‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن ابی جعفر علیه السلام قال: "الظلم فی الدنیا هو الظلمات فی الآخرة." امام باقر علیه السلام فرمودند: «ظلم در دنیا، ظلمات در آخرت است.»
اینجا گرهگشاست، راهگشاست. آدم برای چه ظلم میکند؟ آدم ضعیف نیاز به ظلم دارد و برای پوشاندن ضعفش رو به ظلم میآورد. اینجا فکر میکند که ضعفهایش پوشانده شد، کارش راه افتاد، پیش افتاد. نه! آن روزی که حسابوکتاب میشود، معلوم میشود. آن روزی که واقعیت عیان میشود، معلوم میشود چقدر اینها...
فرض کنید در پارکینگ خانه، آدم ماشینش را روشن کرده، گاز میدهد و کیف میکند. یعنی درجا ایستاده، دستی را کشیده، ماشین خلاص است و هی گاز میدهد. این صدای گاز، دور موتوری که بالا میرود و اینها، کلی به او حال میدهد، مزه میکند. پیاده میشود و روز میشود. چراغها روشن میشود، محوطه روشن میشود. میبیند تمام دیوارهای این پارکینگ را دود برداشته است. این همان است! این همان گازهایی است که دادی، سیاه شد در و دیوار این پارکینگ.
کیف و لذت یک ثانیهای: آدم یک فحشی میدهد، یک دستی را به کسی بلند میکند، چکی میزند، یک لحظه آرام میشود؛ ولی این اثراتش میماند. یکجایی لجش میگیرد، تهمتی میزند، غیبتی میکند، تمسخری میکند.
یک فیلم سینمایی ساختهاند (حالا بنده اسم فیلم را نمیآورم که تبلیغش نشود). خیلی محتوا و ساخت فیلم برای بنده جذاب نبود، حالا چون کسی سفارش کرد فیلم را ببینم. ولی یک نکتهای در این فیلم بود که خیلی برای بنده هشداری بود. یک دختر و پسری دوست بودند با هم، و قتلی واقع... یعنی دختر ناپدید میشود و بعداً آن پسر متهم میشود و قرائن نشان میدهد که پسر، دختر را کشته است. جنازه از او پیدا نمیکنند و ردی پیدا نمیشود. خانوادهٔ پسر (البته اصل داستان واقعیت داشته) هی، هر روز چیزی میسازند که «این دختر را فلان جا، فلان کس دیده»، «فلان کشور، فلان فیلم ازش منتشر شد.» قضیه خیلی طول میکشد. و آخرش بعد از چندین سال، آن پسر را اعدام میکنند؛ با اینکه آخر جنازه از دختر هم پیدا نمیشود. یعنی قرائن به صورت حتمی دلالت بر این داشته که این پسر قاتل بود. اولین بار هم البته یک اقراری میکند به اینکه دختر را زده و میگوید: «از کدام قسمت خانه جنازهٔ دختر را پیدا کنم؟»
خلاصه آخرای فیلم حالا داستان این بوده که این پسر و دختر که با هم دوست بودند (دوستی حرام)، این دختر مثلاً یک مسافرتی رفته بوده، جمع خودمانی، لباسهایش را حالا (کم کرده). در یکی از عکسها خودش عکس میگیرد، یعنی با گوشی خودش ازش عکس میگیرند. نداشته این بدن... عکس منتشر میشود و آن پسر عکس را میبیند و زمینهٔ اختلاف و دعوا و کتککاری و احتمالاً قتل از این عکس فراهم میشود.
آخرای فیلم حالا دوستی داشته این دخترخانوم؛ که از اول فیلم همو کمک میکند برای اینکه قاتل دختر پیدا بشود و اینها. آخرای فیلم عروسیش است. مادر این دختری که کشته شده، میرود عروسی آن دوست بهش تبریک بگوید و اینها. میخواهد برود. دختری که عروسیش است، دوست این دختر کشته شده میآید سر ماشین به مادرش میگوید که «حلالم کنید، ایشالا دخترتونم منو حلال کنه.» میگوید: «چی شده مگه؟ چیکار کردی؟» میگوید: «عکسی که از دختر شما منتشر شد، من از روی حسادت بود که این کار را کردم. دختر، نشانِ آن پسر پولدار بوده. این حسودی میکرده که این دختره با یک پسر پولدار دوست است. من بودم که از خط دختر شما این را برای آن پسر فرستادم؛ یعنی برداشتم از خطش، بعد خودم فرستادم برای آن پسر.» و زمینهٔ این دعوا و درگیری...
