‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عن ابی عبدالله علیه السلام قال: «مَن ظلمَ مَظلمةً أُخِذَ بها فی نفسه او فی ماله او فی ولده».
امام صادق علیه السلام فرمودند: «هر کسی که ظلمی انجام دهد، بازخواست میشود بابت آن ظلم در جانش یا در مالش یا در فرزندش». این هم نکتهای است که فرزند ما یک حیثیت ارتباطی با ما دارد، جدای از اینکه خود او یک آدم مستقل با اعمالی، با افکاری و حساب و کتابی است که مرتبط با اعمال خودش است. یک شأن ارتباطی با ما هم دارد؛ از یک حیث، عمل ما به حساب میآید؛ از یک حیث، خود ما به حساب میآید. تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه به امام مجتبی: «من تو را بعضی از خودم بلکه همه خود یافتم.» نسبت فرزند با والدین این است.
لذا اگر این بچه را تربیت کرد، خوب تربیت کرد، باقیات صالحات او میشود. خودش از بین میرود، بچهاش میماند. اعمال این بچه به نام او هم نوشته میشود. خدای نکرده بد تربیت کرد، بدیهای این بچه به نام او هم نوشته میشود. این نکته مهمی است. وقتی که فرزند یک حیثیت ارتباطی با ما دارد، از این جهت یک بخشی از حوزه اطلاعات ما مرتبط با بچهمان است. گرفتاریهای فرزند هم گرفتاریهای ما محسوب میشود و بخشی از گرفتاریها و تنبیههایی که برای ما رخ میدهد، نسبت به بچهمان اتفاق میافتد. البته او هم حساب خودش را دارد؛ این بلایی که سرش آمده همهاش این نیست که چوب کار پدر و مادر را بخورد، ولی خب تقدیر خودش هم هست. اینور هم هست. خدا همه را با همدیگر جمع میکند.
قضیه شنود یک بخشی که برای خیلیا سؤال بود این بخش بود که چرا مثلاً این پدر و مادر با همدیگر دعوا کرده بودند، بچّه دچار مشکل شده بود؟ خب این مضمون روایات ماست: «ظلم کنی، مؤاخذهاش در خودت، مالت یا فرزندت». خب ببینید شما، هرچه این روایت خوانده میشود، آن مطالب بهتر فهمیده میشود. نشان میدهد که مطالب درست بوده دیگر. آینده هم گفته شد که همه رخ داد؛ از غرب کشور به ما حمله کردند، بیخیال هم هستیم و بودیم. تو هیئات انگار نه انگار، تو مساجد انگار نه انگار، تو خیابانها انگار نه انگار. بعد از حمله هم حرف از مذاکره بود و شد و تیتر روزنامهها: «دیروز ازسرگیری مجدد مذاکرات». خب هرآنچه که در مستند «شنود» و بعدش گفته شده بود، حتی اسمی از افراد برده شده بود، همهاش عیناً رخ داد.
حالا باز یک تعدادی بروند بنشینند علیه شنود صحبت بکنند؛ «عَرض خود میبری و زحمت ما میداری». البته عرض کردم حساب اینکه عزیز بزرگوار راوی، جای دیگری مطلب دیگری -جدای از تجربه- بخواهد بگوید، حسابش جداست. آن نظر شخصی خود ایشان است. ربطی نه به ما دارد و نه به مستند دارد. آن میتواند درست باشد، میتواند غلط باشد. ایشان یا استدلال دارد برایش یا استدلال ندارد. چیز دیگری است. ما ارجاع به آن مطالب از جانبمان داده نمیشود. یک شخصی است مثل بقیه اشخاص. ما سوق ندادیم که آقا بروید ببینید ایشان کامل همیشه چه میگوید یا مثلاً تو همه مسائل چه میگوید. نه، یک شخصی است مثل بقیه اشخاص. آن تجربهای که ایشان داشت با قرائن متعدد تجربه درستی بود، حق بود. به کرات اثبات شده. همین الان هم میبینید هرچه روایت میخوانیم، میرویم جلو، هی یک گوشههایی از آن تجربه تأیید میشود، حکایت حمایت و کاور میشود، اصطلاحاً درست در میآید و بخشیش هم که مرتبط با آینده بود، قبل از فتنه «زن، زندگی، آزادی» آن گفتگو انجام شد. تجربه ایشان که مال خیلی سال پیش بیشتر بود و دیدیم که این مسائل به هر حال به این کیفیت رخ داد و این بحثهایی هم که مرتبط با این جریانات جنگ و فلان و اینها بود، اینها هم حادثه. به هر حال اینها برای اتمام حجت است دیگر.
