‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن علیبنعیسی رفعه، قال: «فی ما ناج بِهِ موسی: یا موسی لا تُطوِّل فی الدنیا أملَک، فیَقسو قلبُک، و القاسی قلبٌ منی بعید.» روایتی است که امام معصوم از مناجات خدای متعال با حضرت موسی روایت میکند. در مناجات خدای متعال با حضرت موسی، خدای متعال اینطور نجوا کرد با حضرت موسی: ای موسی، در دنیا آرزوهایت را طولانی نکن.
اینکه آدم خیالاتی دارد برای یک هفته بعدش، یک ماه بعدش، دو سال بعدش، ده سال بعدش... «میروم دکترا میگیرم، بعد دکترا میروم هیئت علمی فلان جا میشوم، بعد هیئت علمی آنطور میشود، بعد اینطور میشود، بعد اینطور میشود...» اشکالی ندارد انسان در زندگی اهدافی را مدنظر داشته باشد، ولی با فرض مردن، نه با غفلت از مردن. آرزو داشتن حالتی است که انسان این گزینهی مرگ را تیکش را خاموش میکند، بقیهی گزینهها را تیکهایشان را روشن میکند. «دانشگاه میروم، دکتر میشوم، هیئت علمی میشوم.» همهی اینها را تیک میزند، ولی آن تیک مرگ خاموش است، به آن کاری ندارد. نه! من اجل، چنگالش روی سرم است. اگر این چنگال مرا نگیرد، این درسهای من حالا به نتایج بعدیاش اینطور خواهد شد، بعدش آنطور خواهد شد. تازه آنهم باید با اهداف الهی و وظیفهی انسان مدنظر داشته باشد؛ یعنی نگاه میکنم وظیفهام چه بود؟ اگر وظیفهام بود، علمی میشود. وظیفه نبود... مثل شهید چمران (رحمة الله علیه) که دنبال این آرزوهای طولانی نبود. با مدرکی که او داشت، قطعاً، و صلاحیتی که او داشت، تجربهای که داشت، تخصصی که داشت، هوشی که داشت، قدرت فرماندهی و مدیریتی که داشت، یکی از بهترین گزینهها بود برای ریاست جمهوری در این کشور. یکی از بهترین گزینهها بود برای اینکه دانشگاههای ما را ایشان دست بگیرد، ولی میآید میرود یک سربازی میشود در لبنان، بعدها هم در داخل کشور، در ابتدای جنگ جزو اولینهاست که به خط میزند، به میدان میرود، و نهایت پست دنیایی او که دیگر بین همهی این پستها از همه بالاتر بوده، مقام وزارت دفاع بوده که خب واقعاً برای چمران کمترین پست محسوب میشود. «وزارت دفاع، وزیر علوم میتواند باشد، نخستوزیر میتواند باشد، رئیسجمهور میتواند باشد، رئیس مجلس میتواند باشد.» خیلی موقعیتهای ناب و محقق الوصول برای شهید چمران، ولی به اینها فکر نمیکند، به وظیفهاش فکر میکند، به مرگ فکر میکند، به خدا فکر میکند. این رابطهی عاشقانهای که با خدای سبحان دارد که در آثارش هم خیلی باعث میشود که اینطور به آتش میزند و شهید میشود با آن احوالات خوب، با آن قلب رقیق و لطیف.