خوب خیلی ساده میگیریم، یک عکس فرستادم. درحالیکه در روایت دیگر دارد که «اگر تو ظلمی کردی، این زمینهٔ کینه و نفرت و دشمنی شد و رفت به اعدام و مرگ و قتل و خون و اینها کشیده شد، روز قیامت ظرفی را میآورند، سهم تو از این خون در آن ظرف است.» در این فیلم به این مسائل پرداخته نشد؛ یعنی اصلاً فضای فیلم هم فضای این حرفها نبود. نکتهای که حالا بنده از این فیلم برداشت کردم (که حالا در مجموع از این فیلم خوشم نیامد و احساس سنگینی میکردم دیدن این فیلم را و نمیدانم چرا آن عزیز هم سفارش کرده بود که این فیلم را) همان بود. یک حسادت. یک... این وسط یک کاری که یک جوری دارد حال این را میگیرد، خوشش میآید.
حالا امثال بنده که حرف میزنیم، ما را چند نفری میشنوند. چقدر وظایف سنگینی داریم. مگر یک نفر را به ناحق خراب کردیم یا حتی به ناحق تعریف کردی؟ این هم هست. خیلی سخت است؛ یعنی حسابوکتاب اینکه چه میگوییم و این چه میشود، میماند، میرود تا کجاها چی میفهمند. این دختر یک عکس منتشر... هم جان دختر گرفته شد، هم جان یک پسر گرفته شد. خانوادهٔ دختر بیچاره شدند، به خاک سیاه نشستند. آبروی خود دختر در همان زمان حیاتش رفت. خانوادهٔ پسر بیچاره شدند. بعدها جوی که در جامعه افتاد، بحث قصاص و اعدام و موجی که افتاد برای اینکه این پسر اعدام نشود... او چقدر ظلم! چقدر جرم! چقدر گناه! همهاش از یک گناه کوچک شروع شد.
یک دختری اگر استاندارد پوشش را رعایت میکرد که حکم خداست، مأمورین قانون مجبور نبودند متناسب با قانون رفتار کنند. مراعات نکرد. حالا کار ندارم به حواشیاش که چه شد و چی بود و اینها. دختر در یک مرکز قانونی آنجا به هر دلیلی از دنیا رفت. من الان بحثم این نیست که حالا چی بود و چی شد قضیه. کار دارم... یک معصیت این دختر شد نماد آزادیهای دروغین و غیر شرعی زنها، نماد تقابل با حکم خدا. عجیب است واقعاً. خدا نیاورد ماها گناهمان اینقدر امتداد پیدا کند، اینقدر تبعات داشته باشد. خیلی درد است. چه خونها ریخته شد با این مرگ این دختر جوان! که قطعاً مقصر بوده در پوشش خودش. مقصر در این فتنهها شاید نبوده. حالا من کار ندارم به اینکه عقبهٔ سیاسی و امنیتی و اینهایش چی بوده؟ به کوملهها برمیگردد؟ وضعیت خانوادگیش و دیگرانی که داشتند از قبل از مرگ او خوابهایی برایش دیده بودند، کار ندارم. این حرف خدا بوده دیگر. این ظلم این دختر بوده دیگر. پوشش، ظلم بوده. این مدل پوشش، حقالناس بوده؛ و این حقالناس و این ظلم، زمینه شد برای این ظلمهای عجیب و غریب و این اتفاقات. روسری برداشتنها و بسیجی کشتنها، و هزار و یک ماجرای دیگر...
پناه میبریم به خدا از اینکه «حمّالُ عمّالَتِ الحطب» باشیم، حمال هیزم باشیم. با گناههایمان هیزمهایی حمل بکنیم که دیگران از این هیزمها آتشها به پا خواهند کرد. حمال هیزم. این دختر حمال هیزم بود. اگر حجابش را رعایت میکرد. آن چیزی که خدا گفته... برخوردی که باهاش شده، درست بوده، غلط بوده ... روایت جمهوری اسلامی درست است، روایت اینترنشنال درست است، روایت پدرش... ولی قطعاً حجابی که او داشته، حجابی که نداشته، حرام بود. وصیت کرده، گناهکار است، ظلم بوده. فیلم گرفته منتشر میکرد تو خیابان. راه میرفته. کنج خانهاش که نبوده که با این قیافه، با این حجاب تو خیابان آمده. آن فیلم آخر و عکس آخر هم کار ندارم که این با مانتوی بلند و اینها رفته تو آن ادارهٔ قانونی. چیزایی که کف خیابان بوده است که عامل بوده که باهاش برخورد قانونی صورت بگیرد و قرائن فراوانی که مبنی بر اینکه او پوشش اسلامی نداشته. حالا من کار ندارم که اصلاً قبول نداشته، حجاب نداشته، حجاب استاندارد اسلامی نداشته... اینقدر واضح است دیگر. این که کسی نمیتواند انکار بکند. این ظلم ادامه پیدا میکند. هیزم میشود برای ظلمهای بعدی. امتداد پیدا میکند. ما هم همینیم.