یعنی خدای متعال بحث این نیست که مثلاً: «ببینید من درست گفتم». نه، خدای متعال هشدار میدهد. با قرائنی هم که توی این داستانها این شکلی میگذارد به ما نشان میدهد که آقا ببینید این حرفهایی که زدم به این قرینه و به آن شاهد، این چیزی که نشان دادم درست بوده، حق بوده و مهم هم این است که مطابقت دارد با مجموع موازین دینی ما. یکیش هم همین است: ظلمی که پدر و مادر میکنند یا شخص میکند، یک بخشی از تنبیهش در فرزندش است. جدا از اینکه خودش چوب میخورد، جسمی، روحی مؤاخذه میشود، مالی مؤاخذه میشود. یک بخشی از مؤاخذهاش هم در ارتباط با فرزند است؛ فرزندش گرفتار میشود. این مؤاخذه این شخص است. البته آن فرزند، عرض کردم ابعاد گوناگونی دارد. ابتلایش یک بخشش این است که فرزند فلان شخص است. یک بخشش هم این است که تقدیر خودش بوده. چه بسا خودش هم یک کاری کرده که مستحق این واقع شده. «یُون»؟ مگر حالا هر کسی که مثلاً مریض میشود، هر بچه کوچکی که مریض میشود، این مثلاً یک جرمی انجام داده یا دیگران لزوماً یک جرمی انجام دادهاند که این باید تاوانش را پس بدهد؟ این تقدیر است.
حضرت علی اصغر علیه السلام به آن کیفیت به شهادت میرسند. پدر ایشان گناهی کرده بود؟ مادر ایشان گناهی کرده بود؟ خود او تاوان داشت پس میداد؟ تاوان جرم و جنایت خویشان خودشو داشت پس میداد؟ تاوان اشتباه خودشو داشت پس میداد؟ نه، خدا اراده کرده این کودک را سند حقانیت امام حسین علیه السلام بکند در تاریخ. یا کودکان غزه، از یک جهت دیگر، این یک وجه دیگری است. خدا اراده کرده این را، این فرزند را، این بچه را نماد حقانیت کند. یا فرزند حضرت صدیقه طاهره، حضرت محسن که البته تو روایات ما معمولاً با نام محسن ایشان یاد میشود. خب این جناب محسن هم همینطور. این سند مظلومیتی که در روایاتم دارد؟ حضرت خدیجه سلامالله علیها روز قیامت این بچه را وارد عرصه محشر میکنند و به عنوان نماد مظلومیت و برای انتقام از ظلمی که به این بچه شده، حضرت خدیجه و حضرت فاطمه بنت اسد... خب آن هم حسابش سواست. یعنی یک وقتی هم هستش که جنبه تاوان ندارد، یک بُعد این شکلی دارد یا ابعاد دیگری. خدا مقاماتی برای او در نظر گرفته، خدا جایگزینی برای او در نظر گرفته. خدای متعال فرزندان امام حسین علیه السلام را از او گرفت، همین کودک شیرخواره را هم از او گرفت. در عوض، امامت بودن نسل او را قرار داد.
یعنی یک یا آن قضیه آن فرزندی که از تو داستان موسی و خضر کشته شد که فرمود: «خدا میخواهد این را بگیرد، به جاش بچه خوبی نصیب بکند که اینطور بشود، پاکتر باشد، بر او بیشتر رسیدگی بکند» و اینها آن تاوان. حتی بلکه آنجا گفت: «پدر و مادرش خوبند». پدر و مادرش خوب بودند، بچه گرفته شد. جای دیگر تو همان داستان موسی و خضر، به آن دو تا یتیم رسیدگی کرد چون پدر صالحی داشتند. خب اینها نظام اعمال و ارتباطاتی است که در باطن این عالَم هست و ما ازش بیخبریم.
