای که ـ بخشش ـ به هر حال به شرایط کسالت و اینها برمیگشت. عذرخواهی میکنم از دوستانی که به هر حال این چند روز معطل شدند.
روایت دوم باب از امام صادق (علیهالسلام) فرمودند که: «وقتی خدای متعال بندهای رو در اصل خلقتش کافر خلق میکنه». یعنی بندهای که خدای متعال میداند از ازل کفر او را. چون خدا کسی را کافر خلق نمیکنه. کافر خلق کردن، یعنی «غرضِ کافر خلق کردن»، یعنی از اول خدای متعال او را خلق میکند که کافر بشود، اگر میخواهد کافر بشود. یعنی اگر جبر است، همه اصرار برای اینکه دعوت انبیا را بپذیرند، انبیا برایشان فرستاده بشه و از این قبیل مسائل، اینها همش عبث، لغو، الکی و سرکاری است. این همه اصرار، این همه دعوت، اینی که به موسی (علیهالسلام) میفرماید: با فرعون یه جوری صحبت کن: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى». یه جوری صحبت کن که دلش نرم بشه. دیگه ما کافرتر از فرعون که نداریم که خدا اگه قرار باشه کسی رو برای کفر خلق بکنه، مصداق بارز فرعونه، دیگه! فرعون رو برای کفر خلق کرده، مصداق بارز این روایتی که حالا داریم میخونیم خود فرعونه. اگر خدا برای کفر خلقش کرده، پس اصلاً دیگه این حرفا چیه به حضرت موسی؟ باهاش یه جوری صحبت کن که «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى». دلش نرم بشه، متوجه بشه، متذکر بشه. باید اونجا حضرت موسی به خدا جواب بده که: خدایا، تو اینو برای جهنم خلق کردی، چه بخواهی چه نخواهی، چه من کاری بکنم و چه نکنم، این میره جهنم.
پس معلوم میشه که معناش اینی که برای جهنم خلق کرده، یعنی خدای متعال میداند که این آدم آخرش از این سرمایهها، از این فرصتها استفاده نخواهد کرد. اینکه «برای جهنم خلق کرده»، این «لام عاقبت» است، «لام غایت» نیست. بین عاقبت و غایت تفاوت است. غایت یعنی هدف اینه، عاقبت یعنی آخرش این میشه. هدف این نیست، آخرش این میشه. مثل اینکه من و شما میدونیم مثلاً فلان کار آخرش این میشه. در این انتخابات آخرش فلانی رأی میاره. مثلاً تلاش خودمونو هم میکنیم، به هر حال توضیح بدیم، کار کنیم، فلان کنیم. در عین حال برامونم واضحه که این مثلاً رأی میاره. اینجا عاقبت را میدانیم ولی عاقبت را رقم نمیزنیم. یعنی فعل ما نتیجهاش، یعنی اینکه دعوت به مشارکت میکنیم و انتخابات برگزار میکنیم و اینها، عاقبتش میشود رأی آوردن اون طرف مقابل، ولی ما انتخابات برگزار نکردیم که او رأی بیاورد. مثلاً میگم، ما مثلاً مشارکت نکردیم که او رأی بیاورد، ولی همین که دعوت به مشارکت کنیم، او رأی میآورد. تفاوت، یعنی عاقبت این دعوت به مشارکت، رأی آوردن فلانی است، ولی غایت اینکه ما دعوت به مشارکت کردیم، که این نبود.