آرزوی طولانی، دل را دچار قساوت قلب میکند. مهمترین بعد قساوت قلب این حالتی است که انسان نسبت به خدای متعال و محبت خدا دلش سفت است، دلش سخت است که محبت دنیا این کار را با آدم میکند؛ یعنی انسان درکی از محبت خدا ندارد، تصوری از محبت خدا ندارد. نعمتها جوش و خروشی در درون او ایجاد نمیکند. توجه به این نعمتها، یک رابطهی عاشقانه برای او با خدا ایجاد نمیکند. آن صاحب قلب در عبادت حس و حالی ندارد، اُنسی برایش حاصل نمیشود، مثل من دیگر؛ یعنی قشنگ اینها احوالات بنده است، هرچه میگویم از خودم دارم. نه حسی نسبت به قرآن، نه حسی نسبت به نماز، نه حسی نسبت به مناجات، خلوت سحر، سجده، زیارت، توسل. بزن دیگر، در روضهها و اینها آمدهام خیلی حالی ندارد و تصوری ندارد، خیلی واکنش قلبش را نشان نمیدهد نسبت به اینکه این مصائبی که دارد روایت میشود از اولیای الهی، گرفتاریهایی که مبتلا بودهاند، حسی در وی ایجاد نمیکند. «من خودم آنقدر گرفتاری دارم، یکی بیاید روضهی من را بخواند، یکی باید بیاید برای من گریه کند.» این از محبت دنیا میآید، محبت دنیا بخشیاش از این آرزوهاست، جدی شمردن دنیاست، واقعی پنداشتن دنیاست، محاسبات انسان تماماً دنیایی است. هدفها و غایتها تماماً دنیایی است. هر آن چیزی که دنبالشم و برایم انگیزه است، دنیاست. «برویم یک جایی یک کار فرهنگی بکنیم چرا؟ تهش پولی گیرمان بیاید چرا؟ شهرتی پیدا کنیم چرا؟ مریدی پیدا کنیم، دوست پیدا میکنی، مرید پیدا میکند.» انسان به وظیفه و به اینکه از من چه میخواهند، و به اینکه چطور باید خودم را خرج کنم، چه چیزها دارم که بشود در این مسیر خرج کرد برای خدا، برای جبههی حق، به اینها فکر نمیکند. «چه چیزها میتوانم بتکانم؟ چه چیزها میتوانم بکنم؟» به اینها فکر میکنم از جبههی حق هم دنبال کندنیم، دور میزنیم، یک پولی هم گیرمان میآید، یک اسم و رسم پیدا میکنیم، چهار تا طرفدار هم پیدا میکنیم. این آرزوهای دنیایی و دنیایی اندیشیدن و اینها، انسان دنیایی، انسان دنیاییام خدایی نمیشود، و انسانی که خدایی نمیشود نمیشود از این رابطهها با خدا و اولیای خدا حس و حالی ندارد. سنگین است، واقعاً در آدم مییابد وقتی که مرور میکند میبیند که گرفتار است به این مسائل.
فرمود: «در دنیا آرزوهایت را طولانی نکن که قساوت قلب پیدا میکنی، و کسی هم که قساوت قلب پیدا کند، از من خدا دور میشود.» که راه قرب به حقتعالی لطافت است. هر کسی که لطیفتر است، به او نزدیکتر است. بعضی خیلی لطیفاند، از یک چیزهایی متأثر میشوند، از یک نعمتهایی، یک توجهاتی ملتفتند به اینکه خدا دارد چه کار میکند، و میبینند دست نوازش و محبت خدا را در نعمت، تا کوچکترین نعمت و تا غذایی که میخورند، هضم میشود، دفع میشود. در همان حالتی هم که در حال دفع فضولات است، در همان حالت هم در حال مناجات. عمق جان ملتفت اینکه اگر این دفع نمیشد، چه گرفتاریهایی برای من داشت. به خدای سبحان چه تفضلی دارد در من میکند، این آلودگیها را دفع میکند، و همینها را بهانهای میکند آن انسان لطیف برای یک توجهات عمیقتر از همین فضولاتی که دارد از او دفع میشود که ملتفت است به اینکه خدا دارد از او دفع میکند. همین را واسطه میکند برای اینکه خدایا تو که این آزورات و این زشتیها و این پلیدیهای مادی را از من دفع کردی، این پلیدیهای معنوی را هم از من دفع کن، این نجاسات باطنی را هم از وجود من بیرون کن. انسان لطیف دائم در حال مناجات است، و این نشانهی خروج از قساوت قلب است. به میزانی که انسان از درون دارد با خدا نجوا میکند و ارتباط برقرار میکند و خدا را میشنود، چون خدا هم دائماً با او در حال نجواست، به همین میزان معلوم میشود که به لطافت رسیده است.