پس یک بخشی از این تنبیهها برمیگردد به این فرزند و یک بخشیش این است که بچه تاوان کار پدر را پس میدهد، جدای از اینکه این تو حساب خدا گم نمیشود. یعنی این یک بُعد غلبه نمیکند به سایر ابعاد. خدا حساب و کتابها را قاطی نمیکند. معاذالله این سر جای خودش. حالا یک شبههای هم اینجا جواب بدهم چون امروز هم سر کلاس فقهمان این شبهه مطرح شد. همه این دوستان سر کلاس تقریباً یکهو با اعتراض مثلاً این سوال را پرسیدند. آنجا پاسخی عرض کردیم، خب دوستان هم قانع شدند. اینجا هم عرض میکنم چون شبهه مهمی است. خب تو مباحث فقهی داریم خیلی جاها ولدالزنا از یک سری از مسائل اجتماعی محروم است. مثلاً مرجع تقلید نمیتواند بشود، امام جماعت نمیتواند بشود، قاضی نمیتواند بشود. توی ازدواج مثلاً باهاش مثلاً کراهت دارد و از این قبیل. خب سوال این است که این بچه چه گناهی کرده؟ مگر خودش مقصر بوده؟ پدر و مادر او -پدر و مادر هم نگوییم- یک زن و مرد فاجری گناهی انجام دادند، این بچه متولد شد، بچه مظلوم بیگناه، چرا باید از این حقوق محروم بشود؟
حالا تو آن کلاس چند تا سید بودند. اولین پاسخی که بنده عرض کردم، گفتم که این چند تا سیدی که اینجا هستند تو این کلاس اینها را همه مردم احترام میکنند. من دوست ندارم من را احترام کنند ولی بقیهشان تصدیق کردند. گفتم: خب اینجا هم باید بگویید که آقا پدر و مادر ما آدمهای خوبی بودند، به ما چه که ما را احترام میکنید؟ ما سیدی مثلاً به ما چه ربطی دارد؟ تو ببین خود من آدم خوبیم یا بدیم؟ چون پدرم مثلاً رسول الله، از نسل صدیقه طاهرم، برای چی به من احترام میکنی؟ پدر و مادرم آدم خوبی بوده. و کاملاً هم درست میدانید این برخورد را، ولو ممکن است خود آن شخص هم صلاحیت نداشته باشد. ممکن است آن شخص بشود این عبدالله هاشمی، این هم سید است دیگر. بشود فرح دیبا، این هم سید است. ملکه انگلیس هم که شبهه سیادتش بود. بشود جعفر کذاب، اینها همه سیدند دیگر. این عبدالله هاشمی اردن که اینطور خون ملت فلسطین و لبنان را تو شیشه کرده و پدر مردم منطقه را درآورده با حمایتهای از رژیم صهیونیستی، این هم سید است. پدرش هم سید که پدرش یکی از ارکان شکلگیری رژیم صهیونیستی در منطقه بود. خاندان هاشمی، هاشمی اردن، ریشه فتنه در این منطقه. اینها سید. یعنی چی؟ حالا بگوییم که آقا چون اینها اینطور هستند، به سادات احترام نگذاریم. شما احترامی که میگذارید، خود این شخص به کنار، اگر آدم صالحی بود این احترام را دو برابر میکنم. اگه صالح نبود، من حیثیت ارتباطی او با پدر و مادرش را لحاظ میکنم. حیثیت صلاحیت فردی خود او را که لحاظ نمیکنم. اگر آن هم باشد دو برابر مزید بر علت.
ما به امام خمینی احترام میگذاریم، عشق میورزیم. به علامه طباطبایی عشق میورزیم به شخصشان. چون سیدند، این عشق دو برابر. آیت الله شاهآبادی سید نیستند، یک برابر. یعنی آن حس سیادتش را -ظاهر سید واقعی که چرا بر حسب ظاهر کسی از سادات نیست- آن بعد ایشان مرحوم آیت الله شیخ علی پهلوانی تهرانی سعادتپرور رضوان الله علیه که دیروز سالگردشان بود، ایشان بر حسب ظاهر سید. مرحوم آیت الله حقشناس و همینطور حاج قاسم سلیمانی، سید نیستند. اگه سید بودند این عشق و ارادت ما به اینها دو برابر بود. پس دو تا حیثیت: یک حیثیت صلاحیت خودش است. یک حیثیت نسبتش است. خب این توی وجه مثبتش، تو وجه منفیش هم همین است. زنازاده دو تا حیثیت دارد: یکی صلاحیتهای فردیش است. ممکن است آدم خوبی هم باشد، میشود اعلم. خدا هم هرآنچه که وعده داده نسبت به علما، برای او محقق میکند. مگر باب علم بسته است؟ مگر گفتند به حرامزاده درس ندهید، یاد ندهید؟ حرامزاده تکویناً مگر عالمشدن برایش ممنوع است؟ تشریعاً مگر ممنوع است؟ از مدرسه مگر بیرونش میکنند؟ از دانشگاه مگر اخراجش میکنند؟ استاد مگر درس نمیدهد بهش؟ نه، آن سر جای خودش. عالم هم میشود، عارف هم چه بسا ممکن است بشود. ولی این موقعیت اجتماعی که اعتبار به او بدهیم، جایگاه به او بدهیم -در عین اینکه همه میدانند که او زنازاده است- موقعیت و منصب به او بدهیم -کمااینکه بعضی خلفا این کار را میکردند؛ کاری که معاویه کرد با زیاد بن ابیه- اینها شکستن قبح زناست تو جامعه. آن حرمتی که و رواداری که نسبت به زنا صورت میگیرد که روا یا ناروا میدانند، با این برخوردهای اجتماعی عوض میشود.