پس بین غایت و عاقبت تفاوت است. پس اینی که خدای متعال کافر خلق میکند، بعضی را برای کفر خلق میکند، این از نوع عاقبت است، از نوع غایت نیست. یعنی خلق میکند، در عین حال آخرش کافر میشود، نه اینکه خدا خلق میکند تا کافر بشود. اینا بینش تفاوت است. پس وقتی خدا بندهای رو برای کفر خلق میکنه ـ با این عرض کردیم ـ این نمیمیره کسی که برای کفر خلق شده، مگر اینکه خدا محبت شر رو در وجود او میندازه. خب، بازی مرحله بعد. یعنی کسی که اوضاع و احوالش طوریه، اوضاع شاکلهش، تصمیمگیریهاش، انتخابهاش، عملکردش، رویکردش، مجموعه اینها طوری است که داره سوقش میده به جهنم. حکایت میکنه از یک کفر عمیق و ریشهدار. این شرایط زندگی و بستر تکوین براش به نحوی میشه؛ ابزار و ادوات طوری کنار هم چیده میشه برای او که شر رو براش محبوب میکنه. که این حکایت داره از یک باطن خبیث، یک سریره فاسد. باطنش خرابه که اینطور شده. سالم بود اینطور نمیشد. باطنش خرابه. خب، این باطن خراب آرام آرام طوری میشه که شر را دوست میدارد.
شما ببینید الان اینجا ما طرف رو داشتیم، بازیگر بوده، بعضاً نقش مذهبی هم بازی میکرده: دفاع مقدس و اینها. آرام آرام به خاطر بدیهایی که تو وجودش بوده ـ که بعضیاش عیانه، بعضیاش مخفیه، بعضیا افشاگری کردن ـ پناه میبریم به خدا از بدیهامون. آرام آرام هی این به سمت کفر حرکت میکنه. این حرکت به سمت کفر هی همراه با از دست دادن محبتهایی و به دست آوردن محبتهایی است. محبت به اولیا خدا و خوبان و خوبیها را آرام آرام هی تدریجاً از دست میده، محبت دشمنان خدا رو آرام آرام به دست میاره. به چند تا شهیدم علاقه داشته، به دفاع مقدس، به رزمندهها، به مناطق عملیاتی، که حالا مثلاً فکه و دوکوه و شلمچه و اینها باشه. آرام آرام هی این محبت کمرنگ میشه، از اونور محبتهای طرف مقابل آرام آرام جوانه میزنه، نمودار میشه. به این فاسقین هی علاقمند میشه و هی این شدت پیدا میکنه تا جایی که میبینید همین بازیگری که حالا مثلاً اشاره بهش شد میاد تو کانال، توی پیجش عکس نتانیاهو رو میذاره و ابراز بیعت با او میکنه. یعنی فراتر از شیفتگی و علاقه. این حکایت از یک فرایندی داره که انسان خراب میشه دلش. اینی که ریشه کفر در وجودشه، نمیمیره مگر اینکه خدای متعال شر رو براش محبوب میکنه. هی به آن چیزی که بنیان او رو میکنه و پدر او رو در میاره، علاقمند میشه، تمایل نشون میده به گناه، تمایل نشون میده به گناه.
«ولاکن الله حب الیکم الایمان وزنه فی قلوبکم فکره الیکم الکفر والفسوق و العصیان» مکروه کرده در وجود ما، کراهت قرار داده کفر و فسوق و عصیان. این انسانی که گرفتار میشه، کم کم این کراهته براش از بین میره، تبدیل به محبت میشه. به کفر و فسوق و عصیان علاقمند میشه، گناه رو دوست میداره. آدم برای اولین باری که میخواد گناه انجام بده، منزجر از گناه است. گناه براش طعمی نداره، بدش میاد، چندشش میشه، شرمنده میشه، سرافکنده میشه. ولی لکهای تو باطن میاره. اگر توبه نکرد، لکه میمونه، رسوخ میکنه در دل. قطره نجاستی که تو ظرف آب ریخته میشه، آب کثیف. زمینه را فراهم میکنه برای لکه دوم. آبی که کاملاً زلاله، سریع واکنش نشون میده نسبت به این لکه نجاست، لکه آلوده. ولی وقتی که این لکه توش رسوخ کرد، برای لکه دوم دیگه واکنشش کمتر میشه، برای لکه سوم کمتر، کمتر، کمتر. اول یه قطره ادرار توش ریختن، بعد قطره دوم، بعد قطره سوم. جوری میشه که به مرور این قطرات انقدر زیاد میشه، این دیگه ظرف آبی نیست که توش ادرار ریخته باشند، بلکه این یک ظرف ادراره که توش یه کمی هم آبه. نکته مهمیست. غلبه پیدا میکنه جنبه شر و آلودگی در او. به جایی میرسه که دیگه تمام این ذرات، ذرات آب این ظرف همش آلوده است، همش ادراره. انقدر که هی این متراکم شده از این ذرات آلوده و نجس. دیگه اصلاً کانهو آبی تو این نیست. تمام این نجاست. امشب اون قلبی که دائماً معصیت، دائماً گناه کرده، میشه مثل سران رژیم صهیونیستی، میشه مثل ترامپ، سران رژیم آمریکا، مثل این بن سلمان، حکام سعودی، حکام خائن و فاسد و کثیف عرب در این منطقه. این دیگه کاملاً نجاست وجودشو پر کرده و هیچ درکی از خیر نداره و هیچ تمایلی به خیر نداره.