این شلوغیها کدر میکند آدم را، و حجابها را قطور میکند. صدای خدا به گوش ما نمیرسد، از آن طرف هم گفتوگویی دیگر نداریم؛ یعنی نمییابیم او را که بخواهیم با او حرف بزنیم. کسی با او حرف میزند که او را بیابد. وقتی مشغول چیزهای دیگر شد، او را گم میکند که گم کردن او در واقع گم کردن خودش است، جزو ضالین میشود. وقتی به صراط مستقیم رسید، ویژگی افرادی که در صراط مستقیماند این است که دیگر او را گم نمیکنند، در هر لحظه و هر حالتی و هر جایی او را مییابند، و به همین دلیل گم نمیشوند. وقتی به اینجا نرسید، او را گم میکند. وقتی او را گم کرد، گم میشود، اوایل گم میشود، در این گم شدنها هی دور میشود، در این دور شدنها به آن آستانهی لعنت خدا و غضب خدا خودش را میکشاند و میاندازد. آنجا هم ضالین میشود، هم وارد درجهی بالاتری میشود، مغضوب علیهم میشود. صراط مستقیم برای کسانی است که او را مییابند. به آنجا که رسید، او را حاضر مییابد، زنده مییابد تا قبلش گمان میکرد که یک چیزی میگوید، و حالا یک خدایی هم شاید باشد و بشنود. الان میفهمد آن خدایی که هست و میشنود، یعنی کی؟ یعنی چه؟ شنیدن خدا را میفهمد، دیدن خدا را میفهمد. عمیقتر میشود این حالت، حالا انشاءالله نصیب ما بشود. هی او را شدیدتر مییابد. در اثر یافتن با او نجوا میکند، در اثر یافتن نجوای او را هم میشنود، و این نجوا هی قرب میآورد، هی عشق شدیدتر میآورد، اتصال شدیدتر میآورد. دههها پردهها بیشتر کنار میرود، و هی لطافتها بیشتر میشود. هر مرحلهای از لطافت که حاصل میشود، میفهمد مرحلهی قبلی که بود، چقدر قساوت بود، چقدر تیره بود، چقدر سنگین بود، چقدر زمخت بود. احساس میکند تا به حال مرده بود، کافر بود، عین کفر بود آن نمازها و عبادتها و نجمها و گفتوگوهای کتابی. حال دارد، از این به بعد اینها میشود آن گناهان بزرگ در چشم. از اینها استغفار میکند. آدم لطیف، درکش از گناه لطیفتر میشود. امثال من که نگاه میکنی میگویی: «مگر ما چه کار کردیم؟ کمک، گناهی نداریم، نمازهایمان را خواندیم، روزههایمان را گرفتیم، حجابمان هم خوب است.» این خودش حاکی از قساوت قلب است. آن انسان لطیف خیلی درکش نسبت به گناه لطیفتر است، میفهمد یک آن غفلت چه گناه بزرگی است. یک بیتوجهی نسبت به یک نعمت چه گناه بزرگی است، و اصلاً وجود من با این همه ضعف و با این همه کم و کاستی چقدر عیب بزرگی است. «وجودک ذنب لا یُقاس بِهِ ذنب.» بزرگترین گناه وجود من است، بودن من است. «ز هرچه غیر یار استغفرالله، ز بود مستعار استغفرالله.» بود مستعار، سیه رویی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد، الله اعلم. ممکنالوجود همهی وجودش سیه روست. درجات بالا رسیدگان با عمق جانشان این را درک میکنند، این را گناه میدانند، بودنشان