خب شما امروز تو اروپا میبینید توی کلاس ۱۰ نفره، ۸ تا از این بچهها اقرار دارند به اینکه باباشونو... هیچ قبحی هم ندارد زنازادگی و حرامزادگی. یک امر کاملاً رایج و دارج و طبیعی است در غرب، در اروپا، در آمریکا، در کانادا. حتی چه بسا در آمریکای لاتین طبیعی است. حتی ممکن است در بخشهایی از آسیا، آسیای شرقی اینها رایج باشد. ولی این کاری که شرع مقدس ما کرده، باعث شده که تو جامعه ما هیچکس جرئت نمیکند با افتخار بگوید من حرامزادهام. فحش است در کشور ما. همین علی کریمی که زن، زندگی، آزادی خودشو پاره میکرد برای زن، زندگی، آزادی که اساساً جنبش بیناموسی است و نتیجه اجتماعی این جنبش حرامزادگی است، باز میخواست فحش بدهد میگفت: حرامزاده. آدم خندهاش میگیرد از شدت تناقض در اینها. اصلاً این حرامزاده قباحتی که تو برایش قائل هستی که به خاطر همین در مقام فحش استعمال میکنی، این اصلاً این قباحت مال آن مکتبی است که از زن، زندگی، آزادی رو میزنه. تو چطور میتوانی هم در ولایت زن، زندگی، آزادی باشی، در ولایت آن مکتبی که برای حرامزادگی قبح قائل است، همان جنبشی که میخواهد ترویج حرامزادگی بکند، تکثیر حرامزادگی بکند، آن را قبول داری؟ بعد حرامزاده بهعنوان فحش استفاده میکنیم.
اینکه حرامزادگی فحش است به خاطر همین رویکرد شارع است. این آدم به حسب نسبتی که دارد با پدر و مادرش، تو جامعه محترم نباید باشد چون فرزند آن زنی است که این کارو کرد، فرزند آن مردی است که این کارو کرد. حتی نسبت فرزندیشو قطع میکنم از آن زن و مرد. ارث بهش تعلق نمیگیرد تا نشان بدهم چقدر این کار زشت است و تقبیح کنم، تشنیع کنم و کاری بکنم که کسی جرئت نکند سمت این کار برود. اینها بازدارندگیهای اجتماعی است دیگر. یک کاری که کاملاً نفس ما نسبت بهش میل دارد، زمین کاملاً از جهت نفس اماره فراهم است: فحشا، گناه، زنا. اگه نباشد این شدت برخورد شارع، همه گرفتار میشوند و طبیعتاً با ده تا بچه تو بغل یا ده تا بچه تو بهزیستی و اینور و اونور بدون هیچ تبعات اجتماعی، میآیند و میروند. هزینه هم ندارد. شارع یک کاری کرده که هزینهها را بسیار بالا آورده. کسی جرئت نکند به سمت فحشا برود و جرئت نکند از طریق فحشا و فرزنددار بشود. وگرنه میشود غرب.