حرف بنده ممکن است حالا ممکن است سوءاستفاده بشود. آن سوءاستفاده بحث دیگری است. یک چیز حقی است. دیگران از خود قرآن سوءاستفاده شده، از کعبه سوءاستفاده شده، از پیغمبر سوءاستفاده شده، از کلام استفاده شده، از نسبتها و روابط خانوادگی و خویشاوندی با او، سوءاستفاده شده. میگویند: «پس مقصر اینها، پیغمبر نیست! ربطی ندارد!» یک امر حقی است ازش سوءاستفاده میشود. نه از امر باطلی که گناه است و سوءاستفاده هم میشود از اولش. من برای چی انجام دادم؟ گناه بوده دیگر. آن گناه اول را من کردم و بقیه از این گناه من سوءاستفاده کردند. اینکه دیگر جواب ندارد که...
بله، از حضرت عیسی سوءاستفاده شد. میگفتند که فرزند خداست. آنجا تازه خدا، خدای متعال، حضرت عیسی را هم مواخذه میکند: «أَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیْنِ مِن دُونِ اللَّهِ؟» تو بهشون گفتی تو را بپرستم؟ یعنی حتی آن وقتی که از یک حقی دارد سوءاستفاده میشود و دروغی دارد، مواخذه میکند حضرت عیسی را. چه بسا کار حضرت موسی با حضرت هارون هم از همین جنس باشد. جایی که هارون مقصر نیست و از سکوت او سوءاستفاده شده. یک جورایی هنوز جا هست برای مواخذهٔ هارون. چه برسد به اینکه آقا من به ناحق سکوت کرده باشم! چه برسد به اینکه من دو تا کلمه هم گفتم که دمیده باشم در این آتش. من هم دستم با اینها تو یک کاسه است، ولو ضعیفتر، ولو کمتر، ولی آن حاشیه. ولی یک جوری که پل میشوم، از روی گردن من، از روی دست من رد میشوند، میروند بعدی. خیلی ظلم، آقا.
مسئله جدی و حساسی است. شوخی هم ندارد. راحت هم نیست. این نیست که بگوییم آقا من که به کسی ظلم نکردم. خیلی ابعاد ظلم وسیع است. خیلی وسیع است. خیلی لطیف است. خیلی ظریف است. این که آقا این حرف در عقاید طرف، در روحیات طرف، زودرنج، به ناحق ناراحت شد؛ به حق ناراحت شده. من دل شکستم. من به ناحق گفتم یا اصلش به حق بود، اضافه زیادی گفتم. اینقدر عشقی حق نبود. من اینها را همه را خدای متعال حسابوکتاب میکند. ترازو دست خداست. اگر بنا باشد این جور باشد...
آن که پیغمبر اکرم است، معصوم است. روایتی است که شیعه و سنی نقل کردهاند. رهبر حکیم انقلاب هم در درس خارج پیامبر آخر عمر فرمودند: «اگر حقی است به گردن من، از کسی ادا کنم.» شخص گفت: «شما یک روز با مرکبتان رد میشدید، شلاقتان جمع نکرده بودید، خورد به تنم.» خیلی عجیب است واقعاً. اصلاً شوخی نیست. یعنی آدم وقتی کمی فکر بکند روی این حرفها، اصلاً به هم میریزد. اشرف کائنات، سید رسول است. فلسفهٔ خلقت: «لولا لما خلقت الافلاک.» پیراهن را بالا داد فرمود: «بیا بزن، اینجا تقاص کن تا به آن تقاص آخرتی نرسه.» بوس پیکر مبارک رسول الله را، گفت: «این را بهانه کردم بدنتان را ببوسم و بهانهای داشته باشم برای شفاعت.» پیغمبر اینطور نگاهش این است که این شلاقی که این جوری بوده... او حالا من ماشین پارک کردم جلوی پارکینگ، نیم ساعت علاف شده، از کار افتاده، دیر رسیده، به ترافیک خورده، اعصابش خورد شده، تمام آن روز دعوا داشته، درگیر شده. جلو پارکینگ پارک کردم، مجبور شدم تو خیابان پارک کند، ماشینش را دزد برد و هزار و یک مسئلهٔ دیگر.
