‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
عن امیرالمومنین علی علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «یقول الله عزوجل: اشتدّ غضبی علی مَن ظَلَمَ مَن لا یجِدُ ناصراً غیره.»
امیرالمومنین (ع) از پیغمبر اکرم (ص) نقل کردند؛ آقا رسول الله (ص) فرمودند خدای تبارک و تعالی میفرماید: «غضب من شدید است بر کسی... وای، وای از این روایتِ خیلی خیلی ترسناک! فرمود: «غضب من شدید است بر کسی که ظلم کند به کسی که جز من یاری ندارد، جز من کسی را ندارد، جز من تکیهگاهی ندارد؛ "لا یجد ناصراً"».
البته در واقع همه همینطور هستیم. واقعاًش این است که هیچکس جز خدا یاوری ندارد، ولی به هر حال بعضی وقتها شرایط ظاهری هم یک جوری است که از جهت ظاهری هم واقعاً کسی را ندارد؛ مثل مردم غزه، مردم مظلوم. واقعاً کسی نیست، هیچکسی در این دنیا (حالا بهجز حزبالله و جمهوری اسلامی اینها که از طرقی و به واسطههایی کمک میکنند) هیچکس، هیچ دولتی، هیچ نهادی پشت این مردم مظلوم نیست.
توی خانه آدم، همسر آدم این شکلی مظلوم است. حالا همیشه هم زن نیست، گاهی مردها این شکلی هستند؛ مرد بیپشتوپناه است، سر زبان ندارد، درس خوانده است، قانون بلد است. به خیلی جاها بنده. مرد بیسر و زبان داریم، این را هم دیدهایم. کسوکاری ندارد و آن ظالم میبینی این بیپشت و پناه است، احساس میکند زورش میرسد، میتواند بزند. اینجا فرمود: «اشتدّ غضبی»، خیلی غضبم شدید است توی این وضعیت. گاهی بچه کوچک است، دانشآموز ضعیف دستش به جایی بند نیست، زورش نمیرسد، حرفش را کسی نمیخرد، صدایش به جایی نمیرسد، کسی را ندارد. گاهی متوجه میشود که گلایه را پیش خدا ببرد، گاهی به همین هم توجه ندارد، آه میکشد.
خدا میشنود، آه مظلوم را میشنود. آه مظلوم مستقیم به عرش متصل است؛ چون مظلوم دلشکسته است، منقطع از همه، جز خدا است، پس زود هم اجابت میشود. این آه میگیرد آقا، میسوزانی، آه آتیش است، میافتد؛ این آتیش میافتد به جان طرف. شاید بشود گفت عمده مشکلاتی که ما توی زندگی داریم، یک آه است؛ غالباً اینجوری است؛ یک ظلمی است، یک آهی است، یک دل شکستهای است. مادر، پدر، همسر، فرزند، زیردست، زیردستِ سواره به پیاده، طلبه مظلوم کنار خیابان وایساده...
این دوست عزیز ما که اوایل سال ۴۰۲ بود، توی قم، طلبه مظلوم وایساده بود صفحه اتوبوس (این مؤسسهای که هستیم، مؤسسه تعالی). صفحه اتوبوس وایساده بود که با اتوبوس بیاید مؤسسه. یهو یک ماشینی از جهت مخالف حمله میکند، پیاده میشود، قمه را میکشد، مینشیند روی سینه این جوان مظلومِ این طلبه روحانی، چاقو را میگذارد زیر گلو، و شروع میکند بریدن. در خون خودش غوطهور میشود. این دوست عزیز ما آقای جهانگیری، بیست دقیقه تا بیایند و ببرند عمل جراحی... حالا اول کسی که باخبر شد، تماس گرفتند و اینها، حقیر بودم. پدرش، نه پدرش و نه همسرش خبر نداشتند. ما خبر داشتیم. اولین کسی که رفت بالاسرش بیمارستان، بنده بودم. وقتی رفتیم، گفتند همه چی صفر است؛ علائم حیاتی و اینها. دعاهای مردم، خیلی مردم بسی دعا، قربانی کردند، واقعاً سنگ تمام گذاشتند. رحمت خدای سبحان جاری شد به این دو تا طفل صغیری که این عزیز داشت، دو تا بچه کوچک داشت، خدا رحم کرد برگشت. حالا هنوز هم که هنوز است، زیر گلوی ایشان گوش تا گوش رد این چاقو و بریدن هست. چرا؟ برای چی؟ چه ظلمی در حق تو کرده؟
بعد آن ضارب ظالم، وقتی که میخواهند بگیرندش، خودش را میزند. آن را هم بنده توی بیمارستان دیدمش، چهره نحس و چرک و الحمدلله به درک واصل شد. آنجا چاقو به خودش زده بود، به درک واصل شد. این برادر عزیزمان که خیلی وضعش وخیمتر بود، الحمدلله برگشت. همین دیروز بود، کی بود؟ امروز بود یا دیروز بود؟ داشتم به این فکر میکردم که چرا؟ واقعاً چی گیرت اومد نادان؟ چه وضعی، چه وضعیتی، چه بدبختی برای خودت درست کردی؟ تا ابد...! خدا رحم کرد که این جوان از دنیا نرفت، چون خیر واقعاً وضعیتش بدتر میشد. البته ظاهراً یک نفر دیگر را هم کُشته بود یا زده بود، زنده مانده بود. از بین رفت یا ماند؟ یک خانمی را زده بود قبل ایشون.