را گناه میدانند، و از این میخواهند خلاص بشوند. توبهی آنها و مغفرتی که شامل حالشان میشود، این است که از خودشان خلاص میشوند، از خودشان رها میشوند، وجودشان از رنگ و لعاب میافتد در برابر وجود حقتعالی. اینها دیگر مسیحیت را در آدمکشی و اختلاس و اینها نمیبینند که احساس کنند که خب، آدم که نکشتیم اختلاس هم که نکردیم، پس ما میرویم بهشت پاک. این هم البته خودش خوب است، به هر حال طاعت است، ولی این به حسب آن لطافت بالاتر، قساوت است. باز آن لطافت نسبت به لطافت بالاتر قساوت است، و یک جورایی همهی ما در برابر معصوم دچار قساوتیم. شاخص لطافت، معصوماند. پیغمبر اکرم، امیرالمومنین، صدیقهی طاهره، امام زمان (ارواحنا فداهم اجمعین)، شاخص لطافت و در برابر آنها همه قساوت دارند. آنها زندهاند، در برابر آنها همه مردهاند. آنها نزدیکاند، همه در برابر آنها دورند، مگر اینکه در دریای وجود آنها ذوب بشویم، غرق بشوند مثل سلمان. وگرنه بالاترین لطافتها هم در برابر آنها قساوت است. حالا این قساوتهای پایینتر که ما را جهنم میبرد. آن قساوتها به هر حال هنوز لایههایی است که تو خود بهشت هم هست؛ یعنی بهشتیان هم حجابهایی دارند. به نسبت درجات بالاتر، به یک معنا قساوتهایی دارند به نسبت درجات بالاتر. پس تو خود بهشت هم مراتبی از قساوت هست، ولی آن قساوتی که آدم را از بهشت محروم میکند، این قساوتی که تو این روایات هست، معمولاً آن وضعیت دل سخت میشود، آن قساوتی است که انسان نسبت به حق واکنش نشان میدهد، وظایف بندگیش را انجام نمیدهد، ملتفت نمیشود به اینکه بنده است، وظیفه دارد، مولا دارد. در برابر مولا تکلیف دارد، ملتفت نمیشود به اینکه مولا از او چه میخواهد. اموراتش را باید با اوامر او بسنجد. امورات من با اوامر او باید سنجیده بشود. در هر کاری ببینم دستور چه است، تکلیف چه است، خواستهی او چه است، فرمان چه است، واجب چه است، حرام چه است؟ این مرتبهای از قساوت است که اگر انسان مبتلا شد، در نهایت دوری از خدای متعال واقع میشود. کی نهایت دوری جلوه میکند؟ در دوزخ. اگر از این مرحله از دوری نجات پیدا کرد، اهل بهشت میشود. حالا البته آنجا مراتب قرب متفاوت است، همهی بهشتیها در یک سطح از قرب نیستند، ولی به هر حال آن کمترین مراتب قرب را دارد که شایستهی رحمت و تفضل خدای متعال باشد، متقین، جزو متقین محسوب بشود.
این آرزوهای طولانی آدم را غافل میکند از این شئون بندگیاش، و دستگاه محاسباتی و دستگاه سنجش انسان محدود میکند به همین مسائل سطحی و ظاهری و دنیایی. «این کار را بکنم، آن نصیبم بشود. آن کار را نکنم، این نصیبم میشود.» در همین حد. عمل با (حمزه) میماند، و عمل با (حمزه) مانع از عمل با (عین) میشود، نمیگذارد آدم کار کند، همینها دلخوش میکند به همین توهمات.