فیلم تازگی میدیدم، یه لایوی بین دو تا جوان سعودی با یک زن صهیونیست در اسرائیل که با هم نوار صحبت میکردن. اون زنه باخبر میشه اینا عربن و سعودین. گفتوگو میکنه. بعد وسط این لایو یه جوان عربی اضافه میشه اینور کنار این خانم که با اونا صحبت میکنه. اونا بهش میگن: فلسطینی هستی؟ میگه: نه، اسرائیلی هستم، ولی از عربهای اسرائیل. گفتوگو که میکنن اون دو تا جوان میگن که: ما با اسرائیل و مردم اسرائیل که مشکلی نداریم. ما با فلسطین مشکل داریم. مردم فلسطین. کار به کجا میرسه! دو تا جوان عرب از تجاوز لذت میبرد. از متجاوز هیچ نفرتی ندارد! خیلی عجیبه! یک پارهای از جغرافیای شما تجاوز شده به هممیهن شما، همزبان شما، به همکیش شما، به هممذهب شما تجاوز شده. به کجا میرسه کار؟ میگی من با اینی که داره داد میزنه که به من تجاوز نکنید، من با این مشکل دارم. با تو که تجاوز میکنی که ما با هم رفیقیم! نمیشه اون وحدت قلبها، دلها، شاکلهها. این دل خودش صهیونیست است. اون حاکم بن سلمان، بالاترش، پایینترش، صهیونیستپرور. همه ابزار و ادوات و فرهنگ و آموزش و رسانه این مملکت در خدمت تسخیر این دلها به نفع رژیم صهیونیستی است. این برنامه رو برای ما هم دارن. البته به بعضی از مسئولین کثیف، فاسد و خائن ما اگر باشه ـ خذلهم الله ـ بعضی از مسئولین ما اگه باشه، اینا چیزی از سعودی کم ندارند. همون کارو با این جوان ما میکنن. کما اینکه کردن. توی بعضی سندهایی که تو مملکت امضا کردن، مخفیانه آوردن اجرا کردن که رهبر انقلاب فرمودند: برای تربیت سرباز برای انگلیس و آمریکا بود. اینام دنبال این هستن که جوان ما همین شکلی باشه. هر آنچه هم داشتن کردن، اگه نشد زورشان نرسیده، نه اینکه نکردن، زورشان نرسید. اونقدر کار کردن برای پرورش همچین جوانی؛ جوان مطلوب آمریکا، جوان مطلوب اسرائیل. مثل این جوان سعودی. آرام آرام هی کاری میکنه، شر برای او محبوب بشه.
پس این فرایند کفر، فرایندی است که توش انسانها هم دخیلند. تربیتها دخيله، حکام، رؤسا و مسئولین دخیلند و البته خود انسان بیشتر از همه دخیل است با ایجاد زمینههایی که در خودش ایجاد میکنه که اون زمینهها عمدتاً زمینههای اعتقادی و عملی است که اگر عیبدار و ساخته نیست، مستحکم و قرص نیست. از جهت فکری خودش رو سفت نکرده، از جهت عملی برا خودش حریم تعریف نکرده، خودش رو مقید به باید و نبایدی نکرد.