طلبه مظلوم چیکار کرده؟ و این الان کسوکاری ندارد، این جز امام زمان کسی را ندارد، جز خدا کسی را ندارد، به جایی بند نیست. «اشتدّ غضبی» شوخی ندارد. به طلبه یک چیزی میگویی... به نمیدانم... در میانشان گاهی دُرّ و جواهر توی این لباس پنهان است. آدمهای پاک، حالا امثال بنده هم هستند توی این لباس. بله، شأن من واقعاً حقم، لیاقنم این است که فحش بخورم، ولی آدمهای پاک هم هستند؛ طلبههای پاکباخته، دلسوز، فداکار، بیتوقع، در سختترین سطح معیشت، با گرفتاریهای فراوان، بیپناه، از شهرهای خودشان، خانه و زندگی و فامیل و حتی گاهی امکانات و همه را رها کرده، آمده، گاهی کشور غریب، شهر غریب، با سختیهای فراوان. گاهی یک خانه را به سختی میتوانند اجاره بکنند، کمترین قیمتهای موجود قم را باید بگردند پیدا کنند، با کمترین امکان بتونند اجاره بدهند. زیر گلوش سرش را میبُری، بهش توهین میکنی و تو اما اثرش را برمیداری و توهین میکنی، تو حالا مثلاً به پیجش حمله میکنی یا هر چی. دل میشکند، آه میکشد، اشک میریزد.
گاهی دختر جوانی، گاهی الان هم چیزهای مُد شده؛ واقعاً این فرهنگ کثیف غرب، آدم تعجب میکند این حد از شرارت و حیوانیت و حماقت را. دختر جوان را میآورند، پنج تا پسر بادکنک دست میگیرند، فوت میکنند. دختره میآید آنجا روی استیج، این را که نگاه میکنند، مثلاً اگر بدشان بیاید از قیافه دختر و اینا، میزنند، سوزن میزنند، بادکنکه میترکد. توی اینستاگرام و اینها باب شده، کنسل میکنند به قول خودشان. اگر مثلاً باز یک چیزی بگوید که اینها خوششان بیاید، فوت میکنند بادکنک. بعد مثلاً دختره میآید، خیلی بر و روی آنچنانی ندارد، یهو همه با همدیگر مثلاً پنج تا بادکنک، همه با هم میترکونند. بادکنک میشکند، دل این دختر میشکند. عاقل باشد دیگر، این هم به هر حال است، باید بفهمد کجا دارد میرود. خودت را به چی داری میفروشی؟ وارد چه بازی اداری غلط میشوی؟
روابط سمی دختر و پسری... راحت جوانی آمد به بنده... نوجوانان نباید گوش بدهند اینهایی که میگوییم. خب، گوش بدهند؟ نمیدانم گوش بدهند یا گوش ندهند. از یک طرف توی جامعه هستند، میبینند. از یک طرف به هر حال اجازه نمیدهد بعضی چیزها را آدم عیان و عریان بگوید. حالا پدر و مادرها گوش بدهند، اگر دیدند مشکل ندارد، بچههایشان گوش بدهند. فیلتر کنند.