نوبت بعدی از امام صادق (علیه السلام) عن آبائه (علیهم السلام) فی وصیت النبی (صلی الله علیه و آله) لِعلی (علیه السلام). پیغمبر اکرم به امیرالمؤمنین فرمودند: «یا علی، اربع خصال مِن الشقاء، یا علی، چهار خصلت از شقاوت: جمود العین، خشک شدن چشم.» پناه میبریم به خدا از چشم خشک. گاهی البته حالا افراد دغدغههایی دارند، بعضاً که آقا ما چرا اشکمان نمیآید؟ مرحوم آیتالله خوشبخت که وقتی خدمتشان بودیم، کسی سؤالی پرسید: «آقا من اشکم نمیآید.» شاید غدد اشکت مشکل پیدا کرده؛ یعنی این هم هست، مشکل جسمی، غدد دچار مشکلاتی میشود یا مزاج دچار مشکلاتی میشود، اشک خشک میشود یا مثلاً جاری نمیشود. آن فرایند درمان طبی و جسمی خودش را دارد، لذا خوراکهایی گفته شده برای اینکه این غدد خوب فعالیت بکند که حالا مثلاً در روایت عدس را داریم که باعث جاری شدن اشک میشود، آن یک مسیر است. اینجا بحث آن شکستگی است، دلشکستن، آن حال انکسار که معمولاً در اشک جلوه میکند. این حالت خشک بودن چشم، شقاوت، دوری از فیض و رحمت خداست. چشم گریان، چشمهی فیض خداست. آن چشمی که گریان است، بهرهمند از فیض رحمان است. این مشخصهی الطاف جاریه، آن حالت توجه و اتصالات، اساساً اتصال به عالم بقا، اتصال به عالم معنا، آن سیم اتصال، آن جرقه است وقتی که اتصال برقرار میشود، جرقه میزند. پیچگوشتیهای فازمتر وقتی میزنند، میخواهد ببیند روشن شد. از کجا معلوم میشود به عالم بقا متصل شده؟ فازمترش این است، اشک فازمتر است. وقتی میزنند، چراغ آخر، چراغ پشت روشن میشود، معلوم میشود که وصل شده است. این فازمتر معنویت هم اشک است. اذن دخول هم اگر انسان میخواهد ببیند که اتصال پیدا کرد با معصوم، با صاحب آن قبر برای اینکه وارد این حرم بشود، اشک است علامت الاذن. به تعبیر آنها، علامت اذن است. در نماز هم معمولاً این شکلی است. اتصال وقتی برقرار میشود، یک حالت خشوعی میآید. آن حالت خشوع معمولاً در اشک خودش را نشان میدهد. سحرها مثلاً سجدهها، این استغفاری که انسان میکند وقتی که عمیق باشد و از عمق جان باشد، یک اشکی همراهش است. آن وقت اشک وقت اتصال و وقت استجابت است. لذا دارد که در نماز جعفر، اگر یک قطره اشک جاری بشود در آن سجدهی پایانی یا بعدش نمازهای... یک قطره اشکی میآید، آن اتصال است ولو خیلی خفیف، در حدی که فقط پلک آدم تر بشود. همینقدر، به تعبیر روایت، بال مگس. همینقدر که اشک میآید، آن وقت اتصال است، ولو اتصال خفیف در وقت اتصال، استجابت و مغفرت و رحمت. نبود این اشک، شقاوت است. «اربع خصال من الشقاء،» چهار چیزی که علامت شقاوت است، اولیاش خشکی چشم است. اشکی نمیآید هیچ. یک بخشیاش به خاطر این غفلتها و این مشغولیتهای ماهاست با این فضای مجازی، با این شبکهی خانگی و این فیلمها و برنامهها و تازه اینهایش که خیلیهایش حلال است، حرامش که دیگر هیچی، بیچاره میکند آدم را. «نامی، بنده، وصل نمیشود آدم.» پناه میبریم به خدا.
دومیاش: «قساوة القلب» که در مورد آن نکاتی عرض شد.
سومیاش: «بعد العمل» آرزوهای طولانی که عرض کردیم.