پس مرحله بعد اینه: اول شر براش محبوب میشه. «فیقرب منه». به این شر نزدیک میشه. «فبطلا بالکبر و الجبریه». مبتلا میشه به تکبر و جبریت. احساس میکنه این کبرم حالا بعضی وقتا خیلی نمایانه و خیلی تو ذوق میزنه. مثلاً کسی که اصلاً کاملاً دماغ فیل افتاده، آدم حساب نمیکنه. به خاطر موقعیتهای ظاهری یا زیبایی داره یا پولی داره یا عصبی خانواده داره. احساس میکنه خیلی بزرگه، خیلی ممتازه، خیلی کس خاصیه. یه وقتی هم به این زمختی نیست. همین که به هر حال من برای فکر خودم ارزش قائلم. کدُم آدمی رو میشناسی مستغنی از این باشه که بخوام از کسی یاد بگیرم و اگرم جایی قرار گرفتم که کسی در مقام عطا به من بود، آموزشی میخواست بده، با چشم پذیرش به او نگاه نمیکنم، با چشم نقد نگاه میکنم. گوش میدم که نقدش کنم. گوش میدم که... گوش نمیدم که استفاده کنم. من مستغنی از یاد گرفتنم. من نیازی ندارم که از امثال اینا یاد بگیرم. من باید به اینا یاد بدم. اینا میشه تکبر. خیلی هم هست دیگه، یعنی خیلی هست، یعنی همهمون مبتلاییم. مگر موارد نادری. تک و توک از بندگان خدا پیدا میشن که از این معضل نجات پیدا میکند. البته شدت و ضعف داره.
مبتلا میشه به کبر و جبریت. «فقسا قلبه». دلش قساوت میگیره. اینا مراحل اون نزول و انحطاط، تنزل، دور شدن از مبدأ حقیقت است. شر براش محبوب میشه، بهش نزدیک میشه. بعد مبتلا میشه به کبر و جبریت، قساوت قلب پیدا میکنه. «مساعهُ خلق». اخلاقش زشت میشه. رفتارش، برخوردهاش. این تو رفتارش نمایان میشه که از کسی پذیرش نداره، با کسی سازش نداره، برای کسی حرمتی قائل نیست، ارزشی قائل نیست، حق و حقوقی قائل نیست. در برابر دیگران برای خودش وظایفی تعریف نمیکنه. فقط توقع، فقط دریافت. پرداخت نداره. چون بالاتره. دیگران در خدمت او و استخدام او هستند. این قرار نیست به کسی سرویس بده، خدمتی داشته باشه. و این نتیجهاش این میشه که در دیگران ضعفها و مشکلات و گرفتاریها و اینها رو نمیبینه، نمیفهمه، هیچ درکی نداره. فقط مشکلات خودش. مشکلات خودش را هم با اغراق میبینه، با بزرگنمایی میبینه. ناخنش آسیب دیده، یه جوری احساس درد این غلبه داره بر دردی که دیگران نسبت به قطع پاشون دارند. چون دیگران پاشونم قطع بشه مهم نیستند نه خودشون نه پاشون نه دردشون. منم که مهمه. ناخن درد من کیم؟ ناخنم درد میکنه! ناخن درد من یعنی چی؟ این میشه که درد دیگران براش بیمعناست. درکی نداره. مردم فلسطین به ما چه؟ مردم لبنان به ما چه؟ از دیدن این عکسهای این کودکان هیچ حسی درش شکل نمیگیره. میشه مثل حالا صهیونیستها. آرام آرام که لذت میبره تماشای این صحنههای این کودکان مظلوم با دست بریده، پای بریده، زیر آوار، بچه یتیم. بچه که داره میلرزه صداش در نمیاد، اشکش در نمیاد. این صحنههایی که اصلاً واقعاً نمیشه دید، یعنی حتی نمیشه تصور کرد. چی میشه یک انسان میبینه و لذت میبره؟ افتخار میکنه به اینکه من حادثه رو رقم زدم.