جوانی آمد، یکی از دانشگاهها، حالا نمیگویم کجا، گفتش که با سن کم، ۱۹ سالش بود فکر میکنم یا ۱۸ سالش بود. گفت تا بهحال (خیلی سال گذشته، مثلاً گفت) ۲۰ تا تا بهحال دوستدختر داشتم. یکیشون خیلی خوشم اومد، خیلی زیبا بود. صمیمیتر شدم و رابطمون جدیتر شد و بردمش خونه، رابطه که برقرار شد، بهش گفتم: «گمشو از خونه من بیرون.» برای چی؟ گفتم: «من تو رو برای اینجا میخواستم»، تا این اتاقخواب میخواست. اون هم دلشکست و رفت و بعد اومد گفت که: «حالا چیکار کنم؟ دوست دارم دوباره بهش برگردم» به این دختره، «چون با چند تا دیگه بودم، از اونا بهتره.» اوایل کتاب آنسوی مرگ بود این قضیه. گفتم: «بخوان! وادی حقالناس را ببین! به چه درد من میخورد؟ کنار!» «اگه کاری بلدی، بگو انجام بدهم، دختره برگردد.» دیدم خیلی بنده خدا تعطیلتر از این حرفها است که این چیزها حالیش بشود. هنوز بچه بود، ولی خیلی غرق شده بود. هیچ درکی از اینکه آقا، این ظلم است، این حقالناس است. این توی روابط خیلی زیاد است، بلکه شاید بشود گفت غالب است، مخصوصاً پسرها. اگه نگم همشون، اکثریتِ غالبشون، بنا به چیزی که خودشون اقرار میکنند، توی رابطشون و جنس مخالف، چیزی جز همین تأمین نیازهای شهوانی نمیبینند و نمیخواهند.
دختر تکیهگاه عاطفی میبیند، محبت میخواهد. نمیداند اصلاً این محبت، این ولنتاین، این خرس، این شکلات، اینها بهانه است. اینها اصلاً حکایت از محبت ندارد. اینها رشوه است برای اینکه به اتاقخواب برسی. نمیفهمد، دختره نمیفهمد. این هم تقصیر خودش است، این هم از کمعقلی خودش است. چشمش را وا کند، میفهمد. تجربیات دیگران را استفاده کند، میفهمد. حرفهای آدمهای پخته، دانا را اگر گوش بدهد، میفهمد. تقصیر خودش است، ولی از جرم اون کسی هم که سوءاستفاده میکند، چیزی کم نمیشود. دل میشکند به این دختر بیپناه که بسیاری از اینها نمیتوانند به جایی، نه گلایهای، نه شکایتی، به خاطر حفظ آبرو و خیلی چیزهای دیگر. آه میکشد. اینها توی جامعه اثر میگذارد دیگر.
یهو شما نگاه میکنید، آقا، وضع ازدواج توی سنینی، حالا عوامل مختلفی دارد. دهه شصتیهای فراوانی الان بنده خودم دور و بر خودم نگاه میکنم، کلی دهه شصتی ازدواج نکرده، همسن و سالهای ما، ازدواج، ۴۰ سال دختر، پسر. عوامل مختلف. نمیخواهم بگویم دختر مقصر است، پسر مقصر است، ولی به هر حال یکی از عوامل همین روابط آزاد است، یک بخشش این روابط آزاد است، یک بخشیش اون آه و ناله و نفرینِ پشت سر طرف است که بعداً خوشبخت هم نمیشود. دلشکسته رفتی، کامت را گرفتی و بعد دستمالکاغذی پرت کردی، گفتی: «نمیخواهمت.» میگوید: «بهش گفتم، گفتم تو آینه خودت را دیدی؟ یک بار توی آینه خودت را نگاه کن، چه قیافهای داری؟» با اشک، با گریه از خونه زد بیرون. برای چی؟ «اشتدّ غضبی»، غضب من شدید است نسبت به کسی که اینطور کند. انشالله خدای متعال ما را در زمره این ظالمین قرار ندهد و در امان بدارد از اینکه به دیگران ظلم کنیم، خصوصاً به کسی که...
در حال بارگذاری نظرات...