حالا یک بخشش این مسائل در نظامات خانوادگی، اِرث، نَسَب. شما ببینید الان ما یک چیزی به اسم نَسَب داریم. شما سی پشت طرف را میدانی مال فلان قبیله است یا نسل فلانی است. حالا چه سید است، چه غیر از نسل مثلاً خواجه عبدالله انصاری است یا نسل جابر بن عبدالله انصاری است یا نسل شیخ انصاری است یا نسل فلان، نسل فلان صحابی، از نسل میثم تمار است، از نسل مالک اشتر است. ده تا نَسَب، پانزده تا نَسَب، بیست تا نَسَب پشت را میشناسند. در غرب نَسَب نداریم. سی پشتت کیست؟ چه میدانم. بیهویت میکند، بیاصالت میکند. فاجعه است این کار. خب آمده چیکار کرده؟ آمده برخورد شدیدی کرده که این نسبتها حفظ بشود، نَسَب حفظ بشود، اصالتها حفظ بشود. گفته اگر از راه زنا بچهدار شدی، من اصلاً نَسَب را میریزم به هم. با این هم کسی ازدواج نکند چون این نَسَبش به هم ریخته است. ازدواج نکند؟ حرام نکرده. مثلاً کراهت دارد یا با شرایطی مثلاً با مسائلی، با تصمیماتی، با قیودی. در عین حال، این حاکی از آن بحث معنویش هم نیست. این برود عالِم بشود، بافضیلت بشود بهشتی.
حرامزاده. البته حرامزاده از جهت روحی و روانی و آلودگی، به هر حال زمینههای بیشتری در او هست. «یا علی لا یُبغِضُکَ اِلّا وَلَدُ الزِّنا» علی جان! جز ولدالزنا، کسی نسبت به تو بغض ندارد. این معنایش این نیست که هر که حرامزاده بود دشمن میشود یا هر که حلالزاده بود محب میشود. نه. هر که دشمن است یک گیر این شکلی هم دارد، یک زمینه مستعد در نطفه هم دارد. نه اینکه یک جبری حاکم است که اگر نطفه آلوده شد دیگر باید برود دشمن بشود، اگر نطفه پاک بود دیگر باید بیاید دوست بشود. فرزند حضرت نوح را داریم، از این نطفه مطهر، معالکافرین. آنور هم افرادی را داریم، آباء غیر مطهر که اینجا در زمره مؤمنین است که نمیخواهم بعضی افراد تاریخی را اسم ببرم. بعضی از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام که میشناسید که حضرت فرمودند: «این فرزند من است از صلب فلانی». حقاً تعبیر عجیبی. البته مادر خوب و مطهری داشته ولی پدرش اَشغال، اَشقیا، بانی ظلم و طغیان در عالم. ولی فرزند میشود شیعه خالص امیرالمؤمنین که حضرت فرمود: «درد مادر فراق او به اندازه شادی دشمن است. همانقدر که آنها شادند، در بوق و کرنا میکنند، همانقدر هم ما ناراحتیم.» خب میشود آدمی که از پدر غیر صالح «یَخرُجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ» با صلاحیتهای رفتاری و عملی و تبعیت در رفتار و کردار و خلقیات، «فَمَن تَبِعَنی فَاِنَّهُ مِنّی» بیاید انقدر اوج بگیرد که «منا اهل البیت» بشود. میشود. کسی فرزندت باشد، عمل غیر صالح، چون عمل غیر صالح شده ملکه شده برایش. عمل غیر صالح. این اصلاً اهل تو نیست، اصلاً فرزند تو نیست، اصلاً به تو نسبت داده نمیشود. آن بحثش جداست. این هم پس بحثش جداست.
این از حیثیت ارتباطش با پدر و مادرش عقوبت میشود. عقوبت اجتماعی که این عقوبت پدر و مادر است. عقوبت خود این زنازاده نیست. و خدای متعال برای او لحاظ میکند. زمینههای بدی دارد، خدا همین را هم لحاظ میکند. تحقیر اجتماعی شده، خدا همین را هم لحاظ میکند. حالا البته در ملکوت عالَم دیگر حالا چه سر و سری بوده، چرا این از این نطفه به دنیا آمده و چی شده که اینطور شده، آن یک بحث دیگری است.
بله حالا نوشتن که جدیداً خیلی شنیده میشود که میگویند ما همه خودمان تو عالَم ذر پدر و مادرمان را انتخاب کردیم. آیا این حرف درست است؟ این یک شعر محض است این حرف. بعضیها گاهی میگویند، بعضی افراد کم آگاه و پُرمدعا گاهی میبیند آدم دامن میزنند، استناد هم میدهند گاهی به بعضی چیزها که حالا نمیخواهم وارد آن بحثها بشوم. این حرف غلطی است. این خودمان کدام خودمان؟ این خودمان «مَلَکی دنیایی» در قوّاره این نفس حیوانی، محدود به عالم ماده که جسمانیالحدوث است. این خودمان، این خودمان اصلاً نبوده آنجا. یا آن خودمانی که عین تعلق به حق تعالی است؛ ** «أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنفُسِهِمْ» ** وجود ربطی است، آیینه محض است. آن خودمان، اگر آن خودمان است، آن هم هیچ استقلالی ندارد از خودش که بخواهد تصمیم بگیرد و انتخاب بکند. آن عالم اصلاً ظرف استقلال و تصمیم و انتخاب و مواجهه با گزینههای مختلف و ظرف اشتباه نسبت به گزینههای مختلف نیست. آنجا ظرف پذیرش است فقط. پذیرفتیم غیر از انتخاب کردیم. اینها خلط مغالطه است.