اینا نتیجه قساوت دل است. سخت میشه. خلق سوء میشه. سیع میشه. زشت میشه. وجه غلیظ میشه. حالا وجهی که غلیظ میشه، هم به معنای اینکه در چهرهاش این نمایان میشه. چهره سخت و زمختی پیدا میکنه که حکایت میکنه از یک دل کثیف و زمخت. یا حالا وجه باطنیش مثلاً غلیظ میشه. «و زهر فحشه». فحش او ظاهر میشه. یعنی بدرفتاریهای او عیان میشه. این فحش منظور بددهنی نیست. این فحش یعنی رفتار فاحش، رفتاری که بدیش فاحشه. اون بدی فاحش نمایان میشه. دیگه ابایی نداره از اینکه بزنه، بکشه، بگه من کشتم، تجاوز کنه. میبینید این رژیم صهیونیستی با این پیکر یحیی سنوار ـ رضوان الله علیه ـ چه کرده و چه میکنه! هیچ ابایی هم نداره از اینکه آقا دنیا این کارا رو منکوب میکنه. هیچ جا تو دنیا مورد قبول نیست این رفتارها. با یک انسان، ولو دشمنت باشه. همینایم که هی حقوق بشر حقوق بشر میکنند، که به خاطر مرگ یک دختر جوان در ایران با سابقه بیماری و بدون کمترین دلالت و نشانه مبنی بر اینکه تعرّضی شده، آسیبی وارد شده، ضربهای زده شده، هیچ دلیل محکمه پسند ندارند، اینجور غوغا میکنند حقوق بشر. اینور این زنهای غریب و مظلوم هزار هزار کشته میشه. هیچ باکی هم از این نداره. تازه انقدر این موجود خبیث، کثیف، رذل، بیحیا، بیباک، میاد و وایمیسته به زبان فارسی با اون دهان نجس که از هر کلمش فضولات ابلیس میباره، میگه: «زن، زندگی، آزادی». همین برای نجاست این شعار و نجاست این گفتمان بسه که این گفتمان، گفتمان نتانیاهو ست. اگر کسی یک ذره در وجودش انصاف باشه، حقطلبی باشه، اینجا رو که نگاه میکنه میگه: من از اینا جدا. من نمیتونم. من دیگه نمیتونم با زن، زندگی، آزادی همسو باشم، همداستان باشه. گره میخورن اینا با همدیگه. یهو زن، زندگی، آزادی سر در میاره از قتل عام بچههای غزه. از یکی میشه اینجوری، یکی میشه داستانش اینه. اینجاها یکی میشه. یه حجمی از شرارت، خباثت، کثافت، قساوت میاد، میاد، میاد، میاد، یهو در یک فتنهای همداستان میشن، همسو میشن. همین در باطن عالم داره این پیوندها رقم میخوره. خیلی اینا مهمه، خیلی مهمه. مصرف ظاهر دو تا قومیته. اسرائیل کجا، ایران کجا؟ زبان عبری کجا، زبان فارسی کجا؟ نژادپرستی یهودی کجا، فرهنگ آریایی کجا؟ یهو با این حجم از خباثت و کثافت و آلودگی و قساوت یکی میشه. حجم قساوتش کم نبود. جوانه رعنا رو میگیرن تو کف خیابون به قتل صبر میکشن. جوان پاکدامن به چه جرمی، به چه گناهی، چه کرده؟ کسی رو کشته بود؟ به کسی تجاوز کرده بود؟ به کسی توهین کرده بود؟ آرمان علیمردانی عزیز که عکسش اینجا همیشه روبروی بنده است، دقایقی قبل از اینکه دستگیرش بکنند، یه خانمی میخواد رد بشه ترسیده از اون اوضاع. میگه: ما اینجا هستیم که شما نترسید. خانمی که پوشششم مناسب نبوده، ردش میکنه. سپر میشه. این خانم رو رد میکنه. این جوانو میگیرن. بعد به خاطر چی؟ بخاطر اینکه به بازوش حِرص بسته. مثلاً ببینید چقدر این موجودات کثیفن، خبیثن، جاهلن، رذلند که میگه بیشتر بزنینش. یه چیزی بسته به بازوش. جرمش اینه که یه چیزی به بازوش بسته. خب این موجود رذل و خبیث جبر جغرافیایی او را به ایران انداخته. باطن که جبر جغرافیایی نمیفهمه. اینجا مجبور است که در اکباتان زندگی بکنه. در باطن عالم که مجبور نیست. در باطن عالم او رو در زمره مردم تلآویو به حساب میان کمانکه هست. چون حقیقت اونها را داره، اون حجم از قساوت و رذالت و خباثت و درندگی اونها رو داره. اینم از اوناس. «اِنهم مِنّی و انا مِنهم». هم در مورد اولیا اینو داریم، هم در مورد اشقیا اینو داریم. اینم از اوناست.