یک نمونه ظلمها در رانندگی و اینها خیلی زیاد است. ورود ممنوعی رفتم، راه کسی را بستم. حالا بنده نمیخواهم بحثهای فقهی بکنم که اینها حکم شرعیش چیست. نظرات مختلفی دارد. برخی میگویند کلاً اگر قانون باشد باید عمل بشود. برخی میگویند نه، ملاک این است که ظلم نشود. ولی یک طرفه را رفتم؛ ولی وقتی بوده، ساعتی بوده، هیچ ماشینی نبود، راه بسته نشد. حالا مراجعه کنید به نظرات مراجع خودتان. در رانندگی خیلی ظلم پیش میآید. خیلی حق ناحق میشود. جلوی این میپیچم، زود میپیچم، دیر میپیچم، راه نمیدهم، سرعت زیاد میروم، هی نور بالا میدهم به استرس میاندازم. یکی از این موارد: من پشتش ایستادم هی نور بالا که «برو کنار! من میخواهم با ۱۴۰ تا رد شوم.» ظلم است دیگر. خوب تو غلط میکنی! به چه حقی؟ مگر مال تو است؟ بعد این همه فشار، سپر به سپر، هی چراغچراغ، استرس این بنده خدا. این هم میآید راست میپیچد، باز خطر دارد. باز از آن بغلیه، پشتیه، آنها به هم میریزد سیستمشان. میترسند، کم میکنند سرعت را، زیاد میکنند. آن ور میکشند. کلی داستان میشود که این آقا میخواهد با ۱۴۰ تا برود در جاده را. اینها به ناحق است دیگر. اینها هم ظلم است.
بقیه برق یعنی به حق خودش راضی نیست. به آن استاندارد راضی نیست. استاندارد همین ساعت ۱۲۰ تا است. یا رفته تو خط سرعت با سرعت ۸۰ تا دارد میرود، راه هم نمیدهد. «دوست دارم تو این خط صورت با ۸۰ تا برم.» راست برو. این هم ظلم است. «غلط میکنی!» دوست داری خط اول باید بری؟ اونی که میخواهد با ۱۲۰ برود... یک قلم ظلم! اینها حسابوکتاب باشد، حسابوکتاب بکنند که پدر همهمان در میآید. ظلمات است در آخرت. اینها همهاش تاریکی میآورد. مزمن و وبال. سنگینی، کدورت. بعضیها در رویا و اینجور مسائل، بعضی افرادی که حقالناس به گردنشان بود، به این شکل خود را میدیدند که تنگی نفس داشتند. چون آدم وقتی به دیگران ظلم میکند، غصهدار میکند. غصه موجب آن حالت گلوگیره است. یک کسی یک بغضی تو گلوشه، نفس آدم نمیآید. وقتی آدم غصه دارد، یک چیزی تو گلوشه. این جلوهٔ قیامتیش، ملکوتیش میشود همین حالت گلوگیر بودن تنفس آدم، حالت خفگی. بعضیها، افرادی که حقالناس به گردن دارند، به این شکل میدیدند: یک چیزی گلوگیرشه، نفس ندارد، نفسش ضعیف است، نفسش در نمیآید. یا به قول یک دوستی شبیه جکوزیه و شبیه سونای بخار. تو سونای بخار نفس نیست، هوا نیست، تنفس نیست. وضعیت ملکوتی خیلیها این شکلی است: ظلمات. حالا آن بخش نفسگیر بودنشه، این بخش تاریک بودنشه.
مانع شدم دیگر. از حق طبیعی این شخص. راه بر او بستم. محرومش کردم از اینکه بهرهمند بشود از حقوقش. ظلم کردم دیگر. محروم شده، محروم کردن یعنی حجاب شدم بین این شخص و حقش. مانع شدم، حائل شدم. بین من و حق هم، حضرت حق، حق مطلق، خدای سبحان، حجاب و حائل ایجاد میشود. بگذار بعضی بزرگان گفتند که اصلاً وادی معنویت، تقرب به سمت خدا یا به تعبیر معروف سیروسلوک، کسی با حقالناس و ظلم، اصلاً وارد این وادی نمیتواند بشود. مرحوم آیتالله سید علی آقا قاضی فرمودند: «آن حجاب مطلقه که ظلم میکند، اصلاً خندهدار است!» من که دست بردار توبه کنه، ناامید هم نباید شد. ولی معنا ندارد. «سلوک میکنم»... این حجاب است. ظلمات! عالم سیروسلوک عالم عبور از ظلمات است. از حجابهای ظلمانی گذشتن، عالم نور است. این هم روایت بعدی از امام باقر علیه السلام بود.
انشاءالله که از این ظلمات رها بشویم، از ظلم خارج بشویم، بتوانیم حق و حقوق دیگران را ادا کنیم. ظلمی نباشد به گردنمان تا انشاءالله آن طرف، در ظلماتی گرفتار نباشیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...