و چهارمی: «حب البقا» انسان خودش را ماندگار میداند در این دنیا و دوست دارد بماند، حالا حالاها. هیچ فکری برای رفتن ندارد، تصوری از رفتن ندارد، هیچ آمادگی برای رفتن ندارد. نود سالش است، حرف از مردن میزنند. داشتیم، ما دیده بودیم، افراد این شکلی کفن خریده بودیم. مسن بود، خیلی بهش برخورد کربلا. کفن آورده بودیم. ما نه، کسی آورده بود، سوغاتی داده بودند به آن شخص. بهش برخورد، ناراحت شد که مثلاً برای من هشتاد ساله برای چه کفن آوردید؛ یعنی میخواهم بمیرم؟ بچهها میبینید، جوان بیست و چند ساله آمادهی رفتن. به آرمان علیوردی عزیز (رضوان الله) گفته بودند که اسمت را عوض کن، بعدها آخوند که بشوی، شیخ آرمان قشنگ نیست. اسمت را عوض کن، بعدها میخواهند صدایت بزنند حجتالاسلام بگویند، حاج آقا بگویند، یک چیزی باشد به این حاج آقا بخورد. آرمان عزیز گفته بود که نیستم آن موقع، به آن موقعها نمیرسم که بخواهم این چیزها را ببینم. به خالهاش گفته بود: «سال بعد شهیدم این وقتها.» مثلاً جمعی که شما دور هم جمع... خب، یک جوان بیست ساله وقتی که این را گفته بود، بیست سالش بود آرمان، جوان بیست ساله پرواز کرده، برای پرواز پیرمرد هشتاد ساله ناراحت میشود که به او کفن میدهند یا مثلاً به یادش میاندازند، حرف از مردن میشود. اینها دل را سخت میکند، حجاب قطوری میشود، و این حجاب قطور، آن خاستگاهی است که شیطان درش جولان میدهد، مانور میدهد. بر این حجابها سوار است، بر این ظلمات حاکم است، و انسان هم در این ظلمات غرق میکند. خاستگاه فعالیت ابلیس و شیاطین با ما همین ظلمات، همین حجابهاست، همین تاریکیهاست.
یاد مرگ جلا میدهد به دل، ذهن، به عقل. التفات به اینکه مگر من چقدر دیگر هستم؟ و حالا تهش که چه؟ حالا مثلاً این را هم به دست آورد. آرزوهای طولانی گاهی داریم. «پول جمع میکنیم، ماشین را بفروشیم، آن یکی را بخریم، آن را بفروشیم، آن یکی را بخریم.» تهش چه؟ حالا آخر همهی اینها، چقدر دیگر هستیم؟ چقدر دیگر میخواهیم استفاده کنیم با این اوضاع و احوال این زمانه. خانههایی که داریم آباد میکنیم در این فتنهها، در این غوغاها... ببینید وضعیت لبنان را، مردم آواره شدند، خانهها چه کسری از ثانیه با خاک یکسان شد. درس بر ماها. آنقدر حلال و حرام میکنیم، یک واحدی سرهم کنیم، واحدی که با این همه حلال و حرام، با این همه زحمت چند ساله درستش میکند، در یک ثانیه خراب میشود. قرض و بالایش میماند گردن آدم. دنیایی که آخرش این است، ارزشی ندارد که آدم بخواهد با این همه دروغ و دغل و در معصیت و گاهی با فحشا، بعضیها از این راههای نامشروع، مخصوصاً در تهران متأسفانه زیاد، در رفاقتهای نامشروع، در روابط نامشروع: «میگوید ولنتاین از دوستپسرم ۲۰۶ گرفتم.» آن یکی میگوید: «نمیدانم ال ۹۰ گرفتم.» آن یکی میگوید: «از پنج تا دوستپسر تا حالا پنج تا گوشی آیفون گرفتم.» اینها در اثر جهل، در اثر غفلت است. نفهمیدهایم کجاییم و کجا میرویم و چه خبر است در این عوالم بد و حساب و کتابش. خدا به دادمان برسد.
این چهار تا از شقاوت بود: خشکی چشم، قساوت قلب، آرزوهای طولانی، و حب بقا. انشاءالله که به فضل و کرم و رحمت حقتعالی از این شقاوتها نجات پیدا کنیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...