اگرم یک جوان پاک، رشید، مؤمن، غیوری است مثل ادوارد. در یک خانواده خبیث، کثیف، رذل، بیرحم، شیاد، شارلاتان، حرامخور، ولی در وجود این جوان انصاف، نورانیت، صفا، لطافت است. اونم شکار میشه. تو ایتالیاست. قبرشم تو اون مقبره است. ولی این ظاهر قضیه است، جبر جغرافیاست. او با همت و باکری و خمینی و قاسم سلیمانی و با اینهاست. چون باطنش با اینهاست. این داستان ماست و این داستان قلب ماست. ما بر اساس احوالات قلبمون اتصال پیدا میکنیم. در ملکوت هستی گروهبندی میشیم، دستهبندی میشیم. این چیزای ظاهری که حالا یکی به امام خمینی نزدیکتره، یکی دورتره، یکی از ژن اوست، یکی از ژن او نیست، یکی هفت پشت غریبه است، یکی در نیجریه است، یکی در جماران. جبر جغرافیاست. مگه قراره هر کی در جمارانه نزدیکترین کس باشه به امام، و هر که در نیجریه است دورترین باشد؟ نه! یکی میاد در نیجریه مثل فرزندان شیخ زکزاکی ـ برکاته ـ اینطور به امام خمینی پیوند میخوره. بعضیام اینجا هستند خیلی ربط تو خط اتصال فکری و باطنی و اینها بعضی ندارن. اینا احوالشون طوری دیگه.
«زهره فحش و قله حیاء». حیایش کم میشه. عرض کردم بیباک میشه. دیگه خجالتی نداره از اینکه اینجور داره جرم و جنایت انجام میده. هیچ احساس شرمندگی و پنهانکاری و اینها نداریم. «بکشف الله ستره». خدا پردههاش رو کنار میزنه. تا یه جایی خدا میپوشونه. این ستّاريت خدا اقتضاییه، ذاتی نیست. اینجوری هم نیست که برای هر کسی الا و لابد خدا ستّاريت به خرج میده. نه. البته حالت اولیش اینه که خدای متعال همه رو در سَتر قرار میده، افشا نمیکنه، رسوا نمیکنه. ولی وقتی که حیا از بین رفت، و خود شخص چون حیا و حالتی است که این پرده رو میخواد رو خودش نگه داره. وقتی خود او این پرده رو کنار زد، باکی نداشت از کنار رفتن این پرده، بلکه اصرار داشت بر کنار زدن این پرده، خدا کشف سَتر او خواهد کرد و حقیقت او رو برملا خواهد کرد و افشا میشه. میفهمن همه. آخرت که هیچی، تو همین دنیا میفهمه معلوم میشه این کی بود و چی بود و رسوا میشه، عیان میشه.
«ورکب المحارم فلم ینزه». اینها مرتکب محرمات میشه و دیگه هم از اینها دست بر نمیداره. یه جورایی کانه ذاتی میشه براش انجام این محرمات. پناه میبریم به خدا از همه این زشتیها و بدیها. ما ضعیفیم، ما قدرت جنگیدن با نفسمون را نداریم. قدرت اصلاح خودمون رو نداریم. ما آلوده میشیم به این رذایل و این بدیها. از خدای سبحان میخواهیم که به فضل و کرمش ما را در امان بدارد و نجات بدهد از این عیوب و این گرفتاریها.
و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...