بله ما در عالم بالا پذیرفتیم پدر و مادرمان را. پذیرفتیم نه یعنی انتخاب کردیم. پذیرفتیم یعنی در ظرف وجودی ما وقتی که قالبریزی میکردند، برش میزدند، تعیین کردند این با این دودمان و این نسل و این ذریه و این مشخصات وارد دنیا بشود، آنجا مُهر کردند. آن مُهر هم خورد به ما. آن خوردنه را پذیرفتیم یعنی خورد، تمام شد. «پذیرفت»، گذاشتم جلویشان از بین این چهار تا کارت یکیشو برداشتیم. اینها شعر است دیگر. نمیخواهم تند بشوم نسبت به بعضی از حرفها که چقدر مشکلات ایجاد میکند. خیلی هم این حرفها متاسفانه رایج شده. آدم میشنود گاهی از افراد به حسب ظاهر موجه و مدعا. این «پرمدعای دردیه».
بله، پس این نکته است. به هر حال این عقوبت اجتماعی، یک تنبیه اجتماعی. گاهی هم تناسبسنجیهای اجتماعی است. تنبیه هم لزوماً نیست. بعضی چیزها تو جامعه برای قشری، برای طیفی ممنوع است. مثلاً بحث بشود. این معنایش این نیستش که مثلاً شما فرض کنید قاضیشدن برای زن ممنوع است ولو آن زن صدیقه طاهره باشد. جهاد نظامی از زن برداشته شده ولو آن زینب کبری باشد. خب این معنایش این نیستش که آقا اینها مثلاً محرومیت اجتماعی. تناسبسنجی اجتماعی است. این تکلیف ازش برداشته شده، تکالیف دیگری به دوشش گذاشته شد چون قوّاره تکوینی او اصلاً به بعضی از این چیزها تناسب ندارد. آن هم باز بحث دیگر است.
حالا یک بخشی هم پس بحث عقوبت نیست، بحث تناسبات است. آن هم باید سر جای خودش بهش توجه کرد. پس اینی که فرمود: «کسی ظلم بکند چوبش را خودش میخورد یا در مالش میخورد یا در فرزندش»، یکی از مصادیقش همین قضیه زناست که این هم در واقع تحقیر آن پدر و مادر است. تحقیر آن مرد و زنی است که این کار را انجام دادهاند. حسابش هم برای خدای متعال سر جایش است. ملاحظه همه اینها را دارد. اگر کسی در مسیر تقوا و ایمان بود، خدا بابت این تحقیر اجتماعی هم که شده جبران میکند برایش و خدمت شما عرض کنم که آن زمینههای بد معنوی و آلودگیهایی هم که دارد، خدا برایش جبران میکند و زمینههای رشد هم برایش با بقیه تفاوتی ندارد. اگر قرار بود که این محکوم باشد به جهنم رفتن، خدا اصلاً خلقش نمیکرد. خدا کسی را برای جهنم خلق نکرده. نقض غرض است، خلاف قاعده است. فرمود: «خَلقتُ الخَلقَ لِکَی أُعرَف.» خلق کردم که شناخته بشوم. برای معرفت خلق کرد. نقض غرض. «لیعبدون» خلق کرده، بعد بیاید بگوید: «آقا تو چون پدر و مادرت یک کاری کردند، از تو اصلاً عبادت نخواستم. برو بیرون. اصلاً تو هر کار هم بکنی، میروی جهنم.» نه، نقض غرض. اینهاست که باید ما این مسائل را به محکماتمان برگردانیم. اینها محکمات فقهی و اعتقادی ماست. در فهم این مسائل باید ازش کمک گرفت.
خب امروز خیلی روایت زیاد نخواندیم. همین نکته «فی وُلده» به هر حال یک کمی بحث داشت، مقداری به این بحث پرداخته شد. از این گفتگو راضی باشیم